بازگشت

زوجات امام جواد


همچنان كه در فصول پيشين اشاره گرديد مأمون دختر خود ام الفضل را به امام جواد عليه السلام تزويج نمود ولي ام الفضل از آن حضرت صاحب فرزند نگرديد و اولاد امام محمد تقي عليه السلام از ام ولدي به نام سمانه مغربيه كه زني عفيفه و برگزيده بود بوجود آمدند بنابراين زوجه ي دائمي آن جناب همان ام الفضل بود كه به تحريك عمويش معتصم شوهر خود را مسموم نمود. ولي پاره اي از مورخين و محدثين در كتب خود با اندك اختلافي با استناد روايتي كه از حكيمه خاتون دختر حضرت رضا عليه السلام (و به نوشته ي بعضي دختر امام جواد عليه السلام نقل كرده اند براي آن جناب زن ديگري نيز از نواده هاي عمار ياسر قائل شده اند و ما ذيلا به خلاصه ي داستان آن كه علامه مجلسي در كتاب بحارالانوار از خرايج راوندي نقل كرده است اشاره مي نمائيم.

حكيمه خاتون گويد: پس از وفات برادرم امام محمد تقي عليه السلام به سببي نزد ام الفضل زوجه ي آن حضرت رفتم ديدم او بسيار گريه و زاري مي كند ترسيد و غم و اندوه او را تباه گرداند و ضمن اينكه ما درباره ي كرم و حسن خلق و بزرگواري امام جواد عليه السلام گفتگو مي كرديم ام الفضل گفت: اي حكيمه تو را از امر عجيبي خبر دهم كه كسي نظير آن را نشنيده است!

گفتم موضوع چيست؟ ام الفضل گفت من هميشه مراقب كار



[ صفحه 154]



ابي جعفر عليه السلام بودم و از اينكه آن حضرت زن ديگري اختيار كند حسادت مي كردم و گاهگاهي در اين مورد از وي سخن هاي سخت مي شنيدم و به پدرم (مأمون) مي گفتم و پدرم مي گفت تحمل كن كه او فرزند پيغمبر است.

يك شب كه نشسته بودم ناگاه زني زيبا از در خانه درآمد و به من سلام كرد، گفتم تو كيستي؟ گفت زوجه ي ابي جعفر عليه السلام هستم و از اولاد عمار ياسر مي باشم!

چون اين سخن از وي شنيدم مرا غيرت گرفت و نتوانستم خودداري كنم و همان شب نزد پدرم رفتم و او در آن موقع كه پاسي از شب مي گذشت مست و لايعقل بود.

من ماجرا به او گفتم و اضافه كردم كه ابوجعفر به من و تو و عباس و فرزندان او دشنام مي دهد!

مأمون سخت خشمگين شد و نتوانست خودش را نگه دارد فورا برخاست و شمشير خود را بدست گرفت و سوگند خورد كه الان مي روم و او را مي كشم!

من چون چنين ديدم از گفته ي خود پشيمان شدم گفتم: انا لله و انا اليه راجعون و در دل خود گفتم اين چه كاري بود كه با خود و شوهرم كردم پس دنبالش دويدم كه ببينم چه مي كند چون داخل خانه شد ابوجعفر عليه السلام در حال خواب بود، پدرم با شمشير او را قطعه قطعه كرد و آخر كار هم سرش را بريد و من و ياسر خادم نگاه مي كرديم! آنگاه در حالي كه مانند شتر دهانش كف كرده بود برگشت و من چون چنين ديدم لطمه به صورت خود زدم و به منزل پدرم برگشتم و شب آنجا ماندم و تا صبح خوابم نبرد! چون صبح شد پيش پدرم رفتم و او را مستي بهوش آمده و نماز مي خواند! گفتم آيا مي داني ديشب چه كرده اي؟ گفت نه به خدا مگر چه كرده ام؟



[ صفحه 155]



گفتم ديشب نزد ابن الرضا رفتي و در حالي كه او خوابيده بود با شمشير بدنش را قطعه قطعه كردي و سرش را بريدي! گفت واي بر تو چه مي گوئي؟ گفتم آنچه كردي مي گويم! مأمون ياسر را صدا زد و گفت واي بر تو اين ملعونه چه مي گويد؟

ياسر گفت هر چه مي گويد درست مي گويد! مأمون گفت: انا لله و انا اليه راجعون، هلاك شديم و رسوا گشتيم، واي بر تو ياسر زود برو از او خبري بيار! ياسر شتابان رفت و برگشت و به مأمون گفت البشارة!

