بازگشت

آسمان آكنده از ابر سيه


خدا؛ خدا چيست يا كيست؟

چرا انسان در برابر آذرخشي كه در فضاي بيكران طنين مي افكند، سر فرومي آورد؟ چرا خورشيد را چشمه ي زندگي مي داند و آن را ستايش مي كند؟ چرا سرگشته ي ماه سرگشته است؟ و آن را منبع شكوه و عظمت مي داند؟ چرا ستاره را هستي آفرين تلقي مي كند و بدان عشق مي ورزد؟ چرا آتش را خداي آفرينش گر در شمار مي آورد و آن را مي پرستد؟ خدا چيست؟ كجاست؟ چگونه وجودي است؟ پرسش ها، دغدغه هاي روحند و واژگان محمد - كه از فراز كوه فرود آمد - چون آفتابي دل ها را روشن و پرسش هاي تشنه را سيراب كرد. بسان سيلابي، بت هاي عربي را با خويش برد؛ اما نسلي بيش نگذشت كه از نماز، جز نامي به ميان نماند. نسل هايي به وجود آمدند كه از انديشه ي رسول چيزي نمي دانستند.

حسين، پيامبر نبود؛ اما نوه ي فرجامين پيام آور بود. در بيابان عرفات به آسمان نگريست و لب گشود:

- چگونه موجودي دليل اثبات وجود او [مساوي خدا] باشد، در حالي كه خود هستي اش نيازمند اوست؟!

«كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را؟» چه زماني دور شده اي تا نشانه ها، راهنماي رسيدن به تو باشند؟ كور باد چشمي كه تو را نبيند.

اما همين مردم كه آتش مقدس حقيقت در درونشان خاموش شده است، در تصورات و وسوسه هاي محدود بشري خويش گمراه گشته اند. در ميانه ي اين بيابان حيرت، تندباد انديشه هاي جهل از شرق و غرب و وسوسه هاي خناسان مي وزد و آفريدگار را موجودي با خصوصيت هاي انساني معرفي مي كنند؛ چون بصير است، پس چشم دارد! چون سميع است، پس گوش دارد!



[ صفحه 44]



نوجوان، مهياي بازگشت به شهر نياي بزرگوارش رسول خداست؛ اما مرداني كه شنيده اند او نوجواني اعجازآفرين است، از ره رسيده اند. آسمان، انباشته از ابر است؛ ابرهايي از شراره ي آذرخش پريشان؛ چشمان نوجوان از اشك فروتني و پيوند با هستي مي درخشد. با صدايي به غمگنانگي باران مي گويد:

- و رعد به سپاس او، و فرشتگان از خوف و خشيت او تسبيح مي گويند؛ و [اوست كه] صاعقه ها را فرومي فرستد، كه به هر كسي كه او بخواهد برمي خورد، و آنان درباره ي خداوند مجادله مي كنند، و او سختگير است.» [1] .

مردان سه تن هستند. نخستين آنان مي گويد:

- از خدا برايمان بگو. از نام ها و ويژگي هايش در قرآن؛ آن نام ها و صفات چيستند و كدامند؟

آن كه در كودكي، دانش در نهادش به وديعه نهاده شده است، پاسخ مي دهد:

- سخنتان در دو وجه است: اگر مرادتان اين است كه خداوند داراي كثرت تعدد اين صفات است، [با دليلي كه خواهم گفت]، پروردگار از اين سخن برتر است. و اگر منظورتان اين است كه اين نام ها و صفت ها هماره با او بوده است؛ اين همارگي دو معني دارد: هميشه در دانش خداوند اين نام ها و صفت ها بوده و او شايسته ي آن است، سخن صحيحي است؛ و اگر مي خواهيد بگوييد الفاظ، حروف و هجاهاي اين اسامي و صفات از ابتداي خداوندي خدا با وي بوده، سخني نادرست است؛ چرا كه او بود و چيزي جز او نبود؛ خدا بود و آفرينشي نبود. پس خداوند الفاظي را آفريد تا ابزاري باشند ميان بندگانش و او؛ تا آفريده هايش با ياري آن الفاظ او را بخوانند. اين واژگان را «ذكر» مي نامند؛ خدا بود و ذكري نبود. سپس صفات و نام هاي پروردگار پديد آمدند. خداوند موجودي است كه نه تركيب شده و نه گوناگون است. آن چه گوناگون و مركب مي شود كه قسمت پذير باشد و خدا چنين نيست. از اين رو نمي گويند خداوند مركب يا زياد و يا كم است.



[ صفحه 45]



ذات پروردگار از آن جا ازلي و بي آغاز است كه جز «واحد» همه قسمت پذيرند و تنها اوست كه قسمت ناپذير و غيرقابل تصور، از نظر كمي و زيادي است. هر چه كه مركب است احتمال كمي و زيادي دارد و آفريده است و نيازمند آفرينشگر.

