بازگشت

اتمام حجت


ليكن با كمال تأسف، مردماني نيز بودند كه نفاق و آتش كينه در دلهاشان لانه كرده بود. آنان براي اعراض از امر امامت و از بين بردن آن، در پي وسايل گوناگون بودند تا در حد توان خود، اقدام به پراكندن مردم از گرد وجود امام عليه الصلوة و السلام و تنها گذاردن او نمايند. از جمله اين كه شبهاتي را كه عوام فريب است، به خورد ضعيفان مي دادند و از طريق آنان در بين مردم منتشر مي ساختند. آنان در اين راه، براي مطرح كردن انديشه هاي پنهاني خود، چيزي جز شبهه ي عدم شباهت ميان پدر و فرزند نيافتند و به همين دليل، حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام را مجبور داشتند تا آن فرزند را به قيافه شناسان [1] بنمايد تا شايد بدين واسطه به نيات پليد خود دست يابند و به گمان خود، نور خداوند را با دهانشان خاموش سازند، ليكن خداي تعالي نور خود را - هر چند به كراهت كافران است - تمام مي كند. به همين دليل، آرزوهايشان بر باد رفت و تلاششان بيهوده ماند و حجت خدا درخشش بيشتر و حق، روشني فراوان تر يافت.



[ صفحه 36]



از «علي بن جعفر» نقل شده است كه برادران حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام نزد آن حضرت رفتند و گفتند: در ميان ما امامي كه رنگش گندم گون باشد، وجود ندارد، حال آن كه امام جواد عليه الصلوة و السلام گندم گون هستند. حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام فرمودند: او پسر من است. آنان گفتند: حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم قيافه شناسي را معتبر دانسته اند؛ بين ما و شما مي بايستي قيافه شناسان قضاوت كنند. حضرت فرمودند: شما در پي آنان بفرستيد، اما من اين كار را نمي كنم و به آنان نگوييد براي چه دعوتشان كرده ايد؛ وقتي قيافه شناسان آمدند، ما را در باغ بنشانيد.

عموها، برادران و خواهران حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام همه در صحني نشستند. آن حضرت در حالي كه جامه اي گشاده و پشمين بر تن و كلاهي بر سر و بيلي بر دوش داشتند، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شدند، گوئي كه باغبان است و ارتباطي به حاضران ندارد. آنگاه حضرت ابوجعفر جواد عليه الصلوة و السلام را حاضر نمودند و از قيافه شناسان درخواست يافتن پدرش را نمودند. ايشان به اتفاق گفتند كه پدر اين كودك، در اين جمع حضور ندارد؛ اما اين شخص عموي پدرش و اين، عموي خود اوست و اين عمه ي اوست؛ اگر پدر او نيز در اين جا باشد، بايد آن مردي باشد كه در داخل باغ، بيل بر دوش گذارده است؛ چرا كه ساق پاي اين دو بر يك گونه است. در اين وقت بود كه حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام وارد آن جمع شدند و قيافه شناسان به اتفاق گفتند كه اين، پدر اوست.



[ صفحه 37]



«علي بن جعفر» ادامه مي دهد: من از جا برخاستم و آب دهان حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام را مكيدم و عرض كردم: در محضر خداي تعالي شهادت مي دهم كه شما امام من هستيد. حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام، گريستند و فرمودند:

«يا عم الم تسمع ابي يقول قال رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - بابي ابن خيرة الاماء النوبية الطيبة الفم المنتجبة الرحم [2] يكون من ولده الطريد الشريد الموتور بابيه و جده صاحب الغيبة يقال مات او هلك في اي واد سلك»

«اي عمو مگر سخن پدرم را نشنيدي كه: حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرموده اند: پدرم به فداي پسر بهترين كنيزان كه از خاندان نوبيه، پاك دهان و با عفت است. از فرزندانش آن امام رانده شده و آواره مي باشد كه انتقام خون پدر و جدش گرفته نشده و صاحب غيبت است. درباره اش مي گويند از دنيا رفته يا در بياباني هلاك شده است.»

