بازگشت

علي بن حمزه بطائني


علي بن ابي حمزه يكي ديگر از نمايندگان حضرت موسي بن جعفر عليه السّلام در شهر كوفه بود. وي در دوره امامت آن حضرت رفتاري كجدار و مريض داشت، به گونه اي كه حضرتش او و ديگر يارانش را به «الاغ» تشبيه كرد. علي پس از شهادت امام (ع) بيش از سي هزار دينار از اموال آن حضرت را در دست داشت و به گروه واقفه پيوست.

شكل گيري گروه واقفه به انشعاب افراد بالا محدود نمي شد بلكه اين موج شهرهاي بغداد و مصر و احتمالاً ديگر مناطق را در بر گرفته بود. اما اينكه منحرفان اين شهرها در چه سطحي از ارتباط بودند، اطلاعي در دست نيست و تنها از ارتباط واقفه كوفه و بغداد مي توان نام برد كه مركز اين فتنه گريها به شمار مي رفت.

گروه واقفه در كوفه و بغداد با هم ارتباطي نزديك داشتند. علي بن ابي حمزه و زياد بن مروان قندي، رهبر گروه واقفه بغداد، متحداً از طريق تطميع اصحاب بويژه بزرگان اصحاب حضرت در صدد جذب آنان بودند از آن جمله به يونس بن عبدالرحمن وعده ده هزار دينار داده بودند اما توفيق نيافتند و در پراكنده كردن ياران امام رضا عليه السّلام ناكام ماندند و سرانجام با تلاش ياران وفادار امام و پايمردي يونس بن عبدالرحمان و حمايت حضرت از او و طرد و تحريم زكات و مجالست با واقفه توسط حضرت، فتنه فتنه گران بغداد و ديگر شهرها بزودي خاموش شد، امام واقفه كوفه به حيات خود ادامه دادند و جمع بسياري را به انحراف كشانيدند و بحثهاي فراواني با امام رضا عليه السّلام به راه انداختند، و سرانجام گروه واقفه كوفه كه علي بن ابي حمزه بطائني رئيس آنها بود، و سماعة بن مهران و حسين بن ابي سعيد مُكاري (كرايه چي) كه بر انديشه هاي منحرفانه خود ايستادگي مي كردند بر اثر تلاش شيعيان وفادار امام رضا عليه السّلام به بغداد متواري شدند و به فقر و تنگدستي افتادند. و پس از مدتي فراموش شدند. محمد بن بشير كه كارش بالا گرفته و به دربار هارون راه يافته بود، به عنوان زنديق به بدترين صورت كشته شد و علي بن ابي حمزه نيز زماني كه امام در مرو بود (201ـ 203 ه.ق) از دنيا رفت و «حيان سراج» نيز از دنيا رفت و ده هزار دينار از اموال موسي بن جعفر عليه السّلام كه در اختيارش بود به امام رضا عليه السّلام بر گردانده شد. از تاريخ دقيق شكست قطعي قدرت واقفه كوفه اطلاعي در دست نيست اما بي شك، پيش از شهادت امام رضا (ع) به حيات سياسي آنان در كوفه خاتمه داده شده است.

در كنار درگيريهاي دروني، شيعيان عراق وارد دوره جنگهاي امين و مأمون (195ـ 198 ه.ق) شدند و مردم شهر كوفه ناگزير از پذيرفتن آسيبهاي جنگ بودند و در نتيجه، مردم به فقر و تنگدستي افتادند و حكومت امين و يا مأمون نيز در شهرهاي عراق پايه استواري نداشت. از اين رو زمينه قيام آماده بود و سرانجام «محمد بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسين عليه السلام» معروف به «ابن طباطبا» از اين فرصت سود جست و بناي قيام را در كوفه (جمادي الاخر/199ه.ق) گذاشت. وي يكي از ياران خود «سرّي بن منصور» معروف به ابي سرايا را كه مردي شجاع بود، مأمور جنگ كرد. ابي سرايا بزودي سرزمينهاي وسيعي را به تصرف در آورد كه از مداين تا فارس و يمن را در بر مي گرفت، طالبيها و علويان از هر سو راهي كوفه شدند و به حمايت از قيام برخاستند و چهار تن از برادران امام رضا عليه السّلام به نامهاي احمد و اسماعيل و زيد و ابراهيم نيز به قيام پيوستند. از آن ميان اسماعيل به حكومت فارس و زيد به حكومت اهواز و سپس بصره رسيد و ابراهيم حكومت يمن را به دست آورد.

