بازگشت

چند روايت


امام رضا عليه السلام تا سن نزديك به پنجاه سالگي ، فرزندي نداشت. اصحاب امام عليه السلام احتمال مي دادند كه بعيد نيست ايشان عقيم باشند. در مذهب اماميه كمال در صورت و معني از شرايط اساسي امامت است ، يعني به همان ترتيب كه امام نمي تواند در خصايل معنوي ناقص باشد ، جسما هم نمي تواند به نقصي آلوده گردد. بر اين اساس ، جمعي از رجال و اصحاب امام رضا عليه السلام به محضرش آمده و در اين ميان ابن النجاشي كه سخنگوي قوم بود ، گفت : «من الامام بعدك يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ؟ ؛ امام بعد از شما كيست ؟»

امام عليه السلام در جواب با خونسردي فرمود : «امام پس از من پسر من است.»



[ صفحه 397]



اصحاب خاموش شدند و سخني نگفتند ، در عين حال مي دانستند كه امام عليه السلام هنوز فرزندي ندارد. چندي نگذشت كه مژده ي ميلاد ابوجعفر حضرت جواد عليه السلام در ميان امت اسلام انتشار يافت.

ابن قيام واسطي كتبا از امام رضا عليه السلام پرسيد : تو كه پسر نداري چه گونه خويشتن را امام مي داني ؟

امام عليه السلام در پاسخ به اين لحن زننده مرقوم داشت : «چه كسي به تو گفته كه من فرزندي نخواهم داشت ؟»

حسن بن جهم مي گويد : در محضر حضرت رضا عليه السلام افتخار حضور داشتم . امام عليه السلام به خدمتكارش فرمود : محمد را بياوريد. امام جواد عليه السلام در آن هنگام خيلي كوچك بود. وقتي كه خدمتكار اين كودك نازنين را به حضور پدر آورد ، امام عليه السلام به من اشاره كرد كه پسرم را از دست او بگير. من برخاستم و حضرت جواد عليه السلام را از آغوش خدمتكار گرفتم و نشستم. امام عليه السلام فرمود : برهنه اش كن. من چنين كردم. امام عليه السلام فرمود : شانه هايش را درست تماشا كن. نظر كردم ، ديدم بر يكي از شانه هاي طفل خال درشتي كه با گوشت آميخته بود ، يعني برجستگي نداشت ، وجود دارد. امام رضا عليه السلام فرمود : بر شانه ي پدر من هم يك خال به همين ترتيب قرار داشت و اين خال بر شانه ي جواد عليه السلام نشاني از جدش موسي بن جعفر عليه السلام است.

ابويحيي صنعاني مي گويد : به محضر امام رضا عليه السلام شرفياب شدم. ابوجعفر جواد عليه السلام كودك بود. خدمتكار حرم وي را به حضور پدرش آورد. امام رضا عليه السلام به پسرش جواد عليه السلام اشاره كرد و فرمود : «براي پيروان ما در بين ملت ، مولودي به بركت محمد نمي شناسم.»

حيراني مي گويد : در خدمت حضرت رضا عليه السلام ايستاده بودم. در اين هنگام حضرت رضا عنوان ولايت عهدي داشت و در خراسان به سر مي برد. گوينده يي گفت : يابن رسول الله ! اگر حادثه يي پيش آيد به سوي چه كسي روي آوريم؟ امام عليه السلام در جواب فرمود : به پسرم ابوجعفر جواد عليه السلام .

گويا، حضرت جواد عليه السلام را در آن محفل نابالغ و كودك شمردند ؛ اما امام عليه السلام توضيح داد كه : عيسي بن مريم در گهواره ، رسول و نبي ناميده شد و به فرمان الهي در جهان قيام كرد. عيسي بن مريم آن هنگام كه به نبوت رسيد ، از پسرم ابوجعفر كوچكتر بود.

حضرت جواد عليه السلام در هشت سالگي پدر خويش را از دست داد و در همان سن مقام امامت



[ صفحه 398]



را احراز كرد و در سال دويست و چهار هجري كه مأمون از مرو به بغداد آمد ، حضرت جواد عليه السلام در مدينه به سر مي برد و تا سال دويست و يازده هجري نامي از او در دربار مأمون مطرح نبود ؛ ولي مأمون هميشه و همه جا از حضرت رضا عليه السلام ياد مي كرد و خود را مشتاق ديدن ابن الرضا جواد عليه السلام نشان مي داد.

