بازگشت

ياران حضرت جواد


اول: احمد بن محمد بن ابي نصر كه به بزنطي كوفي معروف است، وي مردي مورد وثوق و جليل القدر به شمار مي رفته است.

قاضي نور الله در كتاب مجالس المؤمنين از كتاب خلاصه روايت مي كند كه اين احمد بن محمد در محضر مقدس حضرت رضا عليه السلام مشرف مي شد و نزد آن بزرگوار قدر و منزلت فراواني داشت و از مخصوصين حضرت جواد عليه لاسلام به شمار مي رفت.

در مختار كشي از احمد نقل مي كند كه گفت: يك روز با صفوان بن يحيي و محمد بن سنان و عبدالله بن مغيره يا عبدالله بن جندب به حضورحضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام مشرف شديم، پس از يك ساعت كه در حضور آن حضرت نشستيم برخواستيم.

حضرت رضا عليه السلام در بين آن چند نفر به من فرمود: بنشين! من نشستم و آن برگزيده ي خدا با من مشغول گفتگو شد، من از آن حضرت پرسشهائي مي كردم و جواب مي شنيدم و آن بزرگوار هم از من موضوعاتي مي پرسيد تا اينكه بيشتر شب گذشت. موقعي كه خواستم به منزل خود برگردم حضرت رضا عليه السلام به من فرمود: مي روي يا همين جا مي خوابي؟



[ صفحه 141]



گفتم: اگر شما بفرمائي: برو مي روم و اگر بفرمائي: باش مي باشم؟

آن بزرگوار فرمود: همين جا بخواب، زيرا وقت گذشته و مردم در خانه هاي خود را بسته و به خواب رفته اند.

حضرت رضا پس از اين گفتگوها برخواست و داخل حرم شد، وقتي كه آن حضرت داخل حرم گرديد من خداي را سجده كردم و در حال سجود گفتم: سپاس آن خداي را كه در ميان برادران ديني من حجت خود و وارث علوم پيامبران يعني حضرت رضا را با من مأنوس كرد. هنوز من در حال سجده بودم كه آن بزرگوار آمد و با پاي مبارك خود مرا متنبه ساخت. وقتي كه من برخواستم آن حضرت پس از اينكه دست مرا گرفت و ماليد فرمود: اي احمد! بدان كه حضرت امير المؤمنين علي عليه السلام به عيادت صعصعة بن صوحان رفت. موقعي كه از بالين صعصعه برخواست به وي فرمود: اي صعصعه! زنهار از خدا بترس نسبت به برادران ديني خود افتخار نكني كه من به عيادت تو آمده ام، همين كه اين موضوع را به من فرمود به حرم شريف مراجعت نمود.

وفات احمد بن محمد بزنطي در سنه ي (221) هجري هشت ماه بعد از فوت حسن بن علي فضال اتفاق افتاد.

دوم: فضل بن شاذان بن خليل ازدي (بسكون زاء) نيشابوري. وي مردي مورد وثوق، جليل القدر، از فقها و متكلمين شيعه و شيخ طايفه به شمار مي رفت. فضل بن شاذان از حضرت جواد عليه السلام و به قولي از حضرت رضا رواياتي نقل



[ صفحه 142]



كرده، پدر او از اصحاب يونس بود.

اين فضل بن شاذان تعداد (180) كتاب تصنيف كرد و حضرت امام حسن عسكري عليه السلام دو مرتبه به قولي سه مرتبه از خدا براي وي طلب رحمت و مغفرت نمود.

قاضي نور الله در كتاب مجالس المؤمنين از مختار نقل مي كند كه گفت: عبدالله بن طاهر دستور داد تا فضل بن شاذان را از نيشابور اخراج نمودند. آنگاه پس از اينكه او را نزد خود طلبيد و درباره ي كتب او جستجوئي نمود امر كرد تا كتابهاي او را بنويسند.

فضل بن شاذان رؤس مسائل اعتقادي را از قبيل: توحيد و عدل و امثال ذلك را براي او نوشت. همين كه نوشته هاي او را به نظر عبدالله رساندند گفت: اين اندازه كافي نيست، منظور من اين است كه اعتقادات تو را درباره ي سلف بدانم؟

فضل بن شاذان گفت: من ابوبكر را دوست دارم ولي از عمر بيزارم [1] عبدالله گفت: براي چه از عمر بيزاري؟! گفت به جهت اينكه عباس را از شورا بيرون كرد. فضل بن شاذان اين جواب را بدين لحاظ گفت كه بني عباس خوشحال شوند و بدين وسيله از شر عبدالله بن طاهر كه مردي قسي القلب بود نجات يابد.

