امامت
امامت مانند نبوت موهبتي الهي است كه خداي متعال به بندگان برگزيده و شايسته ي خود عطا فرموده است و در اين موهبت سن و سال دخالتي ندارد. شايد كساني كه پيامبري و امامت كودك خردسال را بعيد و ناممكن پنداشته اند، اين امور الهي و آسماني را با مسايل عادي و بشري اشتباه كرده اند و در يك رديف تصور كرده اند. در حالي كه امامت و نبوت به خواست خداي متعال وابسته است و خداوند آن را به بندگاني كه به علم بيكرانه ي خويش شايستگي و لياقت آنان را براي چنين مقامي مي داند عنايت مي كند. هيچ اشكالي ندارد كه گاهي بنا بر مصالحي و شايد براي امتحان مردمان و جدا ساختن مؤمن از منافق، خداوند همه ي علوم را به كودكي خردسال عطا كند و او را در سنين كودكي به پيامبري مبعوث و يا به امامت و رهبري امت بگمارد.
امام نهم حضرت جواد الائمه عليه السلام در حدود هشت يا نه سالگي به مقام شامخ امامت رسيد. «معلي بن محمد» مي گويد: «پس از درگذشت امام رضا عليه السلام، امام جواد را ديدم و در قد و اندام او دقيق شدم تا براي شيعيان بازگو كنم. در اين حال آن حضرت نشست و فرمود: «اي معلي! خداوند در امامت نيز همانند نبوت دليل آورده و فرموده است كه به يحيي در كودكي نبوت داده است.» [1] .
[ صفحه 257]
«محمد بن حسن بن عمار» مي گويد: «دو سال در مدينه به محضر «علي بن جعفر» - عموي امام رضا - مي رفتم و او رواياتي كه از برادرش امام موسي كاظم شنيده بود، برايم مي گفت و من مي نوشتم. روزي در مسجد پيامبر نزد او نشسته بودم، امام جواد وارد شد. علي بن جعفر بدون كفش و ردا از جاي جست و دست آن حضرت را بوسيد و تكريم و تعظيم كرد.
امام به او فرمود: «اي عمو بنشين، خدا تو را رحمت كند.»
عرض كرد: «سرور من چگونه بنشينم در حالي كه شما ايستاده ايد؟»
هنگامي كه «علي بن جعفر» به جاي خود بازگشت ياران و معاشران وي او را سرزنش كردند و گفتند: «چرا او را اين گونه احترام مي كني در حالي كه تو عموي پدرش هستي؟»
علي بن جعفر برافروخت و گفت: «ساكت باشيد، در حالي كه خداي عزيز و جليل اين ريش سفيد را - و بر محاسن خود دست نهاد - سزاوار امامت نديده و اين جوان را سزاوار يافته و امام قرار داده (مي خواهيد) فضيلت او را انكار كنم؟! از آنچه مي گوييد به خدا پناه مي برم. من بنده ي اويم. [2] .
«عمر بن فرج» مي گويد: همراه امام جواد عليه السلام كنار «دجله» ايستاده بوديم. به آن حضرت عرض كردم: «شيعيان شما ادعا مي كنند شما وزن آب دجله را مي دانيد.»
امام فرمود: «آيا خدا توانايي آن را دارد كه اين علم را به پشه اي عطا كند.؟»
به عرض رساندم: «آري خدا قادر است.»
فرمود: «من نزد خداوند از پشه و از بيشتر مخلوقاتش گرامي ترم.» [3] .
از «علي بن حسان واسطي» نقل شده كه مي گفت: «چون امام جواد عليه السلام خردسال بود تعدادي اسباب بازي همراه برداشتم و گفتم كه آنها را براي آن حضرت هديه مي برم. خدمت آن گرامي شرفياب شدم. مردم مسايل خود را پرسيدند و آن بزرگوار پاسخ داد. چون پرسشهاي آنان پايان يافت و رفتند، امام عليه السلام
[ صفحه 258]
برخاست و حركت كرد. من نيز به دنبال ايشان رفتم و به وسيله ي خادمش اجازه ي ملاقات گرفتم و داخل شدم. سلام كردم، حضرت پاسخ سلام مرا داد، اما ناراحت به نظر مي رسيد و به من نيز اجازه نشستن نداد. پيش رفتم و اسباب بازيها را نزد ايشان گذاشتم. حضرت نگاهي از روي خشم به من افكند و اسباب بازيها را به كناري ريخت و فرمود: «خداوند مرا براي بازي نيافريده است، مرا با بازي چكار؟»
من اسباب بازيها را برداشتم و از آن گرامي طلب بخشش كردم. حضرت پذيرفت و مرا عفو كرد و بيرون آمدم. [4] .
[ صفحه 259]
پاورقي
[1] شيخ مفيد، ارشاد، ص 306.
[2] شيخ كليني، اصول كافي، ج 1، ص 322.
[3] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 50، ص 100.
[4] طبري، دلايل الامامة، ص 212.