مأمون بي نهايت مشتاق بود كه حضرت جواد عليه السلام را از نزديك ببيند. وي در سال دويست و يازده دستور داد حضرت جواد عليه السلام را از مدينه به بغداد بياورند و مسلم است كه عزيمت حضرت جواد عليه السلام به بغداد همراه با تشريفات ملوكانه بود.

مأمون تصميم گرفت ، دختر ديگرش ام الفضل را به عقد امام عليه السلام دربياورد ، همان طور كه دختر بزرگش ام حبيب را به شرف همسري امام رضا عليه السلام مشرف ساخته بود.

حضرت جواد عليه السلام در اين هنگام پانزده يا شانزده سال داشت و مقدم او در بغداد با احترامات بسيار گرامي داشته شد.

رجال بني عباس و قضات و اشراف دولت از جواني امام جواد عليه السلام راضي بودند ؛ زيرا گمان نمي كردند كه اين پسر كم سن و سال بتواند شخصيتي خطر انگيز داشته باشد و به همين خاطر با مأمون در اين تجليلات و احترامات هم صدا شدند.

يحيي بن اكثم (قاضي القضات) به تحريك جمعي از سادات عباسي نقشه يي كشيد كه عنوان ابن الرضا را در يك محفل علمي عمومي در هم بشكند و با همين ضربه ي كاري از پيشرفت وي در آينده جلوگيري نمايد.

وي از مأمون مي خواست كه دستور بدهد ، از علماي اسلام دعوتي به عمل بيايد و در محضر اميرالمؤمنين گفت و شنودي از فقه و حديث درگيرد تا اعيان مملكت از معلومات ابن الرضا عليه السلام بهره مند شوند.

مأمون تسليم اين پيشنهاد شد. علاوه بر آن در اين جا پاي سياست در ميان بود و ضرورت داشت كه اين مجلس معارفه در دربار خليفه تشكيل شود و مأمون شخصا مردي دانشمند و علم دوست بود.

بالآخره آن محفل تشكيل شد و چون اين بساط به افتخار مقدم حضرت جواد عليه السلام و انجام مراسم معارفه با علماي بغداد پهن شده بود ، حضرت جواد عليه السلام با اشتياق بسياري در آن حضور يافت و بر مسندي كه در كنار مأمون ويژه ي او گذاشته بودند ، قرار گرفت. امام عليه السلام تقريبا بچه



[ صفحه 399]



بود ، ولي ميان مردم حرمت و محبوبيت داشت.

فقها و دانشمندان مجلس به احترامش برخاستند و راه دادند تا در كنار مأمون بر مقام خود مستقر گردد.

در اين هنگام يحيي بن اكثم رويش را به سمت مأمون كرد و گفت : علماي بغداد از اينكه در محضر اميرالمؤمنين با ابن الرضا عليه السلام آشنا مي شوند ، بسيار خوشنودند و اين موهبت اميرالمؤمنين را به خاطر مي سپارند و اكنون اگر اميرالمؤمنين اجازه دهد و ابن الرضا عليه السلام التفات فرمايد ، مسئله يي از مسايل دين به ميان آيد و پيرامون آن كلمه يي چند گفته شود.

مأمون اندكي مكث كرد و گفت : يا اباجعفر ! مي شنوي كه قاضي القضات چه تقاضايي دارد.

امام عليه السلام فرمود : براي شنيدن و جواب دادن آماده ام.

علماي محفل حيرت كرده و يحيي بن اكثم به گمان اينكه اين علوي سياستمدار در عين عجز نمي خواهد خويشتن را فرو بيندازد ، پيروزمندانه لبخندي زد و گفت : پدر و مادرم فداي تو باد. يك انسان كه به خاطر ايفاي مناسك حج احرام بسته و شرعا محرم شده اگر صيدي را به قتل برساند ، در اين هنگام تكليف او چيست ؟ و چه گونه اين جريمه را جبران كند ؟

امام عليه السلام در جواب فرمود : ابتدا بايد شخصيت اين محرم را شناخت. محرم ، زن بوده يا مرد ؟ اين صيد را در محيط حلال كشته يا در محيط حرام؟ آيا با علم به حرمت اين گناه را مرتكب شده يا به دليل جهل بوده ؟ آيا عمدا به اين كار اقدام كرده يا اشتباها صيدي را از پاي درآورده ؟

اين انسان كه احرام بسته و مرتكب قتل صيدي شده ، بنده بوده يا آزاد ؟ بزرگ بوده يا كوچك ؟ اين نخستين بار بوده كه به چنين معصيتي پرداخته يا نه ؟ آيا پشيمان شده يا همچنان در خويش هوس اصرار بر اين كار را دارد ؟ در شب اين صيد را كشته يا در روز ؟ محرم به عمره بوده يا به حج ؟ و اكنون بايد بدانيم كه آن صيد از چه گروهي بوده ؟ پرنده بوده يا چهارپايي دونده ؟ صيد از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ ؟