نيز در كتاب سابق الذكر از سهيل بن بحر فارسي روايت



[ صفحه 143]



مي كند كه گفت: من در آخرين مصاحبه اي كه با فضل بن شاذان كردم از او شنيدم كه مي گفت: من باقيمانده ي گروهي از آن بزرگاني از قبيل: محمد بن ابي عمير و صفوان بن يحيي و غيرهما هستم كه قبلا از اين جهان رفته اند، من مدت پنجاه سال در خدمت آنان بودم و از ايشان استفاده هاي علم و دانش مي نمودم موقعي كه هشام بن حكم از دنيا رفت يونس بن عبدالرحمان براي رد بر مخالفين خليفه و جانشين او بود. وقتي كه يونس از دنيا رفت سكاك براي رد بر مخالفين جانشين وي بود. همين كه سكاك رحلت نمود من براي اين نحوه امور خليفه او هستم.

فضل بن شاذان رحمه الله در زمان حضرت امام حسن عسكري عليه السلام از دنيا رفت. قبر او به فاصله ي يك فرسخ خارج از شهر نيشابور با بقعه و صحن معروف و مشهور است.

سوم: ابو تمام كه نام وي حبيب بن اوس طائي بود. علامه در كتاب خلاصه مي نگارد: ابوتمام امامي مذهب بود. از براي اهل بيت عليهم السلام شعر بسيار گفته.

احمد بن حسين نقل مي كند: نسخه يعني كتاب كهنه اي را ديدم كه گويا در زمان ابوتمام يا قريب به زمان وي نوشته شده بود.

در آن كتاب قصيده اي از ابوتمام ديدم كه مضمون آن درباره ي فضائل امامان عليهم السلام تا حضرت جواد بود و درباره ي امامان بعد از حضرت جواد چيزي نداشت، زيرا كه ابوتمام در ايام حضرت جواد عليه السلام از دنيا رفت.

ابوتمام در زمان خود از نظر فصاحت و بلاغت منحصر به فرد بود. گفته شده: وي چهارده هزار (14000) ارجوزه از



[ صفحه 144]



عرب غير از قصائد و قطعه ها حفظ داشته و وي در صناعت شعري داراي مقام و منزلت رفيع و عالي بود.

ابراهيم بن مدبر با اينكه اهل علم و معرفت و ادب بود به جهت دشمني كه با ابوتمام داشت چيزي از اشعار او را حفظ نمي كرد، چه بسا مي شد كه ابوتمام را لعنت مي كرد.

يك روز شخصي چند شعر از ابوتمام بدون اينكه نسبت آن اشعار را به ابوتمام بدهد براي ابراهيم خواند. ابراهيم را از آن اشعار خوش آمد، لذا به فرزند خود دستور داد تا آن اشعار را در پشت كتابي بنويسد موقعي كه آن اشعار نوشته شد بعضي گفتند: ايها الامير! اين اشعاري كه شما دستور داديد بنويسند از ابوتمام است؟ ابراهيم پس از شنيدن اين موضوع دستور داد تا آن صفحه را پاره كردند!!

مسعودي اين عمل ابراهيم بن مدبر را ناپسند و قبيح دانسته و فرموده: شخص عاقل بايد به فكر تعلم و آموختن دانش باشد خواه از دوست و خواه از دشمن؟ از شخص وضيع باشد يا از شريف، زيرا حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام مي فرمايد:

الحكمة ضالة المؤمن فخذ ضالتك ولو من اهل الشرك!!

يعني حكمت و دانش مفقود شده ي مؤمن است، پس مؤمن بايد شيئي گم شده ي خود را بگيرد ولو اينكه از اهل شرك يعني مشركين باشد.

از بزرگمهر حكيم نقل شده كه گفت: من از هر چيزي صفت نيك و پسنديده ي او را دريافتم، حتي از سگ و گربه و غراب يعني كلاغ.

به وي گفتند: مثلا ازسگ چه آموختي؟ گفت: همان



[ صفحه 145]



الفت و وفائي كه با صاحب خود دارد.

