بازگشت

مناظرات علمي امام جواد


امام جواد (عليه السلام) از دو جهت به مناظرات علمي كشانده مي شد:

أ: از طرف شيعيان خود كه با توجه به سن كم آن حضرت مي خواستند علم الهي امام را دريابند، بنابراين طبيعي بود كه مجالس متعددي بدين منظور ترتيب داده مي شد.

ب: از طرف پاره اي از حكام بويژه مأمون و معتصم دو خليفه معاصر آن حضرت.

از آن روي كه شيعيان، مدعي علم الهي براي امامان خود بودند خلفا مي كوشيدند با تشكيل مجالس مناظره، آنان را رو در روي برخي از دانشمندان بنام زمان قرار دهند تا شايد در پاسخ برخي از سؤالات درمانده شوند و از اين رهگذر شيعيان را در اعتقاد خود (وجود علم الهي نزد ائمه اهل بيت عليهم السلام) دچار سردرگمي نموده و در نتيجه اعتماد آنان نسبت به امامشان را از ميان ببرند، پيش از اين، بر خورد مأمون با امام رضا (عليه السلام) را ارائه كرده ايم؛ گرچه مأمون هدف خود را ظاهراً بر عكس نشان مي داد، علاوه بر اين مأمون، نسبت به مناظرات علمي عنايت خاصي از خود نشان مي داد و به همين سبب به عنوان خليفه ي علم دوست و دانش پرور از ميان خلفاي عباسي در تاريخ شهرت دارد.

مهمترين سندي كه در رابطه با اين مناظرات در دست است. روايت مفصلي است كه مفيد آن را از ريان بن شبيب [1] نقل كرده و ما اينك خلاصه اي از آن را ذيلاً مي آوريم:

هنگامي كه مأمون بر آن شد تا ام الفضل را به تزويج امام جواد (عليه السلام) در آورد عباسيان بر آشفته و شديداً به وحشت افتادند؛ زيرا آنان فكر مي كردند كه اين اقدام خليفه همان پي آمدهايي را به دنبال خواهد داشت كه درباره ي پدرش امام رضا (عليه السلام) پيش آمده بود لذا پيش مأمون آمده و او را بدان جهت كه ممكن است خلافت از دست بني عباس بيرون شود از اقدام به تصميم خود پرهيز دادند. آنها همچنين با اشاره به منازعات گذشته ميان بني عباس و علويان گفتند: همان ماجراي علي بن موسي الرضا (عليه السلام) كافي است و مأمون در جواب گفت: درباره آنچه ميان شما و آل ابوطالب پيش آمده، خود شما مقصر بوده ايد؛ زيرا اگر انصاف داشتيد آنها بر شما اولويت داشتند، اما آنچه را كه خلفاي پيش از من در مورد آنان انجام داده اند جز قطع رحم چيز ديگري نبوده است و من در رابطه با جانشيني علي بن موسي الرضا هنوز پشيمان هم نيستم. [2] .

علت اينكه ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) را با اينكه سن او اندك است برگزيده ام برتري او بر همه ي اهل فضل و علم است و اميدوارم آنچه را كه هم اكنون من فهميده ام در آينده بر همگان روشن شود تا بدانند نظر من درباره ي وي درست بوده است. آنان در جواب گفتند: محمد بن علي (امام جواد عليه السلام) كودكي بيش نيست، نه معرفتي به دين دارد و نه فقهي مي داند، خليفه اجازه بدهند تا تفقهي در دين پيدا كند و پس از آن هر چه مصلحت مي داند درباره او انجام دهد. مأمون گفت: واي بر شما، من به حال اين جوان آگاهتر از شما هستم. او از خانداني است كه علمشان لدني و از الهام خدا سرچشمه مي گيرد و پدرانش همواره در علم و ادب از كسب علم و آموزشهاي معمول بي نياز بوده اند و به منظور روشن شدن مسئله هر وقت خواستيد مي توانيد او را بيازماييد.

