بازگشت

عطري از باغ مينو


روزها، هفته ها و ماه ها مي گذرند. روزگار همگام و همراه با آب هاي گل آلود دجله مي گذرد؛ آب هايي كه از بغداد به بصره، و سپس به سوي خليج ره مي سپارند. ذي قعده با ماه اي بسان قايق آرزو مي رسد و شوق كوچ، دل ها را بيدار مي كند؛ كوچ به خانه ي خدا.

اين روزها، دجله نظاره گر قايق هايي است كه با امواج از تكريت آهنگ بغداد دارند؛ امام عزم كوچ دارد. سفر امام باعث مي شود تا عباسيان نفسي راحت بكشند. خورشيد در آستانه ي غروب است كه ابن الرضا با حركت در جاده ي كوفه بغداد را ترك مي كند. امام، مي خواهد از عراق برود. مردمان صف كشيده اند و به او مي نگرند. برخي نجوا مي كنند: «پناه بر خدا، اين آدميزاده نيست؛ اين جز فرشته اي گرامي نتواند بود.» [1] .

او از كاخ مسيب مي گذرد. به مسجدي مي رسد، پياده مي شود. سايه ي سنگين درخت سدري بر عمارت مسجد خيمه زده است. كوزه اي آب از دجله برداشته، به چهره ي گندمگونش مي ريزد. دست ها را تا آرنج مي شويد و ريشه ها، آب را مي نوشند. به درون مسجد گام مي نهد تا جماعتي كه پشت سرش صف كشيده اند، به او اقتدا كنند. چشمه ي نماز مي جوشد و واژگان ملكوتي، همانند عطري كه از باغ مينو مي وزد، پراكنده مي شوند. [2] .

نماز به پايان مي رسد و امام مسجد را ترك مي كند.

محمد چه نام خجسته اي داري؛ محمدي و فرزند محمد.

راه كعبه، از بيابان ها و دهكده هاي بسيار مي گذرد. جاده اي كه اين جوان علوي از آن عبور مي كند، جاده ي حج اكبر است. آواي ابراهيمي در گوش كوهستان طنين مي افكند. حقيقت بزرگ در دل، شعله برمي كشد و واژگان اميد از لبان او مي چكند:



[ صفحه 70]



-اي آن كه بي نظيري!

تو، الله هستي؛ نه معبودي جز توست و نه آفريدگاري.

پديده ها را نابود مي كني و خود مي ماني.

بر آن كه نافرماني ات كرد، شكيبايي.

و خشنودي تو، آمرزش است. [3] .

كاروان به مكه مي رسد. امام در هر طواف، ركن يماني را لمس مي كند، سپس دست را بر حجرالاسود ساييده و بر چهره مي كشد. در «مقام ابراهيم» دو ركعت نماز مي گزارد و سپس ديوارهاي جنوبي كعبه را مي بوسد. دستانش را به سوي آسمان مي گشايد و خنكاي نيايش را به آغوش مي كشد. سپس رهسپار زمزم مي شود. از آن آب گوارا مي نوشد. بار ديگر سطل را به چاه سرازير مي كند و آبي را كه از جاي پاهاي اسماعيل مي جوشد، بر سر و رو مي پاشد. بار ديگر طواف مي كند، مانند پروانه اي بر گرد شمع يا قنديل. اين كعبه است؛ بسان چراغي كه «از درخت مبارك - كه نه شرقي است و نه غربي - افروخته شود. نزديك است روغنش، با آن كه آتشي به آن نرسيده است، فروزان گردد، نور در نور است.» [4] .

مراسم حج به پايان مي رسد؛ كاروانيان به سوي شمال رهسپار مي شوند؛ به سوي شهر نخل ها؛ نخل هايي كه شاخ و برگ هايش بر آرامگه واپسين پيغام آور سايه گسترانده است. در طي مسير، كاروان بارها رحل اقامت مي افكند. شترها نفسي تازه مي كنند؛ تا چشم مي نگرد، بيابان در بيابان است. شگفت انگيزترين عضو آدمي چشم اوست؛ چشمي به آن كوچكي، كه هستي پهناور را مي بيند. گرامي ترين عضوش قلبي است كه در سينه مي تپد؛ تا هستي را دريابد. چگونه چشمه هاي عشق در اين مختصر مي جوشند؟

خوان گسترده مي شود تا همه كنارش بنشينند. تبعيض و تفاوتي در نژاد نيست؛ داماد خليفه، كنار جوانكي آفريقايي نشسته است. هنگامي كه همه



[ صفحه 71]



سير شدند و خدمتكار آهنگ برچيدن غذاهاي اضافي را دارد، امام لب مي گشايد كه:

- آن چه را [از غذا] در بيابان مي ماند رها كن، گرچه ران گوسفندي باشد؛ و آن چه را در خانه مي ماند، جمع آوري كن. [5] .

خدمتكار بيشتر با فرهنگ اسلام آشنا مي شود و اين مكتب را در انديشه ي پرندگان و ديگر جانوران بيابان زي نيز مي نگرد.

مردي به امام مي گويد:

- جانم فدايت! حاكم سجستان، از ياران و دوستان شماست. مالياتي [ناحق و افزون بر ميزان] بر من نوشته است. اگر صلاح مي دانيد، يادداشتي برايش بنويسيد تا به من نيكي كند.

- نامش چيست؟

- حسين بن عبدالله نيشابوري.

- او را نمي شناسم.

- فدايت شوم. او شما را مي شناسد و از دوستان شماست. نامه ي شما برايم سودمند خواهد بود.

امام قلم برگرفته و چنين مي نگارد:

بسم الله الرحمن الرحيم

اما بعد، كسي كه نامه ام را مي آورد، از تو به نيكي ياد كرده است، از اعمالت جز نيكي نخواهند ماند؛ پس به برادران ديني ات نيكي كن. و بدان كه خداوند بلندپايه، از [نيكي و بدي به] وزن ريزه و خردل از تو بازخواست مي كند. [6] .

سرانجام كاروان به مدينه مي رسد و گروهي را گريان مي يابد. علت را جويا مي شوند، پاسخ مي دهند:

- مال باختگانيم؛ دار و ندارمان را به يغما برده اند؛ رهزنان همه چيز را از ما گرفته اند.



[ صفحه 72]



و امام به خدمتكارش - موفق - مي فرمايد:

- به كاروانيان دزدزده پوشش و هر آن چه نياز دارند، بدهيد.

لبخند به چهره هاي غمگين برمي گردد.



[ صفحه 73]




پاورقي

[1] قرآن كريم، سوره ي يوسف، آيه ي 31.

[2] اعيان الشيعة، امين عاملي، ج 2، ص 245.

[3] وسائل الشيعة، ج 6، ص 499.

[4] قرآن كريم، سوره ي نور، آيه ي 35.

[5] بحارالانوار، ج 12، ص 129.

[6] در تاريخ نوشته اند والي، چند كيلومتر به پيشباز حامل نامه آمده است و نامه را افتخاري براي خود برشمرده و آن چه را امام از وي خواسته بود نيز انجام داد.

بحارالانوار، ج 12، ص 129.