گفتند: از غراب چه آموختي؟ گفت: شدت احتراز و هشياري او را.

گفتند: از خوك چه صفتي آموختي؟ گفت: اين صفت را كه اول طلوع فجر از براي حوائج خود قيام مي كند.

گفتند: از گربه چه آموختي؟ گفت: تملق وي را در موقع چيز خواستن.

ابوتمام در سنه ي دويست و سي و يك (231) در ايام واثق بالله در شهر موصل وفات يافت و ابونهشل بن حميد طوسي قبه اي بالاي قبر او بنا نهاد.

چهارم: علي بن مهزيار اهوازي، جلالت شأن و عظمت قدر او بيش از اين است كه نگاشته شود، از توقيعات حضرت جواد عليه السلام معلوم مي شود كه وي تا چه اندازه اي معظم و جليل القدر بوده.

مضمون يكي از توقيعاتي كه آن بزرگوار براي علي بن مهزيار عطا فرموده است اين است: مرا به وسيله ي آنچه كه ذكر نمودي مسرور و خوشحال كردي، همانطور كه تو مرا هميشه مسرور مينمائي خداي رؤف تو را به وسيله ي بهشت مسرور بفرمايد همان طور كه من از تو راضي هستم خدا از تو راضي باشد!!

در خبري است كه پدر علي بن مهزيار نصراني بود و پس از آن اسلام اختيار كرد، گفته شده: وي نيز نصراني بود و خداي عليم او را هدايت كرد تا اينكه تفقه نمود و دانش آموخت.

علي بن مهزيار روايات زيادي از حضرت علي بن موسي



[ صفحه 146]



الرضا و حضرت جواد الائمه عليهما السلام نقل كرد و از مخصوصين حضرت امام محمد تقي عليه السلام گرديد. مقام علي ابن مهزيار به جائي رسيد كه از طرف حضرت جواد عليه السلام داراي مقام وكالت شد، و نيز از طرف حضرت امام علي النقي عليه السلام وكالت بعضي از نواحي را داشت.

توقيعاتي كه براي شيعه صادر شده جز تحسين و نيكوئي براي علي بن مهزيار چيزي در آنها مرقوم نبوده. علي بن مهزيار تعداد سي و سه كتاب تصنيف كرد.

عادت اين مرد با سعادت اين بود كه در موقع طلوع آفتاب سر به سجده مي نهاد و سر بلند نمي كرد تا اينكه هر دعائي براي خود مي نمود از براي هزار نفر از برادران مؤمن خود نيز مي كرد. پيشاني علي بن مهزيار از كثرت سجده نظير زانوي شتر پينه بسته بود.

اين علي بن مهزيار همان شخصي است كه در سنه ي (226) در منزل قرعاء (كه محلي است در راه مكه مابين قادسيه و عقبه) در آخر شب از رختخواب خود برخاست و به قصد وضو خارج گرديد و در حال خروج كه مشغول مسواك نمودن بود ناگاه چيزي را ديد كه نظير آتش از سر مسواك زبانه مي كشد و مثل آفتاب مي درخشد!! همين كه دست بر آن نهاد ديد حرارت ندارد، آنگاه اين آيه ي شريفه را تلاوت كرد.

الذي جعل لكم من الشجر الاخضر نارا [2] .



[ صفحه 147]



و درباره ي اين موضوع در بحر فكر فرو رفت؟ همين كه به جاي خويش برگشت رفقاي وي احتياج به آتش داشتند، وقتي چشمشان به آن نور افتاد گمان كردند: علي آتش از براي آنان آورده ولي موقعي كه به وي نزديك شدند ديدند آن آتش حرارتي ندارد؟! و روشنائي آن گاهي خاموش و گاهي شعله ور مي شد، تا سه مرتبه خاموش و روشن شد تا اينكه به طور كلي خاموش گرديد.

موقعي كه به سر آن مسواك نظر كردند اثري از آتش و سوختگي و سياهي نديدند!! وقتي كه علي بن مهزيار به حضور حضرت امام علي النقي عليه السلام مشرف شد و اين جريان را شرح داد آن بزرگوار درباره ي آن مسواك تأملي نمود و فرمود: آنچه كه تو ديدي نور بوده است. اين نوري كه تو ديدي به جهت اين است كه تو مايل به ما اهل بيت و مطيع من و پدرانم هستي.