قيام از حمايت وسيع مردم و توانگران و معاريف شهر كوفه برخوردار بود و سربازان بي شماري داشت. ابوالفرج رقم اغراق آميز دويست هزار نفر را ذكر مي كند. به هر حال قيام كنندگان بيش از ده ماه دوام نياوردند و سرزمينهاي عراق تا فارس را از دست دادند.

شيعيان امام رضا عليه السّلام علي رغم شركت برادران امام و ديگر علويان در قيام ابي سرايا، در اين قيام شركت نكردند، لذا قيامگران در مسير ضدّيت با شيعه افتادند و هيچ بعيد نيست كه جعفر بن بشير كه يكي از اصحاب سرشناس امام بود، در همين زمان مورد اذيت و آزار بوده است و يونس بن عبدالرحمن نيز كه از ياران خاص امام رضا عليه السّلام بود، در همين زمان تحت تعقيب قيامگران بويژه زيد برادر امام قرار داشت. فرمايش امام رضا عليه السّلام به زيد پس از شكست قيام نيز بيانگر همين موضوع است:

اي زيد! چنانچه به شيعيان ما رسيدي از تحقير و اهانت آنان بپرهيز كه نور تو از بين مي رود. اي زيد! شيعيان ما كساني هستند كه مردم به آنان كينه مي ورزند و دشمني مي كنند و خون و دارايي آنان را به خاطر محبتشان به ما و اعتقادشان به ولايت ما، حلال كرده اند. پس اگر تو به آنان بدي كني به خود ستم كرده اي و جايگاهت را از بين برده اي.

حضرت خود نيز با آگاهي از ناكامي قيام و به احتمال قوي براي دور ماندن از عواقب ناكامي آن، زماني كه علويان طرفدار قيام شهر مدينه را به تصرف درآورده بودند شهر را ترك كرده و در «حمراء» نزديك مدينه رفته بود. و بيعت با شورشيان را رد كرد و در پاسخ به آنها فرمود:

اگر بيست روز بگذرد خواهم آمد...

و سرانجام طولي نكشيد كه شورشيان از شهر مدينه رانده شدند.

پس از شكست قيام ابي سرايا، قيام محمد بن جعفر در مكه آغاز شد كه مورد حمايت زيديه جاروديه و علويان و فراريان قيام ابي سرايا قرار گرفت. قيامگران پس از چندي به دست عباسيان از شهر مكه رانده شدند و پس از آن به جنگ و گريزهايي با هارون بن مسيب والي مدينه پرداختند. والي مدينه از امام رضا عليه السّلام درخواست كرد كه حضرتش نزد محمد بن جعفر برود و او را از جنگ باز دارد. امام در اين ملاقات انحراف و ناكامي قيام را به محمد بن جعفر گوشزد كرد. اما از اين ملاقات نتيجه اي نگرفت و محمد بن جعفر مبارزه خود را ادامه داد.

با اين همه، امام از پاي ننشست و پيش آخرين پيكار كه منجر به هزيمت و كشتار ياران محمد بن جعفر شد، يكي از ياران خود «مسافر» را نزد محمد بن جعفر فرستاد تا از طريق ارائه داستان خوابي به محمد بن جعفر بفهماند، كه براي جلوگيري از شكست و كشتار از مقابله با هارون بن مسيب، پرهيز كند. اما اينگونه نشد و محمد بن جعفر به مقابله با هارون بن مسيب برخاست و شكست خورد و بسياري از يارانش به قتل رسيدند، و سرانجام محمد بن جعفر در پايان موسم حج خود را تسليم «عيسي بن زيد جلودي» كرد و در (20 ذيحجه 200 ه.ق) در برابر مردم و جلودي و رجاء بن أبي ضحاك پسر عموي فضل بن سهل، بيعت خود را پس گرفت و برخلافت مأمون گردن نهاد.

