بازگشت

مأمون و حضرت امام محمد تقي


اين خليفه باهوش، دانشمند و سياستمدار در قبال نهمين مهر سپهر سروري نيز سياستهاي شيطاني خود را با اهداف زير پيگيري كرد:

1 - براي داشتن عامل نفوذي و مراقبت هميشگي در داخل منزل و سوءاستفاده هاي ديگر، دخترش ام فضل را به تزويج حضرت جواد عليه السلام درآورد و از اين راه مي خواست عباسيان را بر عليه امام عليه السلام تحريك نمايد در حاليكه ظاهرا مسئوليتي متوجه خودش ‍ نباشد.

2 - با نزديك كردن حضرت جواد عليه السلام به دربار در پي آلوده كردن امام عليه السلام به دنيا و برخورداريهاي دنيوي بود و در اين هدف شوم خويش سخت ناكام ماند.

3 - ملاطفت به امام جواد عليه السلام و دلجويي از شيعه و فروكش كردن قيام علويان.

4 - عوام فريبي: به عنوان مثال به متن زير توجه فرماييد.

گاهي مي گفت من به اين ازدواج اقدام كردم تا ابوجعفر عليه السلام از دخترم صاحب فرزند شود و من پدربزرگ كودكي باشم كه از نسل رسول الله صلي الله عليه و آله و علي بن ابيطالب عليه السلام است. [1] .

لازم به يادآوري است كه منابع معتبر تاريخي به موضوع ازدواج حضرت جواد عليه السلام با صراحت اشاره كرده اند كه مأمون همزمان با ولايت عهدي امام رضا عليه السلام دخترش ام فضل را به همسري امام جواد عليه السلام درآورد [2] و يا اينكه او را نامزد كرد براي امام جواد عليه السلام [3] .

اما سئوالي كه ذهن هر كاوشگر را به خود جلب مي كند اين است كه: آيا ازدواج امام محمد تقي عليه السلام با ام فضل يك پيوند مصلحتي همچون ازدواج رسول گرامي اسلام با عايشه بود يا اينكه بر اثر فشار و بنا به درخواست مأمون صورت گرفت؟

با مراجعه به متون مادر و معتبر، ذهن هر فرد منصفي اين را در مي يابد كه قسم دوم يعني بنا به فشار و درخواست مأمون بود و در واقع تضمين كننده ي مصالح مأمون بود نه مصلحت. و برخي كتب اختصاصي تدوين يافته در تحليل زندگي سياسي حضرت رضا عليه السلام به تفصيل در اين باره سخن گفته اند [4] كه خوانندگان اهل تحقيق مي توانند مراجعه نمايند، اميد است اين مختصر راجع به روشن كردن برخي از زواياي حساس زندگي امام نهم شيعيان جهان مؤثر باشد.


پاورقي

[1] تاريخ يعقوبي ج دوم ص 454.

[2] البداية والنهاية ج 10، ص 269 - تاريخ طبري ط التقامت ج 7 ص 149 - مروج الذهب ج 3 ص ‍ 441 - عيون اخبار الرضا ج 2 ص 147، بحارالانوار ج 49، ص 132 - تذكرة الخواص ص 353.

[3] اعيان الشيعه ج 2 ص 33.

[4] اعيان الشيعه ج 2 ص 33.