بازگشت

شهر هزار چهره ي هرزه


بغداد هنوز بر زخم هاي جنگ داخلي خانمان براندازش، نگاهي التيام بخش نيفكنده است. اين جا و آن جا آثار بر جاي مانده از آتش زدن كاخ ها و محله ها - به ويژه در چشم رهگذران پل «رصافه» - ديده مي شود.

هنگامي كه خورشيد پيكره ي خضاب آگين خود را، پنهاني، در فرودست ترين چشمه ي غروب شستشو مي دهد، بغداد شهري هراس انگيز مي نمايد. شب، نيلگون حله ي خويش را بر سر و روي شهر مي گستراند. مهتاب دلمرده، پا به پاي اشباح رقصان، پاي كوبان است.

دسترنج محرومان به يغما مي رود. روي غيرتمندان از تپانچه ي بيداد سياه گشته؛ ناموس مردمان را مقابل چشمشان به تاراج مي برند. دوشيزگان، بازيچه ي عشرت شده اند. گزمگان ناتوانند. كسي را ياراي مقاومت نيست.

روزها بل هفته ها از جلوس مأمون در بغداد مي گذرد، اما جاي جاي شهر آشوب زده است. بيشترين تلاش خليفه، معطوف دستگيري عموي خويش است. عم و شورشياني كه وي را در مدعاي جنجال برانگيز خلافت ياري رساندند.

شب ها دزدان بسان اشباح چابك، كوي و برزن را درمي نوردند. سارقاني زيردست، كه برخي از آنان خمارآلوده ي بنگ و حشيشند؛ مخدري كه فيل را از پاي درمي آورد.

چون سپيده مي دمد، بغداد بيدار مي شود. دزدان، به ظاهرفريبي، لباس پاره ي گدايان بر تن مي كنند. سارقاني ديگر، خرقه و تن پوش صوفيان و دراويش بر خويش راست مي دارند. صد هزار يا بيشتر از چنين مردمان، در بغداد - اين پايتخت شرق - تبهكاري پيشه كرده اند. گزمگان همچنين در جست وجوي ابن شكله (عموي خليفه) هستند. ضايعه ي ربودن دختران هر روز افزون مي شود.



[ صفحه 7]



زياده از دويست سال از هجرت مي گذرد. بغداد به وضع موجود خو گرفته است. خليفه اي كه برادرش (امين) را كشته است. عزم آن دارد كه به شهر آرامش بخشد. كشتي هاي اسلامي به سوي جزاير سيسيل رهسپارند، اما كارگزاران نوكيسه ي كوفه، بصره، و حجاز و ماوراءالنهر، فرمان و دستخط حكمراني خود را درمي يابند. صدها مهندس و معمار، بر كناره ي دجله، عمارات و كاخ هاي تازه بنا مي كنند؟ [1] .

قايق هاي بادباني، آب هاي گل آلود را شكافته، به سوي بصره روانند. نخل ها در امتداد رود، بسان مژگان ماتم افزاي پري غمگيني به چشم مي آيند. نخلهاي سوخته، اين چشم انداز اندوهگنانه را رقت بارتر مي نمايند... اما رفته رفته، روزگار سير طبيعي خويش بازمي جويد و چرخ فلك، دوران از سر مي گيرد. جنبش و غلغله، همهمه اي به بازارها افكنده است. آري زشت يا زيبا، تلاش از پي معاش.

بازار طلافروشان، رونويسان، كنيزروشان رونقي تازه يافته است. [2] .

پس از فتواي قاضي القضات (يحيي بن اكثم)، بازار فروش پسركان معمول و مقبول خاص و عام گشته است. [3] .

هر از گاهي مأمون سران لشكرش را همراه مي كند و از بهر شكار، بغداد را ترك مي گويد، تا رعب و وحشت در دل دشمنان و هر كسي كه مخالف امر او است، بيفكند. هر روز كه سر به دامان شب مي نهد، كثيري از دشمنان وي سر طاعت و تسليم بر خاك مذلت او مي نهند.

