بازگشت

شكستن حريم امامت


محمد بن ريان مي گويد: مأمون به هر حيله اي متوسل مي شد تا بر امام نفوذ كند، اما ممكن نمي شد، تا اينكه اين فرصت هنگام ازدواج دخترش با امام به دست آمد.

وقتي مي خواست دخترش، ام فضل را به خانه زفاف امام جواد (عليه السلام) بفرستد، دويست دختر از زيباترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك جامي كه داخل آن گوهري بود، داد تا وقتي در جايگاه نشست، از او استقبال كنند، اما حضرت به هيچ يك توجهي نكرد. در آنجا مردي بود كه مخارق ناميده مي شد و صاحب صدا و عود و ضرب بود و ريشي دراز داشت. مأمون او را طلبيد. در گفتگوي مأمون و مخارق، مخارق گفت: اگر به چيزي از امور دنيا مشغول باشد، من براي مقصود شما كفايت مي كنم. آن گاه رو به روي امام نشست، مانند الاغ عرعري كرد و وقتي توجه همه را جلب نمود، شروع به نواختن كرد. امام دقايقي بي توجهي كرد و ناگهان سر برداشت و فرمود: «اِتقِ الله يا ذا العُثُونِ؛ اي ريش دراز از خدا بپرهيز.» مخارق چنان از فرياد امام وحشت كرد كه ساز و عود از دستش افتاد و تا لحظه مرگ دستش فلج ماند.

وقتي مأمون از دليل آن حالت پرسيد، گفت: از وقتي ابوجعفر بر سرم فرياد كشيد، وحشتي مرا فرا گرفت كه هرگز از جانم بيرون نمي رود. [1] .


پاورقي

[1] كافي، ج1، ص494؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص396.