بازگشت

معجزاتي ديگر از امام ابوجعفر محمد بن علي موسي الرضا


در بحار از مناقب از عسكر غلام حضرت ابي جعفر عليه السلام نقل است كه: به نزد حضرت ابوجعفر عليه السلام وارد شدم پس با خود گفتم: سبحان الله چقدر مولاي من لاغر است و جسمش نحيف است، عسكر مي گويد: والله هنوز سخنم با خودم را تمام نكرده بودم كه ديدم ناگاه جسم حضرت بلند شد و بسيار تنومند و عريض شد به حدي كه ايوان خانه را فراگرفت و بلنداي آن و عرض آن به سقف و جوانب حياط خانه كشيده شد و بسيار بزرگ و بلند و تنومند گرديد سپس ديدم كه رنگ بدنش سياه شد مانند شب تيره و تاريك آنگاه به سفيد گرائيد تا اينكه از برف هم سفيدتر شد سپس رنگ بدن حضرت به سرخي گرائيد تا آنجا كه مانند خون سرخ شد سپس رنگش به سبزي تغيير يافت مانند شاخه اي از برگهاي سبز آنگاه بدنش به حالت طبيعي خود بازگشت و كوچك شد و به صورت اوليه برگشت و رنگش نيز به رنگ اولش برگشت پس آنگاه حضرت به من ندا داد: اي عسكر اگر شما شيعيان ما به ترديد و دودلي بيفتد ما به شما شهادت مي دهيم و آگاهتان مي سازيم و اگر عقيده شما نسبت به ما سست شود ما شما را در عقيده تان به خود استوار و قوي مي كنيم،والله هيچ كس به حقيقت معرفت ما نمي رسد مگر كسي كه خداوند بر او بواسطه



[ صفحه 76]



محبت ما منت گذارد و او را دوست و محب ما قرار دهد.

همچنين به همان سند از كتاب «معرفة تركيب الجسد» از حسين بن ابي احمد تميمي درباره حضرت ابوجعفر ثاني عليه السلام نقل است كه: روزي حضرت حجامت كننده اي طلب كرد (در زمان حكومت مأمون) پس به او گفت: آن رگ پررنگ و روشن را حجامت كن پس آن مرد حجام گفت: يا مولا، من اين رگ را نمي شناسم و تاكنون نشنيده ام و نديده ام (چنين رگي را كه شما مي فرمائيد) پس حضرت آن رگ را نشان او داد و آن مرد تيغ حجامت بر آن رگ زد و ناگاه ديد كه آبي زردرنگ بجاي خون از رگها بيرون آمد و آنقدر آمد كه طشت پر شد سپس حضرت به او فرمود: آن را رها كن پس باز از محل حجامت خون زرد آمد پس حضرت فرمود: محل حجامت را ببند، هنگامي كه آن را بست پس امام امر فرمود تا به او صد دينار بدهند، آن مرد دينارها را گرفت و به نزد يوحنا بن بختيشوع آمد و جريان را براي او تعريف كرد او گفت: به خدا من تاكنون درباره چنين رگي هرگز در طبابت نشنيده و نديده ام ولي فلان اسقف كه سن زيادي هم دارد در اينجا است بيا به نزد او برويم شايد او بداند وگرنه ما علم اين موضوع را نداريم و سر آن را نمي توانيم دريابيم، پس آن دو به نزد او رفتند و جريان و قصد را براي او گفتند و او سرش را مدت طولاني به زير انداخت سپس گفت: گمان كنم كه اين مرد يا پيامبر است يا از ذريه و فرزندان پيامبر است.

در خرائج از اسماعيل بن عباس هاشمي نقل است كه گفت: روز عيد به نزد حضرت ابوجعفر عليه السلام رسيدم و از تنگي معاش خويش شكايت كردم پس حضرت زيرانداز نماز خود را بالا آورد و از خاك زير آن مقداري خاك طلا برداشت و به من داد پس من آن را به سوي بازار بردم و ديدم كه شانزده مثقال بود.