«علي بن جعفر» به حضرت عرض كرد: فدايت شوم، راست گفتي. [3] .

در حديث «محمد بن اسماعيل حسيني» از قول حضرت امام حسن عسكري عليه الصلوة و السلام آمده است كه شكاكان در مورد حضرت ابوجعفر امام جواد عليه الصلوة و السلام گفتند كه او فرزند «سنيف» - غلام سياه حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام - يا فرزند «لؤلؤ» مي باشد و فرزند حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام نيست. بدين سبب حضرت ابوجعفر امام جواد و حضرت امام رضا - عليهما الصلوة و السلام - را نزد مامون بردند و از قيافه شناسان مكه تقاضاي اظهارنظر كردند. هنگامي كه حضرت ابوجعفر عليه الصلوة و السلام را كه در آن زمان پانزده ماهه بودند، به مسجدالحرام بردند تا قيافه شناسان ايشان را ببينند، همه ي مردم گرد آمده بودند و به انوار الهي كه از پيشاني آن حضرت ساطع مي گشت، نظر مي كردند. قيافه شناسان با يك نظر بر كودك كه جامه ي امامت و رداي كرامت در برداشت، بر رو درافتادند و گفتند: واي بر شما، آيا ستاره اي چنين درخشان و نوري چنين تابنده را بر افرادي چون ما عرضه مي كنيد؟ اين، به خدا سوگند داراي نژاد پاك و نسبي مهذب و پاكيزه است؛ به خدا سوگند جز در پشت پاكان و رحم پاكيزگان نبوده است؛ به



[ صفحه 38]



خدا سوگند او جز از فرزندان اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام و حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نيست؛ بازگرديد و رو به سوي خداوند، براي خود طلب مغفرت كنيد. آنگاه حضرت ابوجعفر امام جواد عليه الصلوة و السلام، آنگونه كه تمام حاضران بشنوند، به زباني فصيح آغاز به سخن فرمودند كه:

«الحمد لله الذي خلقنا من نوره و اصطفانا من بريته و جعلنا امناء علي خلقه و وحيه معاشر الناس انا محمد بن علي الرضي بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و انا ابن فاطمة الزهراء و ابن محمد المصطفي - صلي الله عليه و آله - افي مثلي يشك و علي ابوي يفتري و اعرض علي القافة و الله انني لا علم بهم اجمعين و ما هم اليه صائرون اقوله حقا و اظهره صدقا و علما اورثنا الله قبل الخلق اجمعين و قبل بناء السموات و الارضين و ايم الله لو لا تظاهر اهل الباطل علينا و غواية ذرية الكفر و توئب اهل الشرك و الشك و النفاق علينا لقلت قولا يعجب منه الاولون و الاخرون.»

«ستايش خدايي راست كه ما را از نور خود آفريد و از ميان تمام مخلوقاتش برگزيد و بر ايشان و بر وحي خود امين قرار داد. اي مردم، من محمد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب - عليهم الصلوة و السلام - هستم و من پسر فاطمه ي زهرا و پسر محمد مصطفي - صلي الله عليه و آله و سلم - هستم. آيا در همچو مني شك مي كنيد و بر پدر و مادرم افتراء مي زنيد و مرا به قيافه شناسان عرضه مي داريد؟ به خدا سوگند من به همه ي آنان دانا هستم و نهايت آنچه را ايشان بدان رسيده اند، آگاهم؛ به حق مي گويم و از راستي و علم آن را آشكار مي كنم. خداي تعالي پيش از آفريدن همه ي مخلوقات و قبل از بناي آسمانها و زمينها ما را وارث گردانيد. به خدا سوگند اگر ستم اهل باطل بر ما نبود و گمراهي فرزندان كفر و ظلم مشركان و شكاكان و منافقان بر ما نبود، سخني مي گفتم كه از آن، اولين و آخرين به شگفت درآيند.»