در اين هنگام ، يكباره يحيي بن اكثم از گفتار فرو ماند. اين مرد كه آمده بود با طرح يك مسئله ي فقهي ابن الرضا عليه السلام را فرو بشكند ، ناگهان خود را در غرقابي از سؤال هاي گيج كننده يافت. زبانش به هم پيچيده و عجزش آشكار شد و علماي محفل با آن همه ادعاي فضل و دانشي كه داشتند ، نتوانستند در جواب ابن الرضا عليه السلام لب از لب بگشايند.

مأمون كه از شدت خشنودي و مسرت در پوست نمي گنجيد ، فرصت را غنيمت شمرد و



[ صفحه 400]



رويش را به سمت اعيان بني عباس كرد و گفت : اين همان ابن الرضاست كه نمي خواستيد بشناسيدش. آيا اين آشنايي كافي است ؟ به اين ترتيب مجلس معارفه ي آن روز پايان يافت و مأمون كه از ديرباز مي خواست دخترش ام الفضل را به عقد امام جواد عليه السلام درآورد و بر افتخار خويش بيفزايد ، فرصتي از اين بهتر نيافت.

شخصا با امام جواد عليه السلام صحبت كرد و تمايل او را جلب كرد و بعد دستور محفلي شاهانه را داد و همچنان ابن الرضا عليه السلام را در كنار خود بر سريري ملوكانه نشاند. مأمون سخنان خود را با حمد و سپاس به درگاه پروردگار متعال آغاز كرد. سپس رو به حضرت جواد عليه السلام نمود و گفت : يا أباجعفر ! آيا دخترم را به همسري خود مي پذيري ؟

امام عليه السلام فرمود : البته !

مأمون گفت : فداي تو شوم ! حال كه چنين است ، براي خود خطابه يي ايراد كن ؛ زيرا من در ميان جوانان آل هاشم تو را از همه شريف تر و سزاوارتر شناخته ام و تو را براي خودم انتخاب كرده ام. من دخترم ام الفضل را عروس تو مي نمايم. هر چند اين اقدام من قومي را به خشم و كدورت خواهد انداخت.

در اين هنگام نوبت به امام جواد عليه السلام رسيد كه خطابه ي عقد را ايراد كند. بارگاه سلطنتي مأمون مالامال از رجال و علما و امراي سپاه و شخصيت هاي برجسته ي قريش بود. نفس ها در سينه ها حبس گشته و همه سراپا گوش بودند تا به گفتار ابن الرضا عليه السلام توجه كنند.

امام جواد عليه السلام چنين گفت :

الحمدلله ، اقرارا بنعمته و لا اله الا الله ، اخلاصا لوحدانيته و صلي الله علي محمد سيد بريته و الاصفياء من عترته ؛

به درگاه ايزد متعال سر به ستايش فرو آوردم و بدين ترتيب به نعمت هاي بي انتهاي او شاكرانه اقرار مي كنم و او را خداي يگانه و آفريدگار بي همتا مي دانم و با خلوص ، اعترافم را به توحيد ذات اقدس او ابراز مي دارم و سلام و صلوات الهي را براي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عترت برگزيده ي او مسئلت مي نمايم.

و آن گاه فرمود :

و بعد :

كان من فضل الله علي الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه : «فانكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم. اين يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله ، والله واسع عليم !



[ صفحه 401]



اين از فضل و مرحمت پروردگار مهربان است كه بندگان خود را در سايه ي حلال از حرام بي نياز ساخت و در كتاب كريم خود فرمود : براي عرب هاي خانواده ي خود و بندگان و كنيزان صالح و شايسته ي خويش همسر بگيريد. اگر آنان از مال دنيا تهيدست باشند ، پروردگار دانا توانگرشان خواهد ساخت.

و در ادامه فرمود :

ابوجعفر محمد بن علي بن موسي ، ام الفضل دختر مأمون را براي خود به نام همسري خطبه مي كند و مهريه ي او را به ميزان مهريه ي جده ي خود فاطمه ي زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه فقط پانصد درهم رايج است ، مقرر مي دارد.

آن گاه رو به مأمون كرد و فرمود :

آيا با اين مهر دخترت را براي ازدواج به من مي سپاري ؟

مأمون گفت : قبول كردم و رضايت دادم. سپس مجلس جشن مفصلي در كاخ مأمون برپا شد.