ستاره ي اقبال فارسي دانان خوش مي درخشد. روزگار، روزگار ترجمه است. ترجمه، معدن طلا، كان بهره وري و نردبان پيشرفت و عظمت است. [4] .

در چنين روزگاري، پسري گندمگون در شهر مدينه زندگي مي كند؛ پسري كه نامش محمد است. پروردگار در خردسالي خردورزي و دانشوري را به وي ارزاني داشته است. اين پسر كه هنوز نه بهار از زندگاني اش مي گذرد، كيست؟



[ صفحه 8]




پاورقي

[1] احداث التاريخ الاسلامي بترتيب السنين، وقائع سنة 204 ه، دكتر عبدالسلام الترمانيني، ص 1172.

[2] از آن جايي كه تا پايان اين كتاب، گاه سخن از بردگان جامعه ي اسلامي آن روزگار به ميان مي آيد، به نظر مي رسد توضيحي هر چند كوتاه درباره ي بردگي در اسلام لازم است:

از آغاز تاريخ، هنگامي كه ميان دو گروه (دو قبيله و يا دو كشور) نبردي درمي گرفت، به طور طبيعي عده اي كشته و گروهي اسير مي شدند. با اين اسيران، سه گونه برخورد مي شد: نخست آن كه همه ي آن ها را آزاد كرد؛ خرد اين كار را تأييد نمي كند؛ زيرا منطقي نيست گروهي را كه براي جنگيدن و براندازي حكومتي آمده اند، آزاد نمود، تا بار ديگر تجديد قوا كنند و حمله ور شوند. دوم راه، اين كه همه ي آنان را از دم تيغ گذراند (كاري كه بسياري از نيروهاي پيروز مي كردند).

اين كار نيز صواب عقل و دين نيست؛ زيرا خيلي از آن ها با زور به ميدان نبرد آورده شده اند؛ و از سويي ديگر كشتن يك انسان و بي جان كردن يك جاندار، كاري است كه تنها در آخرين مرحله، و با شرايطي ويژه روا است. و آخرين راه،به بردگي گرفتن و اسيري بردن آن ها است؛ هم جوامع غيراسلامي پيروز چنين مي كردند و هم حكومت هاي اسلامي. با اين تفاوت كه نيروهاي پيروز غيرمسلمانان، اجازه داشتند هر نوع بيگاري از اسيران بكشند. هر نوع ستم و شكنجه اي را نسبت به آن ها روا دارند و تا سرحد مرگ آنان را ناگزير به كار كنند. با توجه به منتفي بودن راه حل اول و دوم، اسلام نيز راه حل سوم را برگزيد؛ اما، اسلام با آوردن بردگان به درون خانه هاي مسلمانان صدر اسلام، توانست آن ها را با فرهنگ و تربيت اسلامي آشنا كند و در نتيجه، به هدف خود (تربيت انسان شايسته) دست يابد. نفوذ اين كيش تازه در جسم و جان برده ها، گاه چنان بود كه پس از آزادي، در جامعه ي اسلامي مي ماندند و حتي جان خويش را در راه آرمان هايي ديني باختند. از سويي ديگر، هر نوع ظلم و ستم به بردگان در اسلام حرام و گناه شرعي است. هم چنين، اسلام به شيوه هاي گوناگون، برده داران مسلمان را تشويق به آزادي بردگان و براي اين كار، پاداش فراواني معين كرده است.

لازم به يادآوري است كه شكنجه هاي خاصي وجود دارند كه اگر برده دار مسلمان نسبت به برده (ولو برده ي غيرمسلمان) روا مي داشت، براي جبران اين ستم، برده خود به خود آزاد مي شد.

بحث «فلسفه ي برده داري در اسلام» خود، كتاب مستقلي مي طلبد كه در طول تاريخ دانشمندان اسلامي تأليف كرده اند. هدف در اينجا، آشنايي فشرده ي خوانندگان گرامي با اين نكته بوده است. (مترجم).

[3] الامام الجواد من المهد الي اللحد، قزويني، ص 72؛ وفيات الاعيان، جلد ششم.

[4] تاريخ العلوم عند العرب، حكمت نجيب عبدالرحمن، ص 200 و 220.