اين كه مي گويي «خداوند بر هر كاري تواناست»، دليلت اين است كه چيزي نمي تواند او را به زانو درآورد؛ پس با اين سخنت ناتواني را از وي انكار و به جز او نسبت دادي. همچنين هنگامي كه به آفريدگار مي گويي «دانا»، «ناداني»، را از وي راندي و به ديگر موجودات نسبت دادي.

زماني كه خداوند پديده ها را نابود كند، حروف، واژگان و آواها نيز نابود خواهند شد. اما داناي ازلي، داناي ابدي خواهد بود.

مرد حيرت زده مي پرسد:

- [اگر خداوند همانند ما گوش ندارد،] پس چرا او را «شنوا» مي نامند؟

- زيرا هر آن چه با گوش قابل شنيدن است، از او پنهان نمي ماند. ما او را با گوش سر توصيف نمي كنيم.

همچنين ما پروردگار را «بينا» مي ناميم؛ زيرا هر آن چه كه با چشم قابل ديدن است - مانند رنگ و شخص و... - بر او آشكار است. منظور ما بينايي چشمي نيست.

ما او را «لطيف» [مساوي باريك بين] مي ناميم؛ زيرا او از هر چيز كوچك و ظريف - مانند پشه و حتي كوچك تر از آن - آگاه است.

او را «نيرومند» مي ناميم؛ اما نه قدرتي همانند قدرت مخلوقات؛ اگر چنين بدانيم، او را به چيزي «تشبيه» و همانند كرده ايم و احتمال «افزايش» [در قدرت] او هست؛ و هر چه كه احتمال افزايش داشته باشد، احتمال «كاهش» نيز دارد. و چيزي كه كاسته شده نمي تواند «بي آغاز» باشد و چيزي كه بي آغاز نباشد و بعدها پديد آمده، [پس نيروي برتري او را به وجود آورده، و آن نيرويي برتر، توانا و نيروي پديد آمده نسبت به آن] ناتوان است؛ پس خجسته باد خداوند والاي ما... نه همانندي است او را و نه مخالفي، نه



[ صفحه 46]



نظيري دارد و نه ماهيتي و نه پاياني. انديشه از تصورش ناتوان است و تخيل نمي تواند او را محدود كند. [2] .

مرد با احترام سري تكان مي دهد. مرد همراه او لب به سخن مي گشايد:

- اما چيزي به خاطرم مي رسد.

نوجوان كه قلبش روشن از ملكوت است مي گويد:

- چيزي او را مرزبندي نمي كند. هر چه را كه تصور كني، خدا نمي تواند باشد؛ او مانند اشياء نيست. تخيل ها او را درنمي يابند. او برخلاف چيزي است كه در خيال مي گنجد. تصورات آدمي تنها اشياي قابل تصور را مي توانند تصور كنند.

مرد مي پرسد:

- آيا مي توانيم بگوييم او «شي ء» است؟

- اگر او را همانند ديگر اشياء نداني و انكارش نكني، آري.

مرد ديگري مي پرسد:

- معناي اين آيه چيست: «ديدگان او را درنيابد و او ديدگان را دريابد.» [3] .

- تخيل هاي دل، ظريف تر از ديدني هاي چشم هستند. با تخيلت مي تواني هندوستان، سند و كشورها و شهرهايي را كه به آن ها سفر نكرده اي و نديده اي، تخيل كني؛ تخيل هاي دل او را درنمي يابند؛ تا چه رسد به ديدني هاي چشم. او را به تخيل آوردن، او را محدود كردن است؛ گرچه محدوديتي گسترده از ديدني ها.

- «واحد» يعني چه؟

- يعني كسي كه همگي به يگانگي اش اتفاق نظر دارند. همان گونه كه خداوند والا فرمود:

«و اگر از ايشان بپرسي چه كسي آسمان ها و زمين را آفريده است، گويند خداوند.» [4] .

هنگامي كه جواد اقامتگاه خويش را ترك مي كند، در ساحل دجله مي نشيند و به آب هاي خروشاني كه پايش را مي شويند مي نگرد. مرد همراهش مي گويد:



[ صفحه 47]



- پيروانت ادعا مي كنند كه وزن آب هاي دجله و موجودات و چيزهايي كه در آن هست، مي داني.

اباجعفر به پشه اي كه نزديكش نشسته، مي نگرد و به سخن مي آيد:

- آيا پروردگار والا توانايي ندارد كه اين دانش را به يكي از پشه هايي كه آفريده بدهد؟

- مي تواند. او بر هر كاري تواناست.

- من نزد خداوند، از يك پشه و از بسياري مردم گرامي ترم. [5] .



[ صفحه 48]




پاورقي

[1] همان جا، سوره ي رعد، آيه ي 13.

[2] الامام الجواد، ص 87.

[3] قرآن كريم، سوره ي انعام، آيه ي 103.

[4] همان جا، سوره ي لقمان، آيه 25.

[5] بحارالانوار، مجلسي، ج 50، ص 100.