آنان موافقت خود را اعلام كرده و تصميم گرفتند يحيي بن اكثم [3] را كه از قضات بنام و فقيهي مشهور بود براي مناظره با امام برگزينند و پس از جلب موافقت يحيي از او خواستند تا سؤال دشوار و پيچيده اي را براي مناظره آماده كند و به او قول دادند در صورتي كه بتواند امام جواد (عليه السلام) را در جريان مناظره به عجز وادارد اموال و اشياء نفيسي به وي خواهند داد، سپس، روزي را براي اين كار تعيين كردند و در آن روز بني عباس كلاً و امام جواد (عليه السلام) و يحيي بن اكثم حتي شخص مأمون در مجلس حضور داشتند.

ابتدا يحيي بن اكثم اجازه خواست تا سؤالات خود را در مقابل امام مطرح كند پس از كسب اجازه از مأمون، از حضرت جواد (عليه السلام) نيز اجازه خواست و پس از آنكه امام آمادگي خود را اعلام كرد يحيي از ايشان پرسيد:

محرمي كه حيواني را كشته، چه حكمي دارد؟ امام در جواب از وي پرسيد: آيا او صيد را در حرم كشته يا در بيرون آن؟ آيا محرم جاهل به حكم بوده يا عالم به حكم؟ آيا عمداً آن را كشته يا به خطا؟ آيا محرم آزاد بوده يا برده؟ آيا بالغ بوده يا نابالغ؟ هنگام رفتن به مكه آن را كشته يا در موقع بازگشت؟ صيد از پرندگان بوده يا غير آن؟ صيد كوچك بوده يا بزرگ؟ محرم اصرار بر عمل خود دارد يا از كرده خود نادم است؟ شبانه صيد را كشته يا در روز؟ محرم در حال عمره بوده يا حج؟

با اين فروضي كه امام جواد (عليه السلام) براي مسئله مطرح فرمود يحيي حيرت زده و درمانده شد چنانكه همه حضار از رنگ باختن چهره اش شكست او را به وضوح دريافتند. آنگاه مأمون با ابراز رضايت از وضعي كه پيش آمده بود رو به آل عباس كرده و گفت: آيا درستي برداشتم را از امام جواد (عليه السلام) فهميديد؟ سپس دخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورده و مهريه اش را همان مهريه مادرش زهراء عليها السلام قرار داد. پس از آنكه حاضرين مجلس را ترك گفتند مأمون از امام خواست تا خود پاسخ فروضي را كه در جواب يحيي بن اكثم مطرح كرده بود بدهد. امام به يكايك آنها پاسخ و آنگاه امام از يحيي بن اكثم چنين پرسيد: مرا از مردي خبر ده كه زني در اوايل صبح بر او حرام بود، روز كه بالا آمد آن زن بر وي حلال شد و هنگام ظهر دوباره بر او حرام شد و در موقع عصر حلال شد و در وقت غروب آفتاب بارديگر بر او حرام شد و در وقت عشاء، حلال و در نيمه شب باز بر او حرام و هنگام طلوع آفتاب حلال مي شود، مسئله اين زن چيست، و چگونه مرتباً بر او حلال و حرام مي شود؟ يحيي بن اكثم از پاسخ به اين سؤال وامانده و از امام خواست تا خود جواب مسئله را روشن كند و آن حضرت فرمود: اين زن، كنيز شخص ديگري بوده كه بر اين مرد حرام بود، روز كه بالا آمد كنيز را از صاحبش خريداري كرد و بدين ترتيب بر او حلال شد. ظهر او را آزاد مي كند و بدين جهت دوباره بر او حرام مي شود، عصر با او ازدواج مي كند و حلال مي شود، هنگام غروب او را ظهار مي كند و در نتيجه به او حرام مي شود و در وقت عشا كفاره ظهار را مي دهد دوباره به وي حلال مي شود و نيمه شب او را طلاق مي دهد و به اين علت حرام مي شود و صبح رجوع مي كند و دوباره بر او حلال مي شود.

