بازگشت

افضليت انسان كامل


امامت در تفكر شيعي داراي مفاهيم و معاني بلندي است و نقش امام در حوزه دين نقشي كليدي همانند نقش رسالت و توحيد مي باشد؛ زيرا در انديشه قرآني شيعه، امامت بخشي از رسالت در حوزه تبليغ و اجرا و مديريت ربوبي هستي است كه پس از پايان رسالت در كساني كه از آنها به انسان كامل و خليفه الهي ياد مي شود و از جانب خداوند و رسول و يا امام پيشين نصب مي شوند، ادامه مي يابد.

اين تفكر با توجه به نقش انسان و هدف خداوند از آفرينش او به دست داده مي شود؛ زيرا هرچند به نظر مي رسد خلافت تنها خاص آدم (عليه السلام) باشد ولي در تحليل آيات قرآني، روشن مي شود كه آدم به عنوان نخستين مصداق و نمونه تام و كامل آن مطرح بوده است و همه انسان ها از چنين استعداد و ظرفيتي براي خلافت برخوردار مي باشند ولي از آن جايي كه در هر عصري تنها شماري اندك و حتي يك نفر به مقام كمال انسانيت دست مي يابند و در يك مجموعه انسان هاي كامل تنها يكي برتر و اعلم و افضل از ديگران است همان انسان كامل افضل، به عنوان خلافت و امامت نقش انساني را در هستي ايفا مي كند. از اين رو در تفكر شيعي و انديشه قرآني اسلامي، تنها يك خليفه و انسان كامل افضل وجود دارد كه در نقش خلافت و امامت قرار مي گيرد.

بايد توجه داشت كه خلافت آدمي درحوزه ربوبيت طولي است تا زمينه و بستر مناسب را براي كمال يابي هرچيز و هركس از موجودات هستي فراهم آورد. اين مطلب از سجده همه فرشتگان و جنيان استنباط مي شود، زيرا اگر فرشتگان با همه مراتب كمالي به انسان سجده مي برند به اين معناست كه آنان تحت ربوبيت انسان كامل قرار دارند و انسان كامل اين برترين موجودات هستي را نيز مديريت و ربوبيت مي كند؛ بنابراين مديريت و ربوبيت غير آنان، امري پذيرفته شده است، پس خلافت آدمي ارتباط تنگاتنگي با حوزه تكوين و تصرف در كائنات خواهد داشت كه مرتبط با حوزه امامت است؛ زيرا رسالت كه همان پيامبري از سوي خدا توسط انسان كامل است تنها به معني ابلاغ فرمان هاي الهي و يا آموزه هاي وحياني به ديگر انسان ها و جنيان مي باشد و از آن جايي كه نقش انسان كامل فراتر از رسالت و نبوت است و محدوده فعاليت ها و نفوذ او تنها به حوزه تشريع منحصر نمي شود مي توان گفت كه انسان كامل زماني كه در اوج نقطه خود قرار گيرد و افضل برهمگان باشد در آن زمان در مقام خلافت ربوبي قرار مي گيرد كه امامت بخشي از آن مي باشد.

با اين تفسير مي توان گفت كه هر رسولي مي تواند امام و خليفه باشد ولي اين گونه نيست كه همه رسولان و پيامبران خداوند در مقام امامت و خلافت ربوبي نشسته و از آن برخوردار بوده باشند.

اما كسي كه امام و خليفه الهي مي باشد مي تواند رسول و پيامبر باشد و مي تواند از اين مقام به علل و دلايلي برخوردار نباشد؛ ولي ظرفيت و استعداد دستيابي به رسالت را دارا باشد. از اين رو گفته اند هر امام و خليفه الهي برتر و افضل از رسولان غير امام و خليفه هستند؛ زيرا امام و خليفه به مقامي دست يافته است كه مي تواند در حوزه تشريع (رسالت) و تكوين (تصرف ربوبي در كائنات) نقش داشته باشد ولي به عللي به آن مأموريت دست نمي يابد.

تبيين اين مسئله اين گونه است كه در آيات اثبات امامت براي حضرت ابراهيم (عليه السلام) به اين نكته توجه شده است كه وي اين مقام را پس از ابتلائات و آزمون هاي بسياري به دست آورد و اين زماني بوده كه به ملكوت و باطن اشياء، علم لدني و ربوبي يافته و دل و جانش به همه چيز مطمئن شده است.

نكته ديگر اين كه در يك عصر چند پيامبر وجود داشته اند كه به عنوان نمونه به لوط پيامبر مي توان اشاره كرد كه از معاصران حضرت ابراهيم (عليه السلام) بود و آن حضرت به سبب مفضوليت از حضرت ابراهيم (عليه السلام) اطاعت مي كرد و از مقام خلافت و امامت برخوردار نبود.

از سوي ديگر امامان معصوم و برخي ديگر از اولياي الهي همانند حضرت خضر (عليه السلام) از كساني هستند كه از سوي خداوند به رسالت فرستاده نشده اند ولي با اين همه حضرت موسي (عليه السلام) در بخشي از ازمنه در تحت خلافت و امامت خضر (عليه السلام) قرار گرفت تا وي را به كمال برساند. در اين برهه از زمان، حضرت خضر (عليه السلام) در مقام امامت و ربوبيت طولي كوشيد تا حضرت موسي (عليه السلام) را تربيت و پرورش دهد و نقش ربوبيت را براي او ايفا كند و در جان و دلش تصرف نمايد.

در روايات معتبر به اين نكته توجه داده شده كه مقام امامان (عليه السلام) از بسياري از رسولاني كه در مقام خلافت و امامت نبودند برتر و افضل است. اين بدان معناست كه اصولا امامت و خلافت ربوبي الهي از مقام رسالت و نبوت صرف و محض برتر و مهم تر است.