بازگشت

مأمون امام جواد را به بغداد آورد


پس از آن كه مأمون عباسي، بعد از شهادت امام رضا عليه السلام از خراسان به بغداد بازگشت، مي خواست كه در ظاهر خود را از جرم شهادت امام رضا عليه السلام دور نگهدارد و از ملامت و سرزنش مردم (كه به مأمون بدبين شده بودند) بكاهد، به امام جواد عليه السلام (كه در مدينه بود) نامه نوشت و حضرت را به بغداد دعوت كرد، و حضرت نيز دعوت او را قبول كرده و به بغداد آمد.

مأمون هنگامي كه با حضرت ملاقات كرد، شيفته ي شخصيت علمي و اخلاقي



[ صفحه 533]



حضرت شد و پيشنهاد كرد كه دخترش ام الفضل را به تزويج حضرت در آورد.

از شنيدن اين خبر، بني عباس ناراحت شدند و نزد مأمون جمع گرديدند و به او گفتند: اكنون كه لباس خلافت بر قامت بني عباس دوخته شده و شرافت و كرامت در آنان قرار گرفته است، چرا مي خواهي از ميان ايشان بيرون بري و بر اولاد علي بن ابيطالب قرار دهي، با آن عداوت قديمي كه در ميان خاندان ما و آنان بوده است؟

مأمون گفت: سبب آن عداوت و دشمني پدران شما بودند. اگر پدران شما خلافت آنان را غصب نمي كردند، عداوتي در ميان ما و آنان نبود. آنان به امامت و خلافت از ما سزاوارترند.

سپس اطرافيان مأمون گفتند: اكنون كه كودكي خردسال است و هنوز علم و كمال كسب نكرده است، اگر صبر كني كه او كامل شود، بعد از آن دخترت را به نكاح او در آوري، بهتر خواهد بود.

مأمون گفت: شما آنان را نمي شناسيد، علم آنان از جانب خدا است و موقوف به كسب و تحصيل نيست و صغير و كبير آنان از ديگران افضلند، اگر مي خواهيد گفته هاي من بر شما ثابت شود، دانشمندان، اشراف و علما را جمع كنيد و با او مباحثه نماييد.

مأمون به خاطر اثبات سخنانش، مجلسي برپا كرد و دانشمندان و علماي بزرگ بغداد مانند يحيي بن اكثم و سايرين را به آن مجلس دعوت نمود و به آنها گفت:

با محمد بن علي الجواد عليه السلام مباحثه كنيد و مسائل مهم خودتان را از ايشان بپرسيد:

يحيي بن اكثم جهت امتحان چند مسئله عنوان نموده و از حضرت پرسيد، با سؤال مسايل مهم يحيي و پاسخهاي وافي و شافي و قانع كننده ي امام جواد عليه السلام در جمع اشراف و بزرگان بني عباس، فضل و مقام علمي حضرت بر آنان آشكار شد و مأمون مخالفت آنان را به اين كار پايان رسانيد و در همان مجلس دختر خود ام الفضل را به حباله نكاح حضرت امام جواد عليه السلام در آورد.

پس از مدتي، حضرت به اتفاق همسرش، ام الفضل به قصد حج از بغداد عازم مدينه شد. تا سال 220 كه دوران خلافت معتصم رسيد، در آنجا ساكن بود. معتصم از وجود آن حضرت در مدينه و توجه مردم به ايشان، به وحشت افتاد و وجود آن



[ صفحه 534]



بزرگوار را براي خود خطر دانست.

به همين خاطر حضرت را از مدينه به بغداد احضار كرد. در همان سال به نقلي او را به وسيله همسرش مسموم ساخت و به شهادت رساند و در قبرستان قريش كنار جدش حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به خاك سپرده شد. [1] .


پاورقي

[1] اقتباس و تلفيق به صورت خلاصه از منتهي الآمال و معارف و معاريف.