مأمون بار ديگر در مقابل دانش امام اظهار شگفتي كرده و مي گويد: كمي سن مانع از كمال عقل براي اين خاندان نمي شود. [4] .

در صورتي كه زمان ازدواج رسمي امام با ام الفضل سال 215 باشد، سن آن حضرت هنگام مناظره مذكور بيست سال بوده است و با دقت در مطالبي كه قبلاً گفتيم و در ادامه همين روايت نيز آمده كه امام پس از مراسم عقد، ام الفضل را با خود به مدينه برد، روشن مي شود كه مناظره مورد بحث در همان سال 215 اتفاق افتاده است.

در حضور معتصم نيز مجلس شبه مناظره اي شكل گرفت كه پس از ثبوت برتري علمي امام ماجرا منتهي به شهادت آن بزرگوار گرديد. عياشي مفسر شيعي از زرقان چنين روايت مي كند: روزي دوست من ابن ابي داود در حالي كه بشدت ناراحت بود از پيش معتصم بازگشت و از ابو جعفر جواد (عليه السلام) شديداً گله مند بود. وقتي از علت ناراحتي او پرسيدم چنين گفت: شخصي را در مجلس معتصم آوردند كه اعتراف به دزدي كرده بود و قرار بود بوسيله اجراي حد او را تطهير نمايند. بحث فقها بر سر آن بود كه دست دزد را از كجا بايد بريد؟ من گفتم: تا مچ (الكرسوع) را دست مي گويند بنابراين دست او از مچ بايد قطع شود و ديگران نيز با من موافق بودند. برخي نيز مرفق را محل قطع مي دانستند، ولي معتصم در اين مورد از ابوجعفر نظر خواست. او ابتدا از پاسخ طفره رفت اما وقتي خليفه اصرار كرد، فرمود: و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احداً (سوره جن (72): آيه 18) يعني آنچه را كه براي خداست نمي توان قطع كرد. معتصم نيز نظر او را پذيرفت، من آنچنان خجلت زده شدم كه آرزوي مرگ مي كردم. چند روز بعد نزد معتصم رفتم و او را به خاطر ترجيح رأي يك جوان بر آراء فقيهان مورد سرزنش قرار داده و عواقب ناگوار آن را بازگو كردم و معتصم تحت تأثير سخنان من قرار گرفته و به يكي از منشيانش فرمان داد امام جواد (عليه السلام) را به خانه اش دعوت كرده و او را مسموم كند و او فرمان را اجرا كرد. [5] .


پاورقي

[1] ريان بن شبيب از روات موثق و قابل اعتماد مي باشد. وي در خراسان نزد امام رضا (عليه السلام) بوده و بعدها در قم سكونت گزيد، او مسائل (روايات) صباح بن نصر هندي از امام رضا (عليه السلام) را گردآوري كرده است، ر ك: نجاشي، ص 165.

[2] ما در جريان بحث از زندگي امام رضا (عليه السلام) مطالبي آورديم كه بنا بر آن نمي توانيم اين ادعاهاي مأمون را بپذيريم، و در روايات ابن شعبه نيز آمده: اين خود مأمون بود كه به منظور به زانو در آوردن امام جواد (عليه السلام) از يحيي بن اكثم خواست با آن حضرت مناظره علمي به عمل آورد، تحف العقول، ص 335.

[3] ذهبي گويد: يحيي از بزرگان فقها بوده و در سال 242 هـ، درگذشته است. ميزان الاعتدال، ج 4، ص 361 - 362.

[4] ارشاد، ص 46 - 51، فصول المهمه، ص 267 - 271؛ تفسير القمي، ج 1، ص 183؛ و درباره قسمت اخير به تحف العقول، ص 335 رجوع شود.

[5] تفسير عياشي، ج 1، ص 319؛ مسند الامام الجواد (عليه السلام) ص 181 - 183.