قبر اين علي بن مهزيار در اهواز است، بقعه و بارگاهي دارد كه زيارتگاه عموم است.

پنجم: محمد بن ابي عمير. وي بغدادي الاصل و ساكن بغداد هم بوده، او نزد شيعه و سني عظيم المنزله و جليل القدر بوده، و جلالت و وثوق او را تصديق نموده اند، وي در زمان خود عابدترين و زاهد ترين مردم به شمار مي رفته.

محمد بن ابي عمير زمان حضرت كاظم و حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام را درك نمود و تعداد نود و چهار كتاب تصنيف كرد.

محمد بن ابي عمير در زمان هارون الرشيد و مأمون دچار محنت و مشقت هاي زيادي شد، زيرا كه وي را سال ها زنداني



[ صفحه 148]



كردند و تازيانه ها زدند كه منصب قضاوت را بپذيرد و نام شيعيان را بگويد و خليفه را از آنان آگاه نمايد، چه آنكه وي شيعيان عراق را كاملا مي شناخت.

يك وقت او را براي اينكه شيعيان را معرفي نمايد تعداد صد تازيانه زدند، چون طاقتش تمام شد لذا در نظر گرفت كه نام شيعيان را بگويد، ناگاه شنيد كه محمد بن يونس بن عبدالرحمن مي گويد:

اي محمد بن ابي عمير! به ياد آن موقعي بيا كه نزد خدا توقف خواهي كرد!! لذا او از ذكر نام شيعيان خودداري نمود.

وي بيشتر از صد هزار (100000) درهم ضرر مالي را تحمل كرد!! و مدت چهار سال از عمر خود را در زندان به سر برد. خواهرش كتابهاي او را جمع كرده در غرفه اي نهاده بود موقعي كه باران آمد كتب وي را از بين برد.

بدين لحاظ بود كه محمد بن ابي عمير، حديث را از حفظ نقل مي كرد. يا از كتابهائي كه مردم قبل از تلف شدن كتب او از روي كتابهايش نوشته بودند حديثي را نقل مي نمود. بدين لحاظ است كه علماي شيعه روايات مرسله (يعني آن رواياتي كه نام همه ي راويان آنها را ذكر ننموده) او را در حكم روايات مسند (يعني آن رواياتي كه همه ي راويان آنها نام برده شده) مي دانند.

روايت شده: سندي بن شاهك در زمان هارون الرشيد به دستور هارون تعداد يك صد و بيست چوب براي اينكه محمد بن ابي عمير شيعه بود به وي زد، آنگاه سندي بن شاهك او را



[ صفحه 149]



زنداني كرد. محمد بن ابي عمير مبلغ يك هزار (1000) درهم داد تا از زندان نجات يافت. گفته شده ثروت ابن ابي عمير به پانصد هزار (500000) درهم رسيده بود.

نگارنده گويد: با اينكه خداي حكيم در قرآن كريم در سوره ي بقره آيه ي (257) مي فرمايد:

لا اكراه في الدين

يعني در پذيرفتن دين و مذهب نبايد اكراه و اجباري باشد. معذلك قلدران جهان، يا بفرمائيد: از خدا بي خبران در هر عصري از اعصار و زماني از ازمنه طبق تجويز قلدري و از خدا بي خبري خود گروهي از مردان حق و تابعين و پيروان مذهب مقدس شيعه را بنا حق كشتند، عده اي را زنداني كردند، اموال برخي را به يغما بردند، از بعضي از آنان باج ها گرفتند افراد برجسته اي از ايشان را به نسبت هاي ناروائي متهم نمودند. شكم هاي گرسنه ي خود را به بهانه ي دين از اموال ايشان سير كردند.

در صورتي كه گروهي از پادشاهان جهان كه اگر عقل و كياست آنان به قدر تمام اهل مملكتشان نمي بود نمي توانستند كشور خويش را احياء و اداره نمايند با يك دنيا افتخار تابع بلكه فدائي امامان مذهب مقدس شيعه بودند.

