بازگشت

زوزه ي گرگ هاي حسادت


قاضي، فرصت را از دست نمي دهد. كينه توزانه مي انديشد. هنگامي كه آذرخش هاي آز مي درخشند، از انديشه چه مي ماند؟ قاضي شده است بازيچه ي دام گستراني هاي ابليس. شيطان بدو مي گويد: «امام در نگاه پيروانش، انسان وارسته اي است كه از فرامين الهي، سركشي نمي كند او الگوست. اما اگر او را مست ببينند، از امامت سقوط مي كند و كارش تمام است.»

چشمان اسخريوطي [1] از نيرنگ مي درخشد. آري، راه چيرگي همين است. او به زودي خليفه را تشويق خواهد كرد تا يك يا دو جام باده به ابن الرضا بنوشاند. باده ي منطقه ي قطربل، كارش را خواهد ساخت.

نزد خليفه مي شتابد. به خليفه مي گويد:

- ابتدا شايعه مي كنيم و بعد ضربه ي نهايي را فرود مي آوريم.

فرداي آن روز، قاضي در مجلس خويش مردي را مي بيند كه با شيعيان ارتباط دارد. بدو مي گويد:

- نظرت راجع به حرفي كه ديشب خليفه گفت، چيست؟

- مگر خليفه چه گفت؟

- اگر اباجعفر را مست به شيعيان بنمايانيم، چه خواهند گفت؟

- انديشه و برهانشان باطل خواهد شد و به پايان راه خواهند رسيد.

مردي كه ايمان خويش را پنهان كرده است، ادامه مي دهد:

- من با آنان رفت و آمد دارم و رازهايشان را مي دانم. اگر خليفه چنين كند، نتيجه برعكس خواهد شد.

- چگونه؟

- آن ها مي گويند زمين نمي تواند از حجت خداوند تهي باشد...

- نمي فهمم! چه ربطي دارد؟



[ صفحه 100]



- اگر خليفه بخواهد جواد را مست ميان مردم بفرستد، مردم مي فهمند او امام است؛ زيرا خليفه مي خواهد امامتش را باطل كند و بر او چيره شود و اين نقشه ي او، دليل امامت و بر حق بودن جواد است.

قاضي از شنيدن اين برهان مبهوت مي شود. [2] .

سپس موضوع را با خليفه در ميان مي گذارد. چشمان معتصم برق مي زند:

- اين كار را به من واگذار.

همان شب، خليفه برادرزاده اش را به حضور مي طلبد؛ تا با هم شب لذت بخشي را بگذرانند. زماني كه جعفر، جام مي قطربل را سر مي كشد، عمويش سم مي پراكند و تارهاي توطئه مي تند.

از آن هنگام به بعد، جعفر به بهانه ي دين خواهرش - كه همسر امام است - به منزل ابن الرضا رفت و آمد مي كند.

چشم ها از نيرنگ مي درخشند. فرجامين پرتو انسانيت در درون همسر حيله گر امام به خاموشي مي گرايد. گرگ هاي حسادت و آز در ژرفاي تاريك و تهي درونش زوزه مي كشند.



[ صفحه 101]




پاورقي

[1] اسخريوطي همان يهوداي خائن است كه حضرت عيسي را لو داد.

[2] مدرك شماره ي 93.