مأمون گفت چه خبر آوردي؟ ياسر گفت وقتي بر او وارد شدم ديدم آن حضرت پيراهني پوشيده و نشسته مسواك مي كند و من بر كار او متحير شدم و خواستم كه به بدنش نگاه كنم و ببينم آيا جاي شمشيرها در بدنش مانده يا نه لذا به خدمتش عرض كردم كه دوست دارم اين پيراهن را از نظر تبرك به من عطاء فرمائيد!

حضرت نگاهي به من كرد و تبسم نمود، گويا دانست كه منظور من از اين درخواست چه بوده است! فرمود من به تو لباس فاخري مي پوشانم، عرض كردم من غير از اين پيراهن چيزي نمي خواهم، آنگاه پيراهنش را در آورد و تمام بدنش نمايان شد به خدا من اثري از زخم و جاي شمشير نديدم!!

مأمون به سجده افتاد و هزار دينار به ياسر بخشيد و گفت خدا را سپاس كه ما را به خون او گرفتار نكرد، آنگاه به ياسر گفت آمدن اين ملعونه و گريه كردنش را در نزد من به خاطر دارم اما رفتن خود به سوي ابي جعفر و برگشتنم يادم نمي آيد.

ياسر گفت به خدا با شمشير پيوسته او را مي زدي و من و ام الفضل به تو و آن حضرت نگاه مي كرديم تا اينكه او را قطعه قطعه كردي و سپس با شمشيرت سرش را بريدي و مانند شتر كف كرده بودي!



[ صفحه 156]



مأمون گفت خدا را شكر و سپس به من گفت به خدا سوگند اگر بعد از اين براي شكايت از شوهرت نزد من بيائي تو را مي كشم، سپس به ياسر گفت: ده هزار دينار با فلان مركب سواري به خدمت ابي جعفر ببر كه آن را سوار شود و نزد من بيايد و هاشميين و اشراف و فرماندهان نظامي را خبر كن كه ابتداء نزد آن حضرت بروند و سلام كنند و سپس همگي در خدمت او به نزد من بيايند.

ياسر دستور مأمون را اجراء نمود، و امام جواد عليه السلام به ياسر فرمود اي ياسر آيا اين است آن عهدي كه ميان من و او بود؟

ياسر گويد: عرض كردم اي پسر پيغمبر حالا وقت عتاب نيست و به حق محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام سوگند او در آن وقت در اثر مستي چيزي نمي فهميد.

اشراف كه در خدمت امام جواد عليه السلام حاضر شدند همه را اجازه ي ورود داد جز دو نفر عبدالله و حمزه پسران حسن را كه آنها در نزد مأمون سخن ناصواب گفته و پي در پي از حضرتش سعايت مي كردند. آنگاه امام جواد عليه السلام برخاست و سوار شد و با آن جماعت نزد مأمون رفتند.

مأمون پيشاني امام را بوسيد و او را در صدر مجلس نشانيد و دستور داد مردم نيز در گوشه اي بنشينند و همي از آن حضرت معذرت مي خواست!

ابوجعفر عليه السلام فرمود تو را نصيحتي مي كنم آن را از من بشنو، مأمون عرض كرد بفرمائيد.

امام فرمود نوشيدن مسكرات را ترك كن، عرض كرد پسر عمويت فداي تو شود البته كه نصيحت شما را قبول كردم [1] .

و در عيون المعجزات و مهج الدعوات دنباله ي روايت بالا آمده است كه امام ضمن نصيحت به مأمون فرمود كه تو شب بيرون نروي زيرا من از اين مردم



[ صفحه 157]



درباره ي تو ايمن نيستم و دعائي در نزد من است كه تو مي تواني خود را به وسيله ي آن از شرور و بلاها حفظ كني هم چنان كه خداوند به وسيله ي آن مرا ديشب از شر تو نجات بخشيد و چنانچه سپاه روم و ترك و تمام مردم عليه تو جمع شوند ضرر و زياني متوجه تو نمي شود اگر مايل باشي من آن را براي تو بفرستم كه تو به وسيله ي آن از همه ي آفات و بليات محفوظ بماني.