و نيز به همان سند از ابوهاشم جعفري نقل است كه مردي به نزد محمد بن علي بن موسي الرضا عليه السلام رسيد و گفت: يا بن رسول الله صلي الله عليه و آله پدرم از دنيا رفته، در حاليكه اموالي داشت و مرگ به او فرصت نداد تا وصيت كند و محل و تكليف اموالش را مشخص سازد و من نيز نمي دانم كه وضعيت و مكان و كيفيت آن اموال چگونه



[ صفحه 77]



است و عيال و خانواده بسياري نيز دارم، يابن رسول الله صلي الله عليه و آله بدادم برس من از دوستداران شما هستم، پس حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود: وقتي نماز عشاء را خواندي در آخر آن بر محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله صلوات بفرست، پدرت بخواب تو مي آيد و جريان آن اموال را به تو مي گويد، پس آن مرد دستور امام را انجام داد و پدرش را در خواب ديد كه به او مي گويد: پسرم، اموال من در فلان محل است برو و آنها را بگير و به نزد پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله برو و به او بگو كه من تو را به سوي اموالم راهنمايي كردم، آن مرد وقتي بيدار شد رفت و اموال را برداشت و امام را از واقع آگاه ساخت و سپس گفت: خدا را حمد و سپاس كه تو را گرامي داشت و برگزيد (الحمد لله الذي أكرمك و اصطفاك)

در بحار از مجالس شيخ مفيد (ره) به اسنادش از بكر بن صالح نقل مي كند كه گفت: دامادم به حضرت ابوجعفر عليه السلام نامه اي نوشت كه: پدرم ناصبي است و نظر و عقيده اش فاسد است و از او به من ناراحتي و صدمه رسيده، فدايت شوم در حق من دعا كن و بگو نظر شما چيست، من با او چه كنم آيا او را رسوا كنم يا با او مدارا نمايم؟ حضرت براي او نوشت: نامه ات را خواندم و مطلب آن را دانستم و آنچه درباره پدرت ذكر نمودي دريافتم ان شاءالله در حق تو دعا مي كنم و بدانكه مدارا با پدرت براي تو بهتر است تا رسوا نمودن او پس از هر سختي، راحتي و آسايش است، صبر كن كه عاقبت با پرهيزكاران است. خداوند تو را در ولايت كسي كه ولايتش را پذيرفته اي ثابت قدم بدارد كه ما و شما همگي در امانت خدا هستيم و خداوند امانت را ضايع نمي كند، بكر مي گويد: عاقبت بر قلب پدر او مهرباني افتاد بطوري كه در هيچ چيز با او مخالفت نمي كرد.

و شيخ محمد بن حر عاملي در «اثبات الهداة» از صاحب كتاب «مناقب فاطمه ولدها»از ابراهيم بن سعيد نقل مي كند كه محمد بن علي عليه السلام را ديدم دست مباركش را به برگ زيتون مي زد و برگ زيتون در دست مباركش به سكه تبديل مي شد پس مقداري از آن سكه ها را از حضرت گرفتم و در بازار خرج كردم هيچ تغييري پيدا



[ صفحه 78]



نكرد.

و باز از محمد بن يحيي نقل مي كند كه: محمد بن علي را عليه السلام در شط دجله ديدم كه از روي شط عبور كرد و باز در انبار بر شط فرات ديدم كه چنين مي كرد.

و از حكيم بن حماد نقل مي كند كه مولايم محمد بن علي عليه السلام را ديدم انگشتري را در دجله انداخته بود هر قايقي و كشتي كه مي آمد يا مي رفت، متوقف مي شد سپس حضرت به غلامش فرمود: انگشتري خارج كن پس قايقها و كشتي ها حركت كردند.

و باز از او روايت مي كند كه: محمد بن علي عليه السلام را در سر من رأي ديدم از او براي رفتن به بيت المقدس هزينه راه خواستم، يكصد دينار به من داد سپس فرمود: چشمت را ببند من هم چشمانم را بسته سپس به من فرمود: چشمت را باز كن الان در بيت المقدس پشت قبه هستي، و من از اين موضوع خيلي تعجب كردم.

و باز از محمد بن عمر نقل مي كند: محمد بن علي عليه السلام را ديدم دستش را بر منبري گذاشته بود و هر چه درخت در كنارش بود برگ درمي آوردند، و آن حضرت را ديدم كه با گوسفندي حرف مي زد و آن هم جواب مي داد.

و باز از عمارة بن زيد نقل مي كند: محمد بن علي عليه السلام را ديدم و عرض كردم: نشانه ي امام چيست؟ فرمود: هرگاه چنين كاري را بتواند انجام بدهد، حضرت انگشتانش را به سنگ سخت گذاشت اثر انگشتانش در سنگ جامانده، و باز مي گويد: آن حضرت را ديدم كه آهن را بدون آتش كش مي داد و با انگشت بر سنگ اثر مي گذاشت.