اما، موضع امام نسبت به قيام محمد بن جعفر روشن و در عين حال دلسوزانه بود. حضرت پس از رانده شدن محمد از مكه با عموي خود در مكاني كه مشخص نيست، ملاقات كرد و به او انحراف و ناكامي قيام را گوشزد نمود. پس از اين ملاقات گويا رابطه امام و محمد بن جعفر به تيرگي گراييد، زيرا امام زماني كه خواست «مسافر» را براي جلوگيري از شكست و كشتار نزد محمد بن جعفر بفرستد، نخواست مطلبي از جانب خود بگويد، كه اين امر از لحاظ امنيتي نيز قابل توجيه است و اطلاعات وسيع امام از كم و كيف سپاه عباسيان را نيز به دست مي دهد.

به هر حال، در هم شكسته شدن قيامهاي ابي سرايا و محمد بن جعفر و قوت گرفتن قيام «ابراهيم بن موسي» برادر امام رضا عليه السّلام در يمن، سرانجام دامنگير حضرت شد و امام پس از به جاي آوردن حج آن سال كه امام جواد عليه السّلام را نيز به همراه داشت و پس از پايان يافتن قيام محمد بن جعفر به مرو فرا خوانده شد. در اين سفر «رجاء بن ابي ضحاك» كه تا پايان قيام محمد بن جعفر در مكه بود، و علوياني چند كه احتمالاً محمد بن جعفر نيز در ميان آنان بوده است، حضرت را در اين سفر همراهي مي كردند.

پس از فروپاشي قيامهاي ابي سرايا و محمد بن جعفر و فراخوانده شدن حضرت امام رضا عليه السّلام به مرو و تحميل شدن ولايتعهدي بر آن حضرت، شيعيان كوفه با موجي ديگر به رهبري عباس برادر امام و برادر ابي سرايا (202 ه.ق) روبرو شدند كه خلافت مأمون و ولايتعهدي امام را تبليغ مي كردند و از جانب حسن بن سهل تقويت و حمايت مي شدند. شيعيان در برابر اين رويداد نقشي بارز ايفا كردند و از همكاري با حسن بن سهل و عباس سرباز زدند و اعلام كردند كه:

اگر تنها براي برادرت دعوت مي كني، با شما هستيم. ما را به مأمون نيازي نيست.

عدم همكاري شيعيان امام رضا عليه السّلام با حسن بن سهل و عباس برادر امام به اندازه اي مهم بود كه طبري و ابن اثير نتوانستند آن را ناديده انگارند، اگر چه در منابع شيعه در اين باره حديثي به چشم نخورده است، اما اين موضع را مي توان در راستاي حركت شيعه جاي داد و موضع شيعيان كوفه با سخنان امام در نيشابور كه امامت و ولايت خود را بيان داشت و گردن نهادن بر آن را تنها راه رستگاري اعلام كرد، تطبيق مي كند.

حركت هدايت شده عباس برادر امام در شهر كوفه با توجه به شعارهاي آن مي تواند دليل روشني بر قدرت و اهميت شيعيان امام رضا عليه السّلام در كوفه باشد و عباس با همين تكيه گاه و با هدف مبارزه با مخالفان مأمون كه در بغداد بودند، اين حركت را در كوفه بنا گذاشت و به احتمال قوي از كم و كيف نيروها و دارايي شيعه، بويژه موقعيت صفوان بن يحيي آگاهي داشته است.

به هر حال برنامه مأمون كه مي خواست در رويارويي با عباسيان عراق از علويان و شيعيان امام رضا (ع) به سود خود بهره ببرد نقش بر آب شد و سرانجام ابي عبدالله برادر ابي سرايا كشته شد و عباس بن موسي و «علي» فرزند محمد بن جعفر از برابر هجوم ابراهيم بن مهدي كه داعيه خلافت داشت، گريختند.