آري قلدران و زور گويان جهان مي خواستند و مي خواهند مذهب مقدس شيعه را كه در نظر عقلاء نظير يك قطعه طلاي بي غل و غش است به وسيله ي قلدري و زور گوئي خود تضعيف بلكه نابود كنند. ولي غافل از اينكه رشته ي حق باريك شدني هست اما قطع شدني نخواهد بود. لذا اگر آمار نفرات شيعه را همه ساله



[ صفحه 150]



بررسي نمائيم مي بينم كه تعداد آنان از سال قبل بيشتر خواهد بود؟! ولي در عين حال چه مي شود كرد و چه مي توان گفت؟ بلكه به حكم ضرورت و اضطرار بايد با مظلوميت و مقهوريت ساخت و كوس تقيه را نظير رهبران مذهبي نواخت.

چه خوب گفته اند:



مدعي خواست كه از بيخ كند ريشه ي ما

غافل از آنكه خدا هست در انديشه ي ما



صدوق در كتاب علل از پدر علي بن ابراهيم روايت مي كند كه گفت: ابن ابي عمير بزاز بود و مبلغ ده هزار (10000) درهم از مردي طلب داشت، در آن موقعي كه ابن ابي عمير تهيدست شد آن شخص مديون خانه ي خود را به مبلغ ده هزار (10000) درهم فروخت و پول آن را براي ابن ابي عمير برد.

موقعي كه در خانه ي ابن ابي عمير رسيد و دق الباب كرد و ابن ابي عمير بيرون آمد آن شخص مديون پول ها را به وي تسليم نمود و گفت: اين پول همان طلبي است كه تو از من داشتي.

ابن ابي عمير گفت: اين پول را از كجا بدست آورده اي آيا ارثي به تو رسيده، يا كسي به تو بخشيده؟!

وي گفت: هيچكدام از اين دو موضوعي كه تو مي گوئي نبوده، بلكه خانه ام را فروخته ام كه قرض خود را ادا نمايم.

ابن ابي عمير گفت: ذريح محاربي از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله براي من نقل كرد كه فرمود:

لا يخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدين.

يعني مرد نبايد از براي اداي قرض خويش خانه ي خود را



[ صفحه 151]



ترك نمايد. آنگاه فرمود: اين پول ها را بردار! زيرا من اين پول ها را نخواهم پذيرفت. در صورتي كه به خدا قسم به يك درهم از اين پول محتاجم ولي در عين حال يك درهم از اين پول را قبول نخواهم كرد!!

از فضل بن شاذان روايت شده كه گفت: يك وقت من داخل عراق شدم، شخصي را ديدم كه به رفيق خود عتاب مي كرد و مي گفت: تو شخص عيالمندي هستي و به كسب و كار احتياج داري. من مي ترسم اين سجده هاي طولاني كه تو به جا مي آوري باعث كوري چشم تو شود و از كسب و كار محروم شوي؟! او همچنان از اين قبيل كلمات به رفيق خود مي گفت تا اينكه رفيق او در جوابش گفت: واي بر تو! چقدر به من عتاب مي كني؟! اگر اين طور بود كه سجده ي طولاني موجب كوري چشم مي شد بايستي ابن ابي عمير رضي الله عنه نابينا شده باشد، زيرا كه وي بعد از نماز صبح سر به سجده ي شكر مي نهاد و موقع زوال ظهر سر از سجده بر مي داشت.

شيخ كشي روايت مي كند كه فضل بن شاذان نزد ابن ابي عمير آمد، ابن ابي عمير در حال سجده بود، وي سجده را بسيار طولاني كرد، همين كه سر از سجده برداشت و سخن از سجده به ميان آمد.

ابن ابي عمير گفت: اگر سجده ي طولاني جميل بن دراج را مي ديديد سجده ي مرا طولاني نمي شمرديد. آنگاه گفت: يك روز من نزد جميل رفتم كه در حال سجده بود، و سجده را بسيار طول داد. وقتي سر از سجده برداشت من گفتم: چقدر سجده را طولاني كردي؟!

گفت: اگر سجده ي طولاني معروف بن خربوذ (به فتح خاء و راء مشدد) را مي ديدي سجده ي مرا مختصر و كوتاه مي شمردي!!



[ صفحه 152]




پاورقي

[1] منظور فضل بن شاذان از اينكه گفت: ابوبكر را دوست دارم تقيه بوده. زيرا كه عبدالله داراي مذهب تسنن بوده - مؤلف.

[2] سوره ي ياسين، آيه ي (80) يعني خدا آن خدائي است كه از درخت سبز آتش از براي شما ايجاد مي نمايد - مؤلف.