آنگاه دست مبارك را بر دهان قرار دادند و - خطاب به خود - فرمودند:

«يا محمد اصمت كما صمت اباؤك من قبل و اصبر كما صبر اولوالعزم من



[ صفحه 39]



الرسل و لا تستعجل لهم كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار بلاغ، فهل يهلك الا القوم الفاسقون» [4] .

«اي محمد! ساكت باش، همانگونه كه پيش از اين، پدرانت سكوت كردند و صبر پيشه كن، همانگونه كه پيامبران اولوالعزم صبر نمودند و براي آنان شتاب مكن تا آنان در آن روز، آنچه را بديشان وعده شده است، ببينند - و بدانند كه گويا - ساعتي از روز را بيشتر در اين دنيا درنگ ننمودند و اين - بر تمام مخلوقات - ابلاغ است. آيا به جز گنهكاران كسي هلاك مي شود؟»

سپس دست مردي را كه در كنارشان قرار داشت، گرفتند و در حالي كه مردم راه را براي ايشان باز مي كردند، از نزد صفوف مردم گذشتند. بزرگان بني هاشم كه اين ماجرا را ديدند و چنين سخني را از آن حضرت شنيدند، گفتند: خداي تعالي بهتر مي داند كه رسالتش را كجا بنهد.

هنگامي كه خبر اين جلسه به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام رسيد، فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمد - را نمونه اي از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و فرزندش - ابراهيم - قرار داد آنگاه متوجه شيعيان حاضر در محضر مبارك شدند و فرمودند: آيا اتهامي را كه به «ماريه ي قبطيه» در ولادت ابراهيم - پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم - زدند، مي دانيد؟ گفتند: خير، شما داناتريد يابن رسول الله! ما را از آن با خبر گردانيد.

امام عليه الصلوة و السلام فرمودند: «ماريه» به همراه تعدادي ديگر از كنيزان، خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم هديه شده بودند. حضرت، ديگران را ميان اصحاب خود تقسيم فرمود و «ماريه» را براي خود نگاه داشتند. مردي كه «جريح» نام داشت، خادم «ماريه» بود و او را آداب و رسوم معاشرت با پادشاهان مي آموخت. «ماريه» به دست مبارك حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم اسلام آورد و «جريح» نيز به همراه او مسلمان شد. نيكويي «ماريه» در ايمان، بدانجا رسيد كه برخي از زنان آن حضرت به وي حسد بردند و دو تن از ايشان، نزد پدران خود از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم شكايت كردند. آنان از تمايل آن حضرت به «ماريه» سخن گفتند و اظهار داشتند پيامبر وي



[ صفحه 40]



را به ايشان ترجيح مي دهد. آنگاه، نفس و هوي ايشان را واداشت تا بگويند «ماريه» از «جريح» به ابراهيم، حامله شده است.

پدران آن دو زن، نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمده، عرض كردند: جايز نيست جنايتي را كه نسبت به شما واقع شده است، كتمان كنيم؛ «جريح» با «ماريه» فحشاء بزرگي انجام داده است. رنگ رخسار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دگرگون شد و فرمودند: واي بر شما، چه مي گوييد؟ گفتند: مطلب همين است؛ «جريح» در «مشربه» با «ماريه» بازي و شوخي مي كند و از او همان را مي طلبد كه مردان از زنان مي خواهند، كسي را بفرست تا تحقيق كند و آنگاه حكمي نسبت به او جاري گردان! [5] .

حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمان دادند تا حضرت امام اميرالمؤمنين علي عليه الصلوة و السلام به سوي آنان رفته، چنانچه آن طور كه توصيف شده بود، مشاهده نمودند، هر دو را به قتل رسانند. حضرت علي عليه الصلوة و السلام شمشير برداشتند و گفتند: يا رسول الله، همچون آهن گداخته در آتش باشم، يا مانند گواهي كه آنچه را غايب نمي بيند، مي بيند؟ حضرت فرمودند: همچون شاهد باش!