اگر چه مأمون در جلب همكاري شيعيان امام رضا عليه السّلام ناكام ماند، اما توانست با مطرح كردن ولايتعهدي امام و نرمش در برابر علويان قيام ابراهيم بن موسي را فرونشاند و بخشي از علويان را هر چند موقت به سوي خود جذب كند. اما نتوانست از تضاد علويان با عباسيان سود برد و حكومت خود را ثبات بخشد، و سرانجام به عباسيان گرايش يافت و براي نشان دادن حسن نيت به عباسيان بغداد «فضل بن سهل» را كه از ايرانيان بود، از ميان برداشت و امام رضا عليه السّلام را در پايان صفر 203 ه.ق شهيد كرد و خبر آن را به عباسيان بغداد رسانيد و خود به بغداد شتافت و فتنه ابراهيم بن مهدي را خوابانيد و به عباسيان عراق پيوست و بتدريج علويان را كنار گذاشت و سرانجام با قيام عبدالرحمن بن احمد علوي 207 ه.ق در يمن، ارتباط خود را با علويان قطع كرد.

حوادث و ناآراميهاي شهر كوفه كه در سالهاي آخر امامت امام رضا عليه السّلام روي نمود و درگيريهاي دروني گروه واقفه كه پيشتر به آن اشاره شد، نشان مي دهد كه شيعيان كوفه در معرض آزمايش بزرگي قرار داشته اند كه كمترين اشتباه به تباهي و كشتار آنان منجر مي گرديد. در اين دوران پر مخاطره صفوان بن يحيي نمايندگي امام رضا (ع) در شهر كوفه را به عهده داشت كه توانست به سلامت اين حوادث را پشت سر گذارد. وي به احتمال قوي در اين راه از حمايتهاي خاندان اشعث برخوردار بوده است، زيرا صفوان با جعفر بن محمد بن اشعث كه از شيعيان بود و از افراد با نفوذ دستگاه خلافت عباسي به شمار مي رفت، ارتباط نزديك داشت.

به هر حال، صفوان پس از شهادت امام وارد دوره تازه سياسي گرديد و با بحرانهاي دروني ديگري كه بيشتر ناشي از فقدان امام رضا عليه السّلام و كودكي امام جواد (ع) بود، روبرو گرديد.

شهادت امام رضا (ع) آرزوهاي برخي از گروههاي شيعه را كه به ولايتعهدي امام اميد بسته بودند، بر باد داد و كودكي امام جواد عليه السّلام نيز براي برخي قابل توجيه نبود. از اين رو جامعه شيعه را بحران فرا گرفت و انشعابهاي گوناگوني بروز كرد و نگرانيهاي فراواني به بار آمد و پيروان وفادار امام جواد (ع) را در برابر آزمايشي بزرگ قرار داد. برخي گروه «مؤلفه» را تشكيل دادند كه نخست امامت امام رضا عليه السّلام را پذيرفته و شهادت موسي بن جعفر عليه السّلام را تأييد كرده بودند، اما پس از شهادت امام رضا عليه السّلام، امامتش را انكار كردند و آخرين امام را حضرت موسي بن جعفر عليه السّلام دانستند.

گروهي ديگر نام «محدثه» به خود گرفتند و اصحاب حديث «اهل ارجاء» بودند كه به خاطر مصالح سياسي و بصورت ساختگي پيرو امام موسي بن جعفر عليه السّلام شده و پس از آن به امامت امام رضا عليه السّلام گراييده بودند، پس از شهادت امام به عقيده ارجاء برگشتند و امامت حضرتش را رد كردند و جمعي ديگر امام جواد عليه السّلام را كودك و نابالغ شمرده و پيروي از حضرتش را نامعقول و غير متعارف دانسته و احمد بن موسي ـ برادر امام ـ را پس از امام رضا عليه السلام، امام دانستند. علاوه بر اينها نيرومندترين گروه زيديه كه به نظر مي رسد، پيروان ابي جارود باشد، به خاطر مصالح سياسي و پس از فروپاشي قيام محمد بن جعفر و ولايتعهدي امام به صفوف شيعيان امام پيوسته بودند، بار ديگر پس از وفات آن حضرت به انديشه «زيديه» بازگشتند. اين گروه به احتمال قوي بايد همان كساني باشند كه پس از شكست محمد بن جعفر به امام رضا عليه السّلام گرويدند.

