بازگشت

مجلس مناظره و جوشش علم امامت


در روز موعود عباسيان با يحيي بن اكثم آمدند و دستور داده شد براي امام جواد مسندي و متكايي در كنار مسند مأمون آماده كردند و امام در جايگاه خود قرار گرفت.

يحيي بن اكثم از مأمون اجازه ي پرسش گرفت و مأمون گفت: از خودشان اجازه بگيريد. آن وقت يحيي بن اكثم از امام اذن خواست كه فدايت شوم! چه مي فرماييد درباره ي شخصي كه محرم بود و در حال حرام شكاري را كشت.

امام فرمود: آيا در محل كشته يا در حرم؟ عالم به مسئله و حكم بوده است يا جاهل بوده؟ از روي عمد كشته است با به خطا؟ آن شخص آزاد بوده يا عبد؟ صغير بوده يا كبير؟ نخستين بار شكار او بوده يا پيش از اين شكار كرده بود؟ آن شكار از پرندگان بوده يا از غير آن؟ از شكارهاي كوچك بوده يا بزرگ؟ بر اين عمل اصرار داشته يا پشيمان شده؟ آن شكار در شب بود يا در روز؟ در حال احرام عمره بوده يا احرام حج؟

يحيي بن اكثم از بيان اين فروعات حيرت زده شد و ناتواني و زبوني در چهره ي او آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد، به طوري كه حاضرين مجلس ناتواني او را فهميدند! [1] .



[ صفحه 354]



مأمون گفت خدا را بر اين نعمت سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم همان شد. بعد نگاهي به بني عباس كرد و گفت: آيا بر شما معلوم شد آنچه را نمي پذيرفتيد؟ سپس رو به حضرت كرد و گفت: آيا خود خطبه ي عقد را مي خواني؟ فرمود: آري. مأمون گفت: قربانت گردم! خطبه ي عقد را براي خود بخوان زيرا من تو را به دامادي خود پسنديده ام و دخترم ام الفضل را به همسري تو درآوردم - اگر چه گروهي اين كار را خوش ندارند. امام جواد خطبه ي عقد را به شرح زير خواند:

احمد لله اقراراً لنعمته و لا اله الا الله اخلاصاً لوحدانيته و صلي الله علي محمد سيد بريته و الأصفياء من عترته اما بعد فقد كان من فضل الله علي الأنام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه و انكحوا الايامي منكم و الصاحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنيهم الله من فضله و الله واسع عليم.

سپس چنين فرمود: محمد بن علي بن موسي، ام الفضل دختر عبدالله مأمون را عقد مي كند و صداق و مهريه ي او را مهريه ي جده اش فاطمه دختر رسول الله قرار مي دهد كه پانصد درهم خالص تمام عيار باشد. بعد خطاب به مأمون فرمود: آيا به اين مهريه او را به همسري من در مي آوري اي اميرالمؤمنين! مأمون گفت: آري اي ابوجعفر! ام الفضل، دختر خود را با همان مهريه به تو تزويج نمودم. آيا تو هم قبول فرمودي؟ امام فرمود: قبول كردم و راضي شدم. سپس مأمون دستور داد هر يك از حاضرين بر حسب رتبه و مقامشان در جايگاه خود قرار بگيرند.

ريان گويد: طولي نكشيد كه آوازهايي مانند آوازهاي كشتيبانان شنيدم كه با هم سخن مي گويند. بعد خادمان را ديدم كه از نقره كشتي ساخته و آن را با ريسمان هاي ابريشمي روي چهار چرخي از چوب مانند «گاري» بسته، آوردند و آن كشتي پر از عطر بود. مأمون در آغاز به آن گروه مخصوص كه آنجا بودند دستور داد تالار را معطر سازند و سپس آن كشتي را به خانه هاي اطراف بكشند و هه جا را از آن عطر خوشبو نمايند. آن گاه ظرف هاي خوراكي را آوردند و همگان از آن خوردند. بعد از آن به هر كس مطابق موقعيت و رتبه اش هدايايي دادند.


پاورقي

[1] چه قدر عالي سروده فيض، عارف والا مقام:



اي خنك آن نيستي كو دعوي هستي كند

با كمال عجز اظهار زبردستي كند



چون درآيد از ره معني بر اوج معرفت

در حضيض جهل معني افتد و پستي كند



هستي آن دارد كه هستي بخش هر هستي است او

غير او را كي رسد كو دعوي هستي كند



نيست هستي در حقيقت جز خداي فرد را

مستش ار دعوي كند هستي ز سرمستي كند



آن زبردست است كو قوت نهد در دست ها

آن زور از خود ندارد چون زبردستي كند



رفعت آن دارد كه جز او جمله در فرمان اوست

هركه فرمانبر بود ناچار او پستي كند



جاهل است آن مست غفلت كو كند دعوي هوش

دعوي هوش آن كند كه عشق او مستي كند



مي روم با پاي دل تا دست در زلفش زنم

اين دل من بهر من پايي كند دستي كند



در كف فيض آيد از آن مايه ي هر عقل و هوش

از نشاط و خرمي ناخورده مي مستي كند.