در اثبات الهداة از صاحب كتاب «مناقب فاطمه عليهاالسلام» از قول محمد بن علي التنوخي نقل مي كند كه: اباجعفر عليه السلام را ديدم با گاوي سخن مي گفت و آن گاو در عكس العمل به سخنان حضرت سرش را حركت مي داد...

پس حضرت فرمود: خداوند به ما زبان پرنده ها را ياد داده و از هر چيزي ما را بهره مند نموده است، سپس حضرت به آن گاو فرمود: بگو لا اله الا الله وحده لا



[ صفحه 79]



شريك له و آن هم گفت، سپس حضرت سر گاو را نوازش داد.

از يحيي بن اكثم از محمد بن علي الرضا عليه السلام در حديثي نقل است كه از حضرت نشانه هاي امامت را پرسيدم در حاليكه در دست حضرت عصايي بود ناگاه عصا به سخن آمد و گفت اي يحيي! مولا و امام من (محمد) است.

مؤلف مي گويد: سعيد بن هبةالله راوندي در «خرائج» از معجزات آن حضرت نقل مي كند: محمد بن ابراهيم جعفري از حكيمه دختر امام رضا عليه السلام حديثي طولاني را نقل مي كند كه خلاصه آن اين است: مأمون بر امام جواد عليه السلام خشم گرفت در حاليكه مأمون مست بود، بر آن حضرت وارد شد و با شمشيرش بر آن حضرت زد و او را از قطعه قطعه كرد بعد از آنكه از مستي به هوش آمد و از كارش آگاه شد خيلي پشيمان شد و فرستاد تا از حضرت برايش خبر بياورند آنگاه ديدند در بدن حضرت هيچ جاي زخمي وجود ندارد و بدن حضرت سالم است.

(در فصلهاي گذشته بعضي از معجزات آن حضرت بيان شد).

علي بن الحسين مسعودي در كتاب «اثبات الوصية» از احمد بن محمد بن عيسي و او از احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي و او را از محمد المحمودي از پدرش نقل مي كند: دايه حضرت ابي جعفر عليه السلام روزي به حضرت گفت: چيست كه تو را گاهي همانند پيرمردها در حال تفكر مي بينم در حالي كه تو يك كودك هستي، حضرت به او فرمود: به درستي كه عيسي بن مريم عليه السلام گاهي در كودكي مريض مي شد و به مادرش راه و روش معالجه خودش را بيان مي كرد وقتي هم كه داروي تلخ را مي خورد گريه مي كرد، مادرش به او گفت: پسرم مگر بجز آنكه خودت گفتي به تو خوراندم؟ و او به مادرش مي گفت: علم من بر مبناي حكمت نبوت است اما خلق و خويم كودكانه است.

مؤلف مي گويد: ما از كتاب «سعدالسعود» تاليف سيد سعيد محمود علي بن موسي بن طاووس (ره) كه كتاب خيلي قديمي است بطوري كه اول و آخرش از بين رفته مطلبي را نقل مي كنم كه عين گفتارش اين است:



[ صفحه 80]



فصل: در جلد اول مربوط به آنچه كه در قرن مربوط به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام نازل شده، روايت ابي احمد عبدالعزيز احمد الجلودي در جلدي كه براي غير گرد آورده، خبري را نقل مي كند تا به اينجا كه مي گويد:

فصل: آنچه كه ما از اواخر اين حديث با همان لفظ از سطر دهم نقل مي كنيم اين است كه: محمد بن جعفر بزاز از علي بن الحسين بن فضال از محمد بن ارومة قمي از حسين بن موسي بن جعفر نقل مي كند گفت: در دست حضرت ابي جعفر محمد بن علي الرضا عليه السلام انگشتري از نقره ديدم كه برجسته و درشت بود پس گفتم: آيا شخصيتي همانند شما چنين انگشتري به دست مي كنيد؟

فرمود: اين انگشتر حضرت سليمان بن داوود عليه السلام است.

مؤلف مي گويد: اين سخن و روايت را كه مي گويد: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وارث تمامي انبياء و پيامبران است و ذخيره اسرار آنها از سوي رب العالمين به پيامبر اسلام رسيده است را تأييد مي كند، پس آيا اين امكان هست كه آثار حضرت سليمان در امام جواد عليه السلام ظاهر شود؟ آنچه كه از آن حضرت سليمان است هر مقدار لازم باشد از جمله اسرار خاتم سليمان به دست پيامبر اسلام ظاهر مي شود، به درستي كه خداوند بنا به مصالحي كه براي بندگانش مي باشد بعضي از اين اسرار و عجايب را ظاهر مي سازد.



[ صفحه 81]