به هر حال بحث و اختلاف پيرامون پيشوايي امام جواد عليه السّلام به حدي بالا گرفت كه بيش از هشتاد تن از علما و فقهاي بغداد و ديگر شهرها براي روشن شدن وضع در موسم حج راهي مدينه گرديدند و خدمت امام مشرف شدند و پيرامون دانش حضرت پرسشها كردند. ناآرامي به اينجا ختم نشد و تا سه سال بعد از امامت آن حضرت 206 ه.ق ادامه يافت. آخرين گروه جمعيتي بودند كه احتمالاً در موسم حج راهي مكه شده و از مناطق مختلف گرد آمده بودند، حضور امام رسيدند و پرسشهاي فراواني از آن حضرت كردند. در كنار اين كجرويهاي ذكر شده دو فتنه نيز وجود داشت كه سردمداران آنان هاشم بن ابي هاشم و ابوعمر و جعفر بن واقد و ابي سمهري، و ابن ابي زرقاء بودند. هر چند زمان دقيقي از ناآراميهاي اين پنج نفر گزارش نشده ولي بايد در نخستين سالهاي امامت امام جواد عليه السّلام باشد كه انشعابها و كنكاش در ميان شيعيان رخ نموده بود و هنوز بر اوضاع مسلّط نشده بودند.

شيعيان امام جواد عليه السلام، علاوه بر اين حركتهاي ناروا و فتنه جويانه، با گروه «فطحيه» كه به امامت عبدالله فرزند امام جعفر صادق عليه السّلام عقيده داشتند، ناگزير از رويارويي بودند. اينان بيشتر در كوفه مي زيستند و در دانش و پرهيزكاري چهره هاي برجسته اي بودند، از ميان آنان محمد بن وليد خزاز و معاوية بن حكيم و مصدق بن صدقه و محمد بن سالم بن عبدالحميد و علي بن حسن بن علي بن فضال و علي بن اسباط را مي توان نام برد كه در حاشيه گروه شيعيان امام جواد عليه السّلام قرار داشتند و پيروان حضرت با آنان در ارتباط بودند و از جانب امام و پيروانش در نكوهش آنان سخني نيز نيامده است.

اين شواهد در مجموع نشان مي دهد كه فطيحه تنها گروهي بودند كه پيروان امام با آنها اينگونه رابطه داشتند. با اين همه شيعيان حضرت به اين نوع ارتباط بسنده نمي كردند و در پي راهنمايي و هدايت و جذب آنان از هيچ كوششي فروگذار نمي كردند. سرانجام همه آنها جز علي بن حسن بن علي بن فضال دست از كجروي برداشتند و در راستاي حركت شيعه قرار گرفتند. و ابن فضال نيز در اين راه باقي نماند و در دوره امام هادي عليه السّلام به گروه شيعيان حضرت پيوست.

منابع حديث از چگونگي جذب اين افراد سخني نمي گويند و از ادامه بحث پيرامون آن خودداري كرده اند و تنها درباره علي بن اسباط سخن كوتاهي وجود دارد و به نامه نگاري علي بن مهزيار با وي اشاره مي كند كه سرانجام به جرگه شيعيان مي پيوندد.

با تلاش امام جواد عليه السّلام و پيروانش فتنه ها فرو نشانده شد و امام فرصت يافت تا به گونه بهتري شيعيان پدرش را سازمان داده و كنترل كند به طوري كه پس از شهادتش در 220 ه. انشعابي ميان پيروانش رخ نداد و همه به پيشوايي امام علي النقي عليه السّلام گردن نهادند، جز يك نفر كه براي مدت كوتاهي پيرو فرزند ديگرش «موسي» گرديد و آن هم پس از اندك زماني پشيمان شد و امامت امام علي النقي عليه السّلام را پذيرفت و به جمع شيعيان آن حضرت پيوست.

