بازگشت

تارهاي عنكبوت توطئه


چند سالي گذشته است؛ وجود كودك علوي در بغداد، شهر را مي لرزاند. قصرهاي پراكنده ي عباسيان بر كناره ي دجله، در محله هاي كرخ و رصافه و شماسيه، از حضورش دل پريش هستند. علويان، به روزگار پدرش، نفس راحتي كشيدند. اينك، پسر آن پدر به بغداد آمده است. مهماني اش نزد مأمون به درازا كشيده شده و خليفه روز به روز از مقام و شخصيت وي بيشتر شگفت زده مي شود؛ اما معلوم نيست خليفه چه در سر مي پروراند؟ عباسيان همه چيز را تحمل مي كنند. اما نمي توانند بپذيرند كه مأمون دخترش را به ازدواج وي درآورد. به زودي، اين نوجوان داماد خليفه مي شود و ولايتعهدي به او واگذار مي گردد. و اين يعني پايان شكوه عباسيان!

فريادهاي كينه توزانه اي در كاخ هاي عباسيان طنين افكنده است كه مانند خانه ي عنكبوتان است:

- هرگز!

هنگام بالا آمدن آب كه كشتي هاي بادباني به سوي بصره روانند و بازرگانان و مسافران را با خود مي برند، عباسيان پشت سر هم به كاخ خليفه وارد مي شوند.

آب دجله در مهتاب مي درخشد. خليفه، به آب گل آلودي مي نگرد كه به ساحل، حاصلخيزي و زندگي مي بخشد.

لحظه ي استراحت و غنودن مأمون در ميان مخده ها و بالش هاي ابريشمين فرارسيده است؛ بالش هايي آكنده از پر شترمرغ. زمان آن است كه خليفه، بدون نگراني شطرنج بازد. شطرنج بر صفحه اي گسترده، از انطاكيه تا جزيره ي سيسيل، از جنگل هاي آفريقا، تا هند و ماوراءالنهر.



[ صفحه 30]



مردان عباسي در حضور خليفه ي جوان به جايگاه خود مي نشينند. انديشه ي هزاران طمع و وسوسه در دل هايشان موج مي زند؛ حرص و آز حكمراني، نفوذ سياسي و سلطه، كه غرايز ديوانه ي آن ها را شعله ور مي سازند. مأمون، به چهره هاي رنگ پريده و چشمان احول مي نگرد. يكي از عباسيان كه به واژگانش لباس پند و اندرز پوشانده، لب به سخن مي گشايد:

- اي اميرمؤمنان! از شما خواهش مي كنيم از عزم خويش عدول فرمايي و فرزند رضا را به دامادي نپذيري. اين عمل، سلطنت ما را به خطر مي افكند؛ و شما خوب مي داني ميان ما و آنان، در گذشته و حال، خوني جريان داشت و دارد. شمشير و خون حكم رانده و مي راند.

مرد چند لحظه اي خاموش مي ماند؛ سكوت خيمه زده است؛ تنها صداي گام فرمانبران و كنيزكاني شنيده مي شود كه جام هاي شب نشينان را مهيا مي كنند. مأمون امشب سر آن دارد تا بر امواج دجله ميگساري كند.

- اي اميرمؤمنان! شما از سنت و روش نياكانت سرپيچي كرده اي. شيوه ي آن ها، تعقيب، تبعيد و تحقير علويان بوده است. رفتار و برخورد شما با رضا، باعث حيرت ما شده بود. البته خدا با مرگش ما را نجات داد! اينك قصد آن داري تا باز ما را به ماتمي ديگر بنشاني و به غمي دوباره بسپاري.

مأمون، خشمگين از اين كوته فكراني كه ژرفاي نقشه اش را درنمي يابند مي گويد:

- چه مي خواهيد بگوييد؟

و پاسخي هراسان مي آيد:

- در تصميم راجع به فرزند رضا تجديدنظر كن؛ جوانان عباسي، حلقه ي بندگي در گوش، و گوش جان سوي تو دارند، هر كدام را صلاح داني به دامادي برگزين، ما افزون بر سي هزار نفريم. [1] .

- دشمني ميان دو خاندان را دستاويز قرار ندهيد؛ آن كينه توزي را شمايان سبب شده ايد. اگر انصاف دهيد، خواهيد ديد كه آنان از شما به اين مقام سزاوارترند. نياكان من نيز قطع رحم كرده بودند؛ اما اين كه مي خواهم



[ صفحه 31]



اباجعفر محمد بن علي را به دامادي برگزينم، از آن جاست كه با همه ي صغر سن، در فضل و دانش از همگان برتر است. او به راستي شگفت انگيز است.

يكي از عباسيان از پاسخ صريح طفره رفته، مي گويد:

- اگر چه ممكن است در نظر شما، نوجوان خوبي جلوه كرده باشد، اما هر چه باشد كودكي بيش نيست؛ نه دانشي دارد و نه فقهي مي داند. مدتي درنگ جايز است، تا علم و دانش فراگيرد؛ آن گاه تصميم گرفته شود.

مأمون درمي يابد كه عنقريب، كار احمقانه اي از ايشان سر خواهد زد. حتي بيم آن مي رود كه فرزند رضا را ترور كنند و تمامي نقشه هاي زيركانه ي او نقش بر آب شود. پس، با قاطعيت مي گويد:

- من بهتر از شما اين نوجوان را مي شناسم؛ اين خاندان، كانون دانش و سرچشمه ي سخنان حكمت آميز بوده و الهام هاي خويش را از خدا فرامي گيرند. پدرانش در ادب و دين شناسي غني و ثروتمند بودند. اگر باور نداريد، بيازماييد تا حقيقت را دريابيد.

در چشمان احول، سرمستي پيروزي درخشيدن مي گيرد. يكي از عباسيان با دل آسودگي مي گويد:

- هدف ما نيز همين است؛ اين رأي شما را به جان و دل منت پذيريم؛ به ما مهلت بده تا كسي را بيابيم كه در حضور شما وي را بيازمايد.

عباسيان مي روند و مأمون را تنها مي گذارند. مأمون به دجله مي نگرد كه آب هايش شتابان به سوي خليج دوردست مي روند. از جام ارغواني رنگ مي نوشد و حس مي كند هزاران مورچه در سر آكنده از دغدغه اش حركت مي كنند. آخرين افكاري كه در ذهنش جولان مي دهند، فكر و نام بابك خرم دين [2] است؛ كسي كه آتش آشوب در آذربايجان و ارمنستان برپا كرده است؛ و اين كه چگونه به توماس [3] شورشگر سلاح برساند و او را ياري كند.



[ صفحه 32]




پاورقي

[1] الامام الجواد من المهد الي اللحد، ص 62.

[2] بابك خرم دين، شورشگر ايراني كه آتش قيام را در آذربايجان شعله ور ساخت. درباره ي نام، نسب و انگيزه ي قيامش سخنان گوناگون گفته اند. قيامش حدود بيست سال (201 ه 222 ه) به طول انجاميد. شورش از آنجا آغاز شد كه مأمون به طاهر بن حسين (فاتح بغداد در نبردهاي داخلي) فرماني داد. همانند استقلال فرمانروايي در خراسان، بابك، با امپراطور روم تيفوئيل در تماس بود. امپراطور از اين فرصت براي شبيخون به مرزها استفاده كرد. شورش بابك باعث فشار زيادي به خزانه ي دولت در عهد مأمون و معتصم شد. معتصم، افشين (فرمانده ي نظامي ترك) را به مقابله با او فرستاد؛ كه پس از نبردي سخت، شورش را سركوب و بابك و برادرش را اسير كرد. آن ها را دست بسته به سامرا آوردند. بابك را در اين شهر و برادرش را در بغداد به دار آويختند.

عقايد مزدكي بابك و سر و سرش با دولت روم و تشويق آن به هجوم به مرزهاي دولت اسلامي، باعث شد تا بسياري از يارانش او را ترك كردند. همين نكته باعث شكست نظامي او شد. به كوهستان عقب نشيني كرد و در كمين دستگير شد.

مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 442.

تاريخ طبري، ج 7، حوادث سال 222 ه.

[3] توماس، فرمانده ي نظامي بيزانسي كه در سال 819 م بر امپراطور لئون پنجم شورش كرد. هدفش به دست گرفتن قدرت بود. حمايت هايي را در آسياي صغير كسب كرد و آزاده شمرده شد. مأمون به خاطر حمايت روم از بابك، بسيار به او كمك نظامي كرد. پيروزي هاي درخشاني در مرز روم به دست آورد و به پيشروي اش به سوي قسطنطنيه ادامه داد و آن را در سال 821 م محاصره كرد؛ اما امپراطور با كمك بلغارستان محاصره را شكست. توماس عقب نشيني كرد و در سال 823 م دستگير و به دار آويخته شد.

تاريخ طبري، ج 7، حوادث سال 204 ه. العرب وصلتهم بالروم، ص 320.