دل دريا خون شد
بار الها، زچه رو همدم گل، خار شده
خار و خس، زاغ و زغن، ساكن گلزار شده
بلبل بستان، از خار شكايت دارد
كه چرا خار بجاي گل گلنار شده
من جوادم كه جهان، ريزه خور خوان من است
مرغ جان، حبس و در اين دام گرفتار شده
آنقدر رنج، من از همسر خائن ديدم
كه دلم غمزده زين شوم ستمكار شده
اين چه آيين و طريق است، كه اين ملعونه
پي آزار من، اين مشرك خونخوار شده
گل من، پر پر و پژمرده شده وقت شباب
جگرم سوخته از كينه ي غدار شده
ريخته زهر جفا را چو به كامم پنهان
قلب من سوخته، نيلي گل رخسار شده
[ صفحه 161]
گشته از زهر جفا، سينه و قلبم مجروح
خون دل آمده، از چشم درر بار شده
هر چه فرياد كشيدم: زعطش سوخته ام
نه كسي باخبر از من، به شب تار شده
بر رخم بسته در و حجره و محبوسم كرد
خود گرفتار غضب، آتش قهار شده
آخر الامر به مقصود خودش نائل شد
ليك آرام دلم، زار و عزادار شده
قطره، زين ماتم عظمي، دل دريا خون شد
شور عاشور، دگر باره پديدار شده