اكنون كه به وضع آشوب زده شيعيان در سالهاي نخستين امامت امام جواد (ع) آشنا شديم، نظري به گروههاي منحرف كوفه در اين دوره نيز شايان توجه است كه گرچه پيرامون وضعيت دروني شيعه و چگونگي رويارويي با اين رخدادها سخن بسنده اي نيامده است و پژوهشگر را پشت درهاي بسته قرار مي دهد، به يقين مي توان گفت كه اين كجرويها و فتنه جوييها به خصوص حركت فتنه جويانه هاشم بن ابي هاشم و هوادارانش در حركت شيعيان آن سامان بي تأثير نبوده است. زيرا هاشم كه فرجامش در تاريكي تاريخ قرار دارد، شاگرد «محمد بن بشير» و ادامه دهنده راه او بوده كه در كوفه مي زيست و در آن شهر بناي فتنه گري را گذاشته بود و تنها پس از اين كه كارش بالا گرفت به بغداد رفت و جذب دربار خليفه گرديد و سرانجام طولي نكشيد كه اعدام شد. از اين رو پي جويي هاشم كه محل زندگاني و پرورش وي روشن نيست، تنها از تعقيب استادش امكان پذير مي باشد كه به يقين بيشترين سالهاي فتنه گري خود را در كوفه سپري كرده بود. بنابراين هاشم بايد پيش از جذب ابن بشير به بغداد به او پيوسته باشد و از آنجا كه وي شاگرد ابن بشير بود بايد سالهاي درازي را به استاد خدمت كرده باشد. از اين رو محل زندگي هاشم را كوفه مي توان ذكر كرد و اين شهر را پايگاه طبيعي فتنه جوييهاي بعدي وي مي توان به شمار آورد. با اين وصف بعيد به نظر نمي رسد كه هاشم پس از كشته شدن استاد به خوزستان رفته باشد زيرا امام جواد (ع) طي سخناني در حضور علي بن مهزيار ـ كه پس از فوت عبدالله بن جندب، وكيل امام موسي كاظم و امام رضا عليهماالسلام در اهواز، نماينده حضرتش در اهواز بود ـ بر ابوعمر و جعفر بن واقد و هاشم بن ابي هاشم نفرين نمود و آنان را ادامه دهنده راه ابوخطاب معرفي كرد و به علي بن مهزيار فرمود: اي علي از نفرين بر آنان خارج مشو. و گويا در همين زمينه امام در پاسخ به نامه ابن مهزيار كه امام را از توفيق بر مخالفان خبر مي داد مي فرمايد:.... بسيار خوشحال شدم، خدا ترا خوشحال كند از خداي برگرداننده (كافي) و دفع كننده اميدوارم كه مكر هر مكر كننده اي را به خودش برگرداند.

بنابراين، سرانجام دفتر فتنه جوييهاي هاشم بن ابي هاشم و ديگر هواخواهان او بسته شد و پس از آن سخني از آنان در منابع شيعه نيامده است.

سرانجام صفوان كه نزديك به سه دهه نمايندگي امام رضا (ع) و امام جواد (ع) را در شهر كوفه به عهده داشت، توانست مشكلات و حوادث گوناگون را پشت سر گذارد و شيعيان را بخوبي راهبري كند و بي گمان در اين راه از ياري افرادي مانند: محمد بن سنان، علي بن نعمان دوست نزديك وي و ايوب بن نوح و جعفر بن احمد بن ايوب و حسن بن موسي و محمد بن الحسين بن ابي الخطاب برخوردار بوده است و در پايان، اين مرد بزرگوار و پارسا پس از سالها تلاش خستگي ناپذير بار امانت را بدوش محمد بن سنان گذاشت و خود در سال 210 ه. ق چشم از جهان فرو بست امام پس از وفات وي بارها از او به نيكي ياد كرد. حضرت مي فرمايد:

«... او هيچ گاه با من و پدرم مخالفت نورزيد.»