بازگشت

حضرت جواد در چهار سالگي


در كتاب دلائل طبري نقل از زكريا بن آدم اشعري قمي مي كند كه:

من در خدمت حضرت رضا عليه السلام شرفياب بودم كه فرزندش امام محمدتقي را به نزد آن حضرت آوردند. سن مبارك آن حضرت قريب به چهار سال بود. حضرت جواد دست خود را بر زمين زد و سر به سوي آسمان كرد و مدتي به فكر فرورفت. حضرت رضا عليه السلام از او پرسيد:

اي نور ديده در چه مي انديشي؟ حضرت جواد عليه السلام در جواب پدر فرمود:

درباره مادرم فاطمه عليهاالسلام و آنچه نسبت به او انجام دادند سپس فرمود:



و الله لاخرجنهما ثم لاحرقنهما ثم

ثم لانسفنهما في اليم نسفا



[ صفحه 14]



حضرت رضا عليه السلام فرزند دلبند خويش را به نزديك خواند و مابين ديدگان او را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت باد كه براي امامت و رهبري شايسته هستي.

نامه حضرت رضا عليه السلام به فرزند عزيز و گراميش

در وقتي كه حضرت رضا عليه السلام در خراسان تشريف داشت، امام محمدجواد كودكي پنج و شش ساله بود و در مدينه تشريف داشت. روزها غلامان حضرت براي حفظ و نگهداري آن جناب از شر دشمنان و برخي از بستگان وي را از درب كوچك منزل براي تفريح و گردش به خارج مي بردند و از همان در نيز برمي گرداندند. خبر در خراسان به امام هشتم عليه السلام رسيد. نامه اي به اين مضمون به فرزند خويش مرقوم فرمود:

به من خبر رسيده است كه چون از منزل بيرون مي روي غلامان از روي بخل و حسد به خاطر آنكه از جانب تو چيزي به فقرا و درماندگان نرسد تو را از درب كوچك خارج و داخل مي كنند، اكنون اي فرزند ورود و خروجت را از درب بزرگ قرار بده و موقع سوار شدن مقداري درهم و دينار با خود ببر تا هر كس از تو چيزي بخواهد به او انعام كني. اگر عموهايت چيزي خواستند از پنجاه دينار كمتر به آن ها عطا مكن و اگر عمه هايت چيزي خواستند از بيست و پنج دينار كمتر به آنان مده و بدانكه اين بخشندگي موجب محبوبيت تو در نزد خانواده و اقوام و دوستان و عموم مردم خواهد بود.