حضرت علي عليه الصلوة و السلام داخل «مشربه» شدند، به محلي رفتند كه آن دو قابل مشاهده بودند. «ماريه» و «جريح» نشسته بودند و «جريح» او را به آداب و رسوم پادشاهان تأديب مي كرد. حضرت شنيدند كه وي به «ماريه» مي گويد: حق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را بزرگ بشمار و آن حضرت را با كنيه بخوان و اكرام كن و امثال



[ صفحه 41]



اين سخنها، در اين هنگام، «جريح» به حضرت علي عليه الصلوة و السلام نگاه كرد و شمشير بركشيده ي آن حضرت را در دستش ديد، ترسيد و پا به فرار گذارد. به طرف درخت خرمايي كه در «دار المشربه» بود، دويد و از آن بالا رفت. هنگامي كه حضرت، وارد دار المشربه گرديدند، باد جامه هاي «جريح» را به يك سو برد و آشكار گرديد كه وي خواجه است. آنگاه حضرت به وي فرمودند: پايين بيا كه در امان هستي. پس «جريح» پايين آمد.

حضرت علي عليه الصلوة و السلام، خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم



[ صفحه 42]



مشرف شده، فرمودند كه «جريح» خواجه مي باشد. آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به جانب ديوار نموده، فرمودند: اي «جريح»، براي آن دو حلال است؛ خود را بنماي تا خلاف آنچه را آنان گفتند و بر خدا و رسولش جسارت ورزيدند، روشن شود. «جريح» جامه هاي خود را كنار زد و آشكار گرديد كه او خادمي خواجه مي باشد؛ همانگونه كه حضرت علي عليه الصلوة و السلام فرموده بودند.

از اين پس، آن دو زن از چشم حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم افتاده، خوار و بي مقدار شدند. گفتند: يا رسول الله! ما توبه مي كنيم؛ از خداوند برايمان مغفرت طلب فرما كه ديگر چنين نمي كنيم. حضرت فرمودند: خداي تعالي توبه شما را نمي پذيرد و استغفار من نيز برايتان سودي ندارد؛ هنگامي كه جسارت شما بر خدا و رسولش اين گونه مي باشد. گفتند؛ يا رسول الله! اگر برايمان طلب آمرزش فرماييد، به بخشش خداوند اميدواريم. همين جا بود كه اين آيه نازل شد:

«ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم» [6] .

«اگر هفتاد مرتبه برايشان طلب مغفرت كني، خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد.»

حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمد - را اسوه اي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و پسرش - ابراهيم - قرار داده است. [7] .


پاورقي

[1] قيافه شناسان [القافه؛ جمع قائف] كساني هستند كه از روي شباهت اندام به نسب شخص به پدر يا برادر حكم مي كنند. قيافه شناسي در نزد اعراب جايگاه مهمي داشت. علماي اماميه تعليم و تعلم و گرفتن مزد در قبال انجام اين عمل را حرام مي دانند. اين حرمت، در بين علماء گاه به طور مطلق موجود است؛ مانند گفتار علامه در منتهي، تذكره، قواعد، تحرير، ارشاد و نهايه و قول ابن ادريس در سرائر و نيز سخن شهيد در لمعه، سبزواري در كفايه، مقداد در تنقيح و سيد در رياض. و گاه در صورتي كه موجب فعل حرام يا منجر به اظهارنظر قطعي گردد؛ مانند آنچه شهيد در مسالك و روضه، محقق ثاني در جامع المقاصد، اردبيلي در شرح ارشاد، ميرزاي كرباسي در مناهج و شيخ معظم در جواهر قائل شده اند. صاحب حدائق به استناد حديثي كه در جواهر آمده است، استفاده ي عدم تحريم نموده است و مي گويد: روايت در مقابل اجماع قاصر است و احتمال دارد فرمايش حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام مبني بر اين كه «شما به نزد قيافه شناسان بفرستيد» براي بيان عدم مشروعيت باشد، نه براي رفع تهمت. بيان آن حضرت مي رساند كه ايشان به صحت و درستي قيافه شناسي در اين مورد عالم بوده و صرفا براي آشكار شدن حجت عليه كساني كه اين پيشنهاد را ارائه داده بودند، بدين صورت بيان فرموده اند. زيرا هر كس كه اطلاع جزئي از ديانت اسلام داشته باشد، عدم جواز اين عمل و استفاده ي از آن را مسلم مي داند، چه رسد به اين كه به استناد آن، مسائل مربوط به ارث و نكاح حل گردد. ضمنا مشروعيت لعان از واضح ترين دلائل عدم اعتبار قيافه شناسي مي باشد.