مأمون عرض كرد بلي آن را با خط خودتان بنويسيد و براي من ارسال داريد، آنگاه حضرت ابوجعفر عليه السلام از نزد مأمون خارج شد و به منزل خود مراجعت فرمود و چون صبح شد ياسر را خواست و اين دعا را (كه به حرز امام جواد مشهور است) به او داد و فرمود نزد مأمون ببر:

بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين، يا نور يا برهان، يا مبين، يا منير، يا رب اكفني الشرور و آفات الدهور و اسالك النجاة يوم ينفخ في الصور.

(سيد بن طاوس در مهج الدعوات علاوه بر حرز مزبور حرز ديگري كه طولاني است نقل كرده است) [2] .

آنگاه امام جواد عليه السلام دستوراتي در مورد طرز استفاده از آن به ياسر فرمود كه به مأمون ابلاغ كند كه لوله اي از نقره ي پاك براي آن بسازند و دعاء را داخل آن گذارند و مأمون آن را به بازوي خود بندد و گويند مأمون با همراه داشتن آن حرز هميشه در جنگ با روميان فاتح مي شد و سيد بحرالعلوم درباره ي آن چنين گفته است:



و جاز في الفضة ما كان وعاء

لمثل تعويذ و حرز و دعاء



فقد اتي فيه صحيح من خبر

عاضده حرز الجواد المشتهر [3] .



[ صفحه 158]



شيخ اربلي پس از نقل خبر مزبور در كشف الغمه گويد به عقيده ي من در اين خبر بايد تأمل نمود و گمان مي كنم كه آن را جعل كرده اند زيرا امام جواد عليه السلام در مدينه زوجه ي ديگر مي گرفت و مأمون در مدينه نبود كه ام الفضل از امام به پدرش شكايت كند و اگر بگوئي كه مأمون براي انجام مراسم حج آمده بود مي گوئيم در اين صورت مأمون شراب نمي خورد تا مست شود، از طرفي ابوجعفر عليه السلام در بغداد وفات كرده و ام الفضل هم در آنجا بود (كه حضرت را مسموم كرده بود) و حكيمه خاتون هم كه در مدينه به سر مي برد چگونه پس از وفات امام جواد ام الفضل را ديده است؟

و همچنين زني كه از اولاد عمار ياسر بوده در مدينه به عقد امام جواد عليه السلام درآمده است و ام الفضل هم اگر او را در مدينه ديده پس چگونه پيش پدرش (كه در بغداد بود) رفته و شكايت كرده است و در تمام اينها بايد تأمل نمود!

علامه مجلسي در بحارالانوار پس از نقل اشكالات صاحب كشف الغمه مي نويسد ممكن نيست خبر مشهوري را كه در بسياري از كتابها نوشته شده به محض استبعاد آن رد نمود.

و به عقيده نگارنده نظر صاحب كشف الغمه مقرون به صواب است زيرا علاوه بر اشكالات مزبور از كياست و كارداني مأمون نيز به دور است كه در شرب مسكرات آن قدر افراط كند كه بدان حال بي خبري بيفتد و همچنين بعيد است كه امام جواد عليه السلام شب را كه معمولا موقع عبادت و راز و نياز اولياء خدا است چنان بخوابد كه متوجه آمدن مأمون نشود و كوچكترين عكس العملي در برابر ضربات شمشير او از خود نشان ندهد! و باز به فرض صحت وقوع اين



[ صفحه 159]



داستان هيچ گاه ام الفضل آن را به خواهر امام نقل نمي كرد تا در دل خانواده ي شوهرش نسبت به خود ايجاد كينه و نفرت نمايد اگر چه ظاهرا مقصودش از بيان اين حادثه نقل يك امر عجيب و معجزه اي از معجزات آن حضرت بوده باشد مع الوصف با همه ي اين حرفها بايد گفت: الله اعلم بحقائق الامور.



[ صفحه 160]




پاورقي

[1] بحارالانوار جلد 50 صفحه ي 71-69 و كشف الغمه صفحه ي 289 و مناقب ابن شهرآشوب جلد 2 صفحه ي 437 و عيون المعجزات ص 127-124 جلاء العيون صفحه ي 564-563.

[2] مهج الدعوات صفحه ي 42-36.

[3] ترجمه: يعني استفاده از نقره به صورت وعاء (محفظه) براي قرار دادن تعويذ و دعا و امثال آنها (نه براي ساختن ظروفي مانند قندان و پايه ي استكان و غيرهما) جائز است و در اين مورد خبر صحيحي وارد شده و موضوع حرز امام جواد عليه السلام نيز (كه فرموده از نقره لوله اي براي آن بسازند) مؤيد آن است.