بازگشت

آبشار واژگان نيايش


امام، كنار خليفه نشسته است؛ شخصيت هاي مهم كشوري و لشكري مي آيند و به خليفه و دامادش - كه شخص دوم كشور است - درود مي فرستند. هنگامي كه هر كسي با ديگري مشغول گفت وگو مي شود و بعضي از اخبار غم انگيز ويراني انطاكيه به دست روميان سخن مي رانند، [1] خليفه پوزش خواهانه در گوش امام نجوا مي كند:

- نفهميدم چه مي كنم. مرا سرزنش و بازخواست مكن.

- برايت پندي دارم.

- منت پذيرم؛ بفرما.

و امام با يكرنگي مي گويد:

- به تو اندرز مي دهم از ميگساري دست برداري.

مأمون مي گويد:

- پسر عمويت به قربانت! به جان و دل اندرزت را پذيرفتم.

خليفه دزدانه به امام مي نگرد و از خويش مي پرسد: «به راستي كشته شده بود يا تنها وهم و خيال بود؟» به نظرش مي آيد شمشير را بر گردن او نهاده و گوش تا گوش سر او را بريده بود؛ اما هيچ اثري بر گردن نيست! آيا اشتباه كرد؟ به بالش ها و متكاها يورش برده بود؟ آيا در اين روزگار معجزه رخ داده است؟

امام به پنجره هاي گشوده مي نگرد. نور در چشم او بازي مي كند. ابر اندوه از پيشاني گندمگونش مي گذرد. مأمون غوطه ور در دغدغه هاي خويش است. امام از آن چه در درون خليفه موج مي زند، آگاه است. پس با ادب مي گويد:



[ صفحه 84]



- بازوبندي دارم. خويش را با آن حفظ كن. تو را از شر فتنه ها و حتي از مواجهه با سپاهيان روم حفظ مي كند؛ همان گونه كه ديشب مرا از تو حفظ كرد. اگر دوست داري، كسي را بفرست تا برايت بفرستم.

مأمون، با اميد به پيروزي بر روميان پاسخ مي دهد:

- آري. با خط خود بنويس و برايم بفرست.

در خانه، امام پوست آهوي تهامه اي مي طلبد و واژگاني مقدس را بر آن مي نگارد:

- تو هستي كه صداها برايت فروتني مي كنند.

بي تو، ساز و برگ ها كارآمد نيستند.

نورت همه چيز را فراگرفته،

و همه چيز از تو نمي هراسند،

و از تو به سوي تو مي گريزند.

پشت گرمي هر چيزي به توست.

در عين شكوهمندي، زيبايي؛

و در كمال زيبايي، تابان.

همراه با توانايي، بزرگي؛

تو همان هستي كه چيزي تو را درنمي يابد

و تو بزرگ بلندپايه و پاسخگوي خواسته هايي.

برآورنده ي نيازها، دوركننده ي اندوه ها و خداوند بخشش هايي.

اي آن كه در اوجش فرودست،

و در فرودستي اش فرادست است.

در تابشش، درخشان؛

در چيرگي اش، نيرومند

و در پادشاهي اش عزيز است.

بر محمد و خاندانش درود فرست.

و صاحب اين گلوبند، بازوبند و نوشته ات را با چشمي كه آن را خواب

فرانمي گيرد و با قدرت مطلقت حفظ كن.

با چيرگي ات بر او مهربان باش كه در پناه توست.



[ صفحه 85]



امام به ياسر مي فرمايد:

- اين را نزد اميرمؤمنان ببر و به او بگو آن را در استوانه اي نقره اي نهد و بر كناره هاي آن، چنين حك كند:

اي شهره در آسمان ها!

اي بلندآوازه در زمين ها!

اي نامور در اين جهان و آن جهان!

گردنگشان و پادشاهان، بر خاموشي نورت

و بي فروغ كردن يادت، تلاش كردند؛

پس نپذيرفتي جز آن كه نورت كامل شود.

گرچه مشركان را خوش نيايد. [2] .

پس از چند روز، خليفه اعلام كرد به سوي انطاكيه روان است و به دشمنان اسلام درس عزت و كرامت خواهد داد. سپاهيان اسلام به سوي مرزهاي شمالي ره مي سپارند. قلعه هاي ملطيه و ماجده و سندس روميان سقوط مي كند. آنكارا گشوده مي شود. تيفوئيل امپراتور عقب نشيني مي كند؛ اما با انديشه ي هجومي ديگر بار.



[ صفحه 86]




پاورقي

[1] احداث التاريخ الاسلامي، ص 1237.

[2] اخبار الدول، ص 55.