و اما در ميان فقهاي اهل سنت: نووي در شرح صحيح مسلم و حاشيه ي ارشاد الساري، ج 6، ص 226. اختلاف اهل تسنن را در مورد عمل به قيافه شناسي نقل كرده است. ابوحنيفه، ثوري و اسحاق آن را حرام و شافعي و گروهي از علماء آن را جايز مي دانند. مالك، فقط در مورد كنيز، عمل به آن را جايز شناخته است و در جايي ديگر سخن از جايز بودن آن در مورد كنيز و حر - هر دو - زده است. وي مورد عمل را هنگامي مي داند كه خريدار و فروشنده، در طهر و پيش از استبراء با كنيز آميزش كنند و او پس از گذشت شش ماه از آميزش دوم و قبل از گذشت چهار سال از مواقعه ي اول، فرزندي بياورد. در اين جا الحاق فرزند به يكي از آن دو نفر، طبق نظر قيافه شناس خواهد بود، ولي اگر تعيين بر قيافه شناس دشوار شد، يا فرزند را از هر دو نفي كرد، صبر مي كنند تا فرزند بالغ شود. در آن موقع، به هر يك از آن دو كه بخواهد، منسوب مي گردد؛ ولو آن كه قيافه شناس او را به آن ديگري ملحق كرده باشد. عمر بن خطاب، مالك و شافعي مي گويند طفل پس از آن كه به سن بلوغ رسيد، بايد از او خواست تا به هر كس ميل دارد، منسوب گردد. ابوثور و سحنون گفته اند كه وي فرزند هر دو است. و ماجشون و محمد بن مسلمه - كه هر دو مالكي هستند - گفته اند به آن كه بيشتر شباهت دارد، ملحق مي گردد.

[2] اصول كافي، چاپ شده در حاشيه ي مرآة العقول، ج 1، ص 237.

[3] كشف الغمة، ص 285.

[4] سوره ي احقاف / 35.

[5] اين دروغ و اتهام بر مادر «ابراهيم»، همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را شيخ جليل «علي بن ابراهيم قمي» (از علماي اماميه در قرن سوم) در تفسير خود كه در ايران به چاپ رسيده است (صفحه ي 453) از بزرگان مورد اطمينان و از «زرارة بن اعين» نقل مي كند كه وي مي گويد: از حضرت امام باقر عليه الصلوة و السلام شنيدم كه مي فرمودند: چون «ابراهيم» پسر حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت، پيامبر بر او غمگين شدند. «عايشه» گفت: چرا براي او غصه مي خوريد؟ او پسر «جريح قبطي» بوده است. حضرت، به اميرالمؤمنين علي عليه الصلوة و السلام فرمان دادند تا «جريح» را به قتل رساند. او از ترس گريخت و از درخت خرمايي در باغي بالا رفت. لباسش كنار رفت و پيدا شد كه آنچه مردان دارند، وي ندارد. حضرت علي عليه الصلوة و السلام به سوي حضرت صلي الله عليه و آله و سلم بازگشتند و آن حضرت را از ماجرا خبر دادند. آن حضرت فرمودند: حمد و ستايش از آن خداوندي است كه بدي را از ما دور كرده است. آنگاه اين آيه نازل گشت:

«ان الذين جاؤا بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شرا لكم...» «همانا آنان كه به شما بهتان بسته اند، مپنداريد كه كارشان موجب شري برايتان خواهد بود...» همچنين در تفسير وي (صفحه ي 640) از حضرت امام صادق عليه الصلوة و السلام آمده است كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم از دروغ بودن خبر اطلاع داشتند و اما مي خواستند كه «جريح» را از كشته شدن نجات داده، باعث پشيماني آن زن از گناه خود، گردند.

«ابن ابي الحديد» در شرح نهج البلاغه. ج 2 ص 457. مي گويد: «عايشه» نسبت به حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم جسور بود و از جمله بي ادبيهاي او درباره ي «ماريه» بود. او به يكي از زنان پيامبر، پنهاني داستان را گفت و با يكديگر همدست شدند و به همين دليل آيه ي شريفه «افك» در قرآن درباره ي آن دو نازل شد. اين آيه كه در جنگها خوانده مي شود، متضمن وعيد سختي است كه بعد از تصريح به وقوع گناه مي باشد.

هر چند كه اين مطلب، علت حقيقي نزول آيه ي شريفه ي فوق مي باشد، اما كينه ها و دشمنيها آن را مخفي داشته است. محدثان و مفسران اهل سنت. در ماجراي نزول آيه ي شريفه ي «افك» رواياتي كه «عايشه» و آن ديگري را تبرئه مي كند، آورده اند. از جمله، «بخاري» در صحيح خود، ج 3. ص 33. و «مسلم» در صحيح. ج 2. ص 455. و «خازن» در تفسير. ج 3. ص 46 و «بغوي» در حاشيه. و «ابن جرير طبري» در تفسير. ج 3. ص 67. كه مستند به «عروة بن زبير» و «عبيدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود علقمه بن وقاص» از «عايشه» آن را نقل كردند. مرجع تمام احاديث اهل سنت در اين مورد، «عايشه» است و تمام سعي، در جهت پاك نشان دادن وي مي باشد؛ همان كه جنگ «جمل» را به پا كرد و به «صاحبة الجمل» معروف است. و من نمي دانم مسلمين چگونه از نقل اين ماجرا كه پيرامون آزردن حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم توسط اين عده مي باشد، خودداري ورزيده، آن را مسكوت گذارده اند. زيرا با توجه به مقام سرشار از قداست آن حضرت، داستان ساختگي آنان محال است. سرانجام براي رسوايي شايعه سازان آيه اي نازل گرديد و آنچه «عايشه» ساخته است، توسط هيچ يك از مسلمانان، جز پدرش، روايت نشده است و تنها همين پدر و دختر به نقل اين داستان پرداخته اند. با آن كه مسلمين نسبت به نگاشتن تمامي مطالب - حتي آنها كه فاقد اهميت بوده است - علاقه داشته اند، آيا مي توان گفت تمام مسلمين تصميم به مخفي نگاهداشتن اين داستان گرفته اند؟ البته، اين با توجه به روش معمول مسلمين بعيد مي نمايد. مگر آن كه بگوييم در اين واقعه، غير از مطالب روايت شده از «عايشه» حقايقي ديگر وجود دارد كه ما از قول علماي اماميه آن را ذكر نموديم و از اهل سنت، «ابن ابي الحديد» نيز بدان اشاره كرده است.

[6] سوره ي توبه. آيه ي 80.

[7] دلائل الامامه، ابن جرير طبري، ص 201، چاپ نجف و به روايت از او، مدينة المعاجز، ص 516. و مختصر آن در مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 431.