بازگشت

حيات جاوداني




الهي، سينه ام مجروح و غمگين

شد از زهر جفاي دشمن دين



براي خاطر دنياي فاني

رسيدم بر حيات جاوداني



همين ملعونه ي شوم ستمكار

مرا مسموم كرده در شب تار



دل فرزند زهرا را شكسته

به روي سينه، تير غم نشسته



دلم غمگين و در سوز و گداز است

مرا با كبريا راز و نياز است



به هنگام شباب و كامراني

خزان شد گلشنم فصل جواني



غزالانم به محنت مبتلا شد

جهان در ماتمم ماتم سرا شد



به روي من در كاشانه بستند

دل پيغمبر و حيدر شكستند



دل افروخته با لعل عطشان

كشيدم بس نوا و شور و افغان



نيامد كس پي دلجوئي من

به دست آرد دل مهجوري من



[ صفحه 165]



چو جد اطهرش با تشنه كامي

شده قربان محبوب گرامي



كفن بر جسم پاكش، بوريا شد

سرش، زينت ده آن نيزه ها شد



گل نازش شده پرپر زخنجر

تنش عريان شده با جسم بي سر



زآه سوزناك قطره، امشب

به پا شد زمزمه در چرخ و كوكب