بازگشت

تذكر و توضيح در مورد يك خبر


مي دانيم نياز مردم به امام معصوم، مانند نياز آنان به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. زيرا نظام دين و دنياي آنان متوقف و مترتب بر آن است. علم، هرگز از امام معصوم پنهان نمي شود. او پيشواي آدمي در كردار و گفتار است. بنابراين در انجام فعل و ترك آن مقتداي انسانهاست. ما امامت را براي كودك نيز جايز مي دانيم و به آن معتقديم. زيرا خداوند سبحاني كه داراي قدرت كامل و بي انتهاست، مسئله ي امامت را براي او مقدر فرموده است. لذا علم و حكمت و آزمودگي در تمام امور را بطور كامل در اختيارش مي گذارد. همان طور كه اگر امام در سن بالا هم باشد، خداوند چنين مي فرمايد، مانند آنچه در گذشته نسبت به بعضي از پيامبران انجام داده است. از جمله يحيي را در سن كودكي به نبوت برانگيخت و عيسي را در گاهواره، پيامبري عطا فرمود.

بدون ترديد اين مقام با عظمت و قدسي، با هيچ يك از مقتضيات كودكي سازگار نيست. زيرا وقت امام و خليفه ي خداوند گرانبهاتر از آن است كه صرف بازي و امور بي هدف شود. و اگر اعمال و رفتار امام معصوم هدف دار باشد امت به او اقتدا مي كند. زيرا امت در مقابلش خاضع است و قانون و احكام شرعي و اخلاقي را از وي مي گيرد، و او را ناموس الهي كه تخطي و تجاوز از وي جايز نيست، مي شمرد. و نيز اگر امام در كودكي به بازي و سرگرمي بپردازد امور امت دچار بي نظمي مي شود و فساد اخلاق در آن راه يافته و امام از منزلت خويش در نزد امت سقوط مي كند. و لذا



[ صفحه 143]



واجب است كه امام معصوم از خطا، فراموشي، غفلت و آنچه مايه ي سرگرمي است منزه باشد. در حديث «معاوية بن وهب» آمده است كه خدمت حضرت امام صادق عليه الصلوة و السلام عرض كردم: علامت و نشانه امامي كه بعد از امام ديگر است، چيست؟ فرمودند:

«طهارة المولد و حسن المنشأ.» [1] .

«پاكي والدين و سرآغازي نيك.»

و نيز از نشانه هاي امام، نپرداختن به لهو و لعب است. حضرت امام صادق عليه الصلوة و السلام در كودكي به پدر بزرگوارشان فرمودند:

«بابي انت و امي لا تلهو و لا تلعب.» [2] .

«پدر و مادرم فدايت باد كه به لهو و بازي نمي پردازي.»

و در روايت آمده است: كودكي به يحيي بن زكريا گفت: بيا بازي كنيم، فرمود: ما براي بازي آفريده نشده ايم [3] .

بنابراين استدلال، روايت ابن طلحه شافعي مبني بر اين كه «حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام با كودكان در كوچه و خيابان ايستاده بودند...» قابل اعتنا نمي باشد. هر چند عده ديگري كه مقام خلافت الهيه را نمي شناسند و از صفات شايستگان امامت بي اطلاعند، آن را نقل كرده باشند. ابن طلحه مي گويد:

[يك سال بعد از شهادت امام رضا عليه الصلوة و السلام، خليفه عباسي به بغداد آمد. يكي از روزهايي كه براي شكار بيرون مي رفت و از راهي گذشت كه تعدادي كودك در آن بازي مي كردند و حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام نيز در بين آنان حضور داشتند. حضرت در آن هنگام تقريبا يازده سال داشتند. چون «مأمون عباسي» - لعنة الله عليه - به آن مكان رسيد، كودكان متفرق شدند، اما امام عليه الصلوة و السلام از جاي خود حركت نكردند. خليفه به آن حضرت نزديك شد و در او نگريست. گويا



[ صفحه 144]



خداوند نرمشي در دلش افكند، پس ايستاد و گفت: اي جوان چرا به همراه كودكان از مقابل ما نگريختي؟ حضرت بلافاصله فرمودند:

«يا اميرالمؤمنين لم يكن بالطريق ضيق فاوسعه عليك بذهابي و لم تكن لي جريمة فاخشاها و ظني بك حسن انك لا تضر من لا ذنب له.»

«اي اميرمؤمنان راه تنگ نيست تا با رفتنم آن را براي تو وسعت دهم و گناهي هم نكرده ام تا از آن بترسم و گمانم اين است كه به بي گناه آسيبي نمي رساني.» مأمون در حالي كه از سخنان و چهره ي او در حيرت بود گفت: نامت چيست؟ حضرت فرمودند: محمد! خليفه پرسيد: فرزند كه هستي؟ امام عليه الصلوة و السلام فرمودند: فرزند علي عليه الصلوة و السلام هستم. مامون راه خود را ادامه داد و رفت. وقتي از شهر دور شد، بازي را گرفت و آن را به دنبال پرنده اي پرواز داد. باز مدت زيادي از ديدگانش پنهان شد، آنگاه در حالي كه ماهي كوچكي را - كه نفسهاي آخرش بود - به منقار داشت بازگشت. «مأمون» از آن ماهي به شدت در تعجب شد. آن را به دست گرفت و از همان راهي كه رفته بود به سوي خانه بازگشت. تا اين كه به جايي رسيد كه كودكان در آن بازي مي كردند. آنها با ديدن خليفه مجددا از مقابلش گريختند. و امام عليه الصلوة و السلام مانند بار اول، بر جاي خود ايستاد، «مأمون» - لعنة الله عليه - خطاب به آن حضرت گفت: اي محمد! حضرت فرمودند: بله اي خليفه. گفت: در دست من چيست؟ خداي تعالي به امام عليه الصلوة و السلام الهام كرد. حضرت فرمودند:

«خلق الله تعالي بمشيئته في بحر قدرته سمكا تصيدها بزاة الملوك و الخلفاء فيتخبرون بها سلالة اهل النبوة.»

«خداوند بزرگ در درياي قدرتش به مشيت و اراده ي خويش ماهي را آفريد، تا باز شاهان آن را شكار كند. و شاهان مي خواهند به اين وسيله فرزندان پيامبران را آزمايش كنند.»

«مأمون» از شنيدن اين سخن بسيار در شگفت شد، و مدت زيادي به ايشان نظر كرد و سپس گفت: حقا كه تو پسر حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام



[ صفحه 145]



هستي... و پس از آن احسان خود را نسبت به ايشان دو چندان كرد.] [4] .

ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه، ابن صباغ در فصول المهمه و شبلنجي در نور الابصار از ابن طلحه پيروي كرده و اين داستان را نقل كرده اند. اين عده، عمر مبارك حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام در اين داستان را نه سال ذكر كرده اند. ابن شهر آشوب مي گويد: «آن باز، ماري را شكار كرد. «مأمون»، آن را در آشپزخانه قرار داد و به همراهانش گفت امروز مرگ آن كودك به دست من نزديك شده است. سپس به مكان بازي كودكان بازگشت. و از امام عليه الصلوة و السلام كه در آن جا بود پرسيد: از اخبار آسمانها چه خبر داري؟ فرمودند: آري اي خليفه؛ پروردگار جهانيان مرا چنين گفت كه در آسمان دريايي عميق با امواجي متلاطم است. در آن مارهايي كه شكم آنها سبز و پشتشان خالهاي سياه و سفيد است وجود دارد. شاهان آنها را بوسيله ي بازهاي خود مي گيرند و دانشمندان را بدين طريق امتحان مي كنند. «مأمون» گفت: راست گفتي. و پدران و جدت و نيز خدايت راست گفته اند. سپس وي را با خود سوار كرد و دخترش را به ايشان داد.» [5] تاريخ نويسان نيز اين كرامت را براي حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام ذكر كرده اند.

امام عليه الصلوة و السلام علت ايجاد خلقت و مدار و محور كائنات است. پس خداي سبحان از حكمتها و شگفتيهاي آفرينش ايشان را مطلع مي فرمايد تا به بندگان خبر دهد و در روز حشر بر مردم حجت باشد. از اين قبيل كرامات و نشانه هاي امامت و دلائل خلافت الهيه كه عقل در آن سرگردان و متحير مي شود، فراوان براي حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام نقل كرده اند. اما جاي بسي تأسف است كه راويان بد طينت با اين روايات لباس ذلت و خواري بر ائمه دين عليهم السلام پوشانده تا آنان را در رديف ديگران قرار دهند. بايد بدانيم كه ائمه عليهم السلام كه امناء وحي هستند، ما را از اعتراف به اين قبيل كرامات برحذر داشته اند. در روايت «ابراهيم ابن ابي محمود» چنين آمده است كه: خدمت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام عرض كردم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله؛ در نزد ما رواياتي درباره ي فضائل حضرت اميرالمؤمنين علي بن



[ صفحه 146]



ابيطالب عليه الصلوة و السلام و نيز از فضائل شما اهل بيت عليهم السلام هست كه از اهل تسنن به دست ما رسيده است و مانند آنها را از شما نشنيده ايم. آيا به اين روايات معتقد باشيم؟ امام عليه الصلوة و السلام فرمودند:

«يا ابن ابي محمود لقد اخبرني ابي عن ابيه عن جده (عليه السلام) ان رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) قال من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن الله تعالي فقد عبدالله و ان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس.»

«اي پسر ابومحمود؛ پدرم از پدرش و ايشان از جدش عليهم الصلوة و السلام به من خبر دادند كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: كسي كه به گوينده ي سخني گوش فرا دهد همانا او را پرستش كرده است. پس اگر گوينده از خداي تعالي سخن بگويد، شنونده خدا را پرستيده، و اگر از جانب شيطان سخن بگويد، شيطان را پرستيده است.»

سپس حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام فرمودند:

«يا ابن ابي محمود ان مخالفينا وضعوا اخبارا في فضائلنا و جعلوها علي اقسام ثلاثة احدها الغلو و الثاني التقصير في امرنا و الثالث التصريح بمثالب اعدائنا فاذا سمع الناس الغلو فينا و سمعوا مثالب اعدائنا باسمائهم ثلبونا باسمائنا و قد قال الله عزوجل «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم».

«اي پسر ابومحمود همانا مخالفان ما درباره ي فضايل ما رواياتي را جعل كرده اند كه سه نوع مي باشد. يك دسته روايات شامل غلو است. دسته ديگر ما را كوچك مي شمارد و دسته سوم شامل دشنامهايي است كه با تصريح به نام دشمنان مان مي باشد. وقتي مردم روايات شامل غلو، و نيز روايات دسته سوم را (كه شامل دشنام به خصم ماست) مي شنوند، بر ما خرده مي گيرند و با ذكر نام مان، به ما دشنام مي گويند و خداي عزوجل مي فرمايد: «كساني را كه به غير خدا دعوت مي كنند، دشنام نگوييد تا ايشان بدون علم ناسزا به خدا نگويند.»

«يا ابن ابي محمود اذا اخذ الناس يمينا و شمالا فالزم طريقتنا فانه من لزمنا لزمناه و من فارقنا فارقناه ان ادني ما يخرج الرجل من الايمان يقول للحصاة هذه نواة ثم يدين بذلك و يبرء ممن خالفه يا ابن ابي محمود احفظ ما حدثتك به فقد جمعت لك فيه خير الدنيا



[ صفحه 147]



و الاخرة [6] .

«اي پسر ابومحمود وقتي مردم به چپ و راست روي مي آورند، تو ملازم راه ما باش، كه با ملازمان راهمان، همراه خواهيم بود. و هر كه از ما جدا شود از وي جدا مي شويم. كوچكترين چيزي كه انسان را از ايمان بيرون مي برد اين است كه سنگ ريزه را هسته بخواند و بر اين اعتقاد باقي باشد، (يعني باطل را حق، و حق را باطل بداند) و از مخالفان خود در اين امر بيزاي جويد. اي پسر ابومحمود اين مطلب را كه به تو گفتم خوب نگاهدار، كه خير دنيا و آخرت را در اين سخنان برايت جمع كردم.»

به هر حال توجه خوانندگان محترم را به اشتباهاتي كه در روايت ابن طلحه است، جلب مي كنم.

ابن طلحه مي گويد: «چون حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به شهادت رسيدند و «مأمون» سال بعد به بغداد رفت، روزي براي شكار از خانه خارج شد و اتفاقا از راهي مي گذشت كه كودكان مشغول بازي بودند و حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام كه در آن موقع حدود يازده سال داشتند در نزد آنان ايستاده بودند.»

وي در سن حضرت اشتباه كرده است. زيرا وي مي گويد حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام در سال 203 هجري به شهادت رسيدند. بنابراين حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام در آن هنگام هشت ساله بوده اند، زيرا تاريخ تولد مبارك ايشان، سال 195 هجري مي باشد. در اين مورد؛ هيثمي، ابن صباغ و شبلنجي كه اين ماجرا را شرح داده اند، با وي اختلاف دارند. اينان سن شريف حضرت را حدودا نه سال مي دانند.

وي مي گويد: «حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام نزد كودكان ايستاده بودند...» اشتباه اين قسمت اين است كه: «مأمون» - لعنة الله عليه - حضرت را در سال 211 از مدينه به بغداد خواست كه ايشان 16 سال داشتند، و اين مطلب را قبلا هم ذكر كرديم. ايشان امام شيعه و مرجع مشكلات دين و دنياي آنان بودند و پس از شهادت پدر بزرگوارشان، فقط هشت سال از امامتشان گذشته بود. هدف «مأمون» از انتقال



[ صفحه 148]



حضرت به بغداد، اين بود كه ايشان را زيرنظر دستگاه حكومت نگاه دارد و ضمن شناسايي كساني كه با ايشان تماس مي گيرند، با ديده ي باز در صدد كشتار توطئه گران عليه حكومت باشد. با چنين وضعيتي آيا مي توان تصور كرد كه «مأمون» شخص امام و حجت خدا عليه السلام را نشناسد و نياز داشته باشد كه نام او و پدرش را جويا شود؟ هرگز چنين نيست.

و اين كه ابن طلحه مي گويد: «چون از شكار بازگشت و در دستش...»، از يك شخص منصف و حسابگر مي پرسيم: از مدت زماني كه لازم است تا مأمون به شكار برود و بازگردد - اگر فرض كنيم حداقل دو ساعت بشود - آيا شايسته ي مقام امام معصوم و مرجعيت عالم تشيع حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام، اين است كه دو ساعت با كودكان در كوچه بازي كند؟ كسي كه حجت خداي متعال و خليفه الهي پس از پدر بزرگوارش مي باشد و شيعيان در هشت سالگي ايشان را به عنوان فرياد رس خويش در حل مشكلات مي شناسند، هرگز چنين نمي كند.

اگر گفته شود كه؛ ماندن امام عليه الصلوة و السلام در كوچه به همراه كودكان حكمتي داشته و آن حكمت همانا نشان دادن معجزه ي مزبور بوده است، در پاسخ بايد گفت: ما معتقد هستيم، اگر حكمت و مصلحت اقتضا كند، ائمه عليهم السلام قادرند در هر چيز تصرف كنند. بنابراين امام عليه الصلوة و السلام بدون آن كه مرتكب عملي مغاير با مقام قدسي امامت شوند، مي توانستند در خانه بنشينند و در نفس «مأمون» تصرف نمايند، تا بعد از آن كه همه ي دانشمندان را براي بحث و كشف آن ماهي جمع كردند - و همه در پاسخ صحيح درمانده شدند - و رأي ايشان طلب شد، آن حضرت عليه الصلوة و السلام معجزه را آشكار كنند.

همچنين ائمه هدي كه از خاندان حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستند، هرگز از ابتداي رشد و نموشان از خشوع و خضوع و ترك دنيا براي خداوند كوتاهي نمي كنند و تمام وقتشان را به تسبيح و تقديس مي گذرانند. و هرگز مرتكب عملي كه با اعتماد مردم، و كسب معالم ديني مردم از ايشان منافات داشته باشد، نمي شوند. هر كس مي داند كه مردم - خواه اهل تشيع، و خواه اهل تسنن - از كسي كه از لهو و لعب پرهيز نكند و زمان زيادي از وقت خود را به تماشاي بازي كودكان بگذارند، بيزارند.



[ صفحه 149]



روايت «اسحاق بن اسماعيل» خود گواه اين مطلب است. او مي گويد: در سالي كه جهت انجام فريضه ي حج به مكه مشرف شده بودم، عده زيادي براي ديدار با حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام آمده بودند. من ده مسأله را در نامه اي نوشتم تا از ايشان سوال كنم. در همان روزها، فرزندي نيز در راه داشتم. با خود انديشيدم: پس از آن كه حضرت به مسائل من پاسخ فرمودند، تقاضا مي كنم تا دعا كنند خداوند فرزند پسري به من عطا كند. چون مردم سؤال هايشان را پرسيدند، برخاستم - و نامه نيز در آن حال در دستم بود تا از ايشان سوال كنم - به محض اين كه امام عليه الصلوة و السلام نظر مباركشان بر من افتاد فرمودند: «اي اسحاق! او را احمد نام بگذار». پس از مدتي پسري برايم متولد شد كه او را احمد نام گذاشتم، او مدتي زنده بود و سپس از دنيا رفت. در ميان مردمي كه در جمع حضور داشتند، «علي بن حسان واسطي» معروف به «عمش» مي گويد: براي حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام، چند اسباب بازي كه يكي از آنها نقره بود، با خود برده بودم تا به ايشان هديه بدهم. چون امام عليه الصلوة و السلام پاسخ همه را دادند و مردم از نزدشان رفتند، حضرت تشريف بردند. من به دنبالشان رفتم و خادم ايشان «موفق» را ديدم و گفتم كه براي من از حضرت اجازه ي ورود بگيرد. وقتي اجازه يافتم داخل شده و سلام دادم. حضرت پاسخ مرا دادند. در چهره ي مباركشان كراهتي را مشاهده كردم، اما به من دستور نشستن ندادند. به ايشان نزديك شدم و اسباب بازيها را در حضورشان گذاشتم. غضب آلود به من نظر كردند و آنها را به چپ و راست پرتاب كرده و فرمودند:

«ما لهذا خلقني الله ما انا و اللعب.»

«خداي متعال مرا براي اين نيافريده است. مرا با بازي چه كار؟!»

من از ايشان درخواست عفو كردم. حضرت مرا بخشيدند و من از حضورشان خارج شدم [7] .

اين حديث به ما مي گويد: در روزي كه گروهي از بزرگان بغداد قصد زيارت خانه ي خدا را داشتند حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام در مدينه بودند و آنان مصادف با سال شهادت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام، خدمت ايشان رسيدند. آنان آمده بودند تا از



[ صفحه 150]



ميزان علم و فضائل حضرت كه تنها هشت سال داشتند مطلع شوند. (ايشان در سال 195 هجري متولد شده بودند و پدر بزرگوارشان در 203 هجري به شهادت رسيده بودند).

ضمنا اين حديث نشانگر صفتي از صفات امام معصوم نيز مي باشد و آن اين است كه ايشان در تمام حالات بطور كامل در حال توجه به حضرت حق تعالي مي باشد و در معارف و شگفتيهاي صنايع خداوندي، در تفكر و تأمل است، و براي آراستن مردم به مكارم اخلاق همواره در حال نشر تعاليم صحيحي است كه پروردگار از ايشان دريغ نفرموده است. وقت ايشان هميشه صرف تفكر، ياد خدا، عبادت و دعوت مردم به جانب حق است. و هرگز وقت گرانبهايشان را به آن دسته از امور دنيوي كه جلب توجه مي كند، صرف نمي كند. و همگي ائمه هدي عليهم الصلوة و السلام در اين موضوع برابرند. و مقدار عمر كودكي و بزرگسالي در اين مورد، براي آنان تفاوتي ندارد. حديث يحيي بن زكريا را پيش از اين گفتيم كه فرمودند: «ما براي بازي آفريده نشده ايم». و همچنين فرمايش حضرت امام باقر عليه الصلوة و السلام را در سن كودكي به حضرت امام صادق عليه الصلوة و السلام كه فرمودند: «پدر و مادرم فداي تو باد كه به بازي و لهو نمي پردازي.»

در اين جا نظر درست همين است. اما راويان مغرض و