بازگشت

راز اشك هاي بلورين


جواد نشسته است و با ياران خود و ياران پدرش سخن مي گويد. مردي كه دسيسه هاي فرمانروايان را مي شناسد، مي پرسد:

-اي فرزند رسول خدا! اگر پيك الهي [مساوي ملك الموت] فرارسد، ما به چه كسي پناه بريم؟

امام غمگنانه پاسخ مي دهد:

- به پسرم علي. فرمان او، فرمان من است و سخن او، سخن من. فرمان برداري از او، فرمان بردن از من است.

لحظاتي چند، خاموش مي ماند. سپس سرش را بالا آورده، مي گويد:

- زماني فراخواهد رسيد كه حيران مي شوي. آن زمان به مدينه برو.

مرد مي پرسد:

- كدام مدينه؟ [1] .

امام از ياد مدينه و شوق نياي محبوب و بزرگوارش به لرزه مي افتد.

-مدينةالرسول. مگر شهري ديگر نيز مدينه هست؟ [2] .

مردي كه تعداد امامان را در حديثي از رسول گرامي حفظ دارد، مي پرسد:

- و پس از علي، به چه كسي پناه بريم؟

- پسرش حسن. فرمان او فرمان پدرش و پيروي از وي پيروي از پدرش به شمار مي آيد.

امام ساكت مي شود. مردي كه صفوان نام دارد مي پرسد:

-اي فرزند رسول خدا! پس از حسن، از چه كسي پيروي كنيم؟

به ناگاه اشك از چشمان امام جاري مي شود. كسي راز گريه هاي آميخته با واژگان را نمي داند. واژگاني كه برگ هاي آينده ي پيچ درپيچ است.



[ صفحه 102]



- پس از حسن، پسرش. او قائم به حق است. او منتظر است.

-اي پسر پيامبر گرامي! چرا او را قائم مي نامند؟

- زيرا او زماني قيام مي كند، كه مردم فراموشش كرده اند و بسياري از كساني كه امامتش را پذيرفته بودند از اعتقاد خويش برگشته و عدول كرده اند.

- چرا او را منتظر مي نامند؟

- زيرا او را غيبتي است طولاني. انسان هاي بااخلاص، چشم انتظار خروج وي هستند. ترديدگران انكار، و منكران ريشخند مي كنند. كساني كه براي ظهورش زمان تعيين مي كنند، دروغگويند. شتابگران قيامش نابود مي شوند و تسليم گران [فرمان الهي] رهايي مي يابند. [3] .

امام دست بر دل خود گذارده، از سر درد ناله مي كند. مردي از اهل كوفه مي پرسد:

- سرورم! از چه رنج مي بريد؟

امام به ياد دستمالي مي افتد كه بويي ناشناخته داشت؛ [4] مي گويد:

- از دلم.

سيني كشمش مي طلبد. خود و برخي يارانش، دانه هايي از آن برمي گيرند. مرد كوفي احساس تشنگي مي كند و آب مي خواهد. امام، كنيزكي را فرامي خواند:

- از نوشيدني مخصوصم سيرابش كن!

كنيز با ظرفي مسين در دست، كه نوعي آب انگور در آن است، وارد مي شود. كوفي ظرف را مي گيرد و آرام آرام از آن مي نوشد. چون سيراب مي شود، مي گويد:

- از عسل شيرين تر است.

و ادامه مي دهد:

- همين درونت را تباه ساخت.

امام با مهرباني پاسخ مي دهد:



[ صفحه 103]



- اين خرمايي است از نخلستان پيامبر كه كنيز آن را در آب خيساند. پس از غذا آن را مي نوشم.

مرد كوفي مي گويد:

- كوفيان نوشيدنش را خوش نمي دارند.

امام مي پرسد:

- پس نوشيدني كوفيان چگونه است؟

- هسته را از خرما جدا مي سازند و بر آن «قعوه» مي افزايند.

- «قعوه» چيست؟

-«قعوه» همان «دازي» است.

- «دازي» ديگر چيست؟

- دانه اي است كه از بصره مي آورند. با خرما مخلوط مي كنند؛ سپس آن دو را آن قدر مي جوشانند تا مست كننده شود و بعد مي نوشند.

- حرام است. [5] .

در كاخ خلافت، معتصم برخي از دولتمردان را مي طلبد و از آنان مي خواهد تا گواهي دهند كه امام جواد براي انقلاب برنامه ريزي مي كند. آن هايي كه خويش را به ابليس فروخته اند، نامه هاي جعلي مي نگارند كه در آن ها، امام مردم را دعوت به قيام كرده و به سرنگوني خليفه شورانده است.

امام براي نماز عشا وضو مي گيرد كه در خانه به صدا مي آيد. سربازان معتصم از وي مي خواهند هر چه زودتر نزد خليفه حضور يابد.

معتصم با خشونت مي گويد:

- مي خواهي به مخالفت با من برخاسته، قيام كني؟

- سوگند به خدا كه چنين نيست.

- خير. چنين كرده اي. كساني هستند كه شاهدند.

- آنان كيستند؟

- برخي از آن هايي كه برايشان نامه نوشته اي.

گواهان دروغين مي آيند؛ بسان مارهايي بيرون آمده از لانه هاي خويش. مي گويند:



[ صفحه 104]



- آري. اين نامه ي - دعوت به قيام - را از بعضي خدمتكارانت گرفته ايم.

امام، به چهره هاي رنگ پريده خيره مي ماند. از پنجره ي باز به آسمان آبي مي نگرد. ماه پنهان است و ستارگان طلوع كرده اند. دستان اجابت طلبش را به آسمان مي گشايد:

- خداوندگارا! اگر بر من دروغ بسته اند، خود مجازاتشان كن.

كاخ مي لرزد. آسمان، نيايش مظلوم را پاسخ مثبت داده، دعاي امام را مستجاب مي كند. اينك كاخ چنان ويران خواهد شد، كه پيش از اين قصر قارون شده بود.

خليفه هراسان بانگ برمي دارد:

- توبه كردم! از خدايت بخواه تا زمين را آرام سازد.

امام به آسمان مي نگرد؛ به جايي كه فرمان همه چيز آن جاست:

- خداوندگارا»! تو، دشمن من و خودت را مي شناسي. كاخ را آرام ساز. [6] .

و بار ديگر زمين آرام مي گيرد و آرامش به كاخ بازمي گردد؛ امام از جاي برمي خيزد.

نگاه هاي هراسان خليفه، او را بدرقه مي كنند.



[ صفحه 105]




پاورقي

[1] چون مدينه در زبان عربي هم به معناي مطلق «شهر» است و هم به معناي «شهر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم»، بنابراين پرسشگر مي پرسد: كدام مدينه؟ (مترجم).

[2] در اين تعبير حضرت، گويا شهرهاي ديگر در مقابل عظمت و قداست اين شهر تاريخ ساز، كوره دهي بيش نيستند. (مترجم).

[3] اكمال الدين، صدوق، ج 2، ص 5.

[4] در برخي از روايات همسرش دستمال آغشته به سم او را داد و وي آن را بوييد و مسموم شد. موسوعة العتبات المقدسة، جعفر خليلي، ج 9، ص 236.

[5] اصول كافي، ج 6، ص 416.

[6] الامام الجواد من المهد الي اللحد، ص 299.