بازگشت

اشعاري در مصائب امام




از سوز تشنگي جگر من كباب شد

آبم بده كه پيكرم از زهر آب شد



رحمي به نوجوانيم اي ام فضل كن

خاموش شمع زندگيم در شباب شد



اي بي حقوق همسر من سوختم بيا

بيرون ز دست من به خدا صبر و تاب شد



[ صفحه 311]



جان داد كنج حجره ي بغداد تشنه لب

قلب رضا ز داغ جوانش كباب شد



بي مونس و غريب و شهيد از وطن جدا

عازم به سوي خلد برين آن جناب شد



رضائي



دل افسرده ام با غم قرين است

كه در فكر جواد العارفين است



چرا غمگين در اين عالم نباشم

پريشان قلب ختم المرسلين است



شد از زهر جفا و كينه مسموم

جهان از ماتمش با غم قرين است



به هنگام شباب از كيد دشمن

خزان گلزار سلطان مبين است



ميان حجره ي در بسته بر او

ز آهش لرزه بر عرش برين است



لبش عطشان و جانش بر لبش بود

چنان جدش كه دريا آفرين است



قطره



زاده ي زهرا ميان حجره افغان مي كند

درد دل با كردگار حي سبحان مي كند



بس كه جانسوز است آه و ناله ي آن شاه دين

شعله بر جان مي زند دل را پريشان مي كند



گاه مي پيچد ز درد و گاه مي نالد ز غم

گاهي اظهار عطش با قلب سوزان مي كند



در ميان حجره ي در بسته آن آيات حق

راز دل با كردگار خويش عنوان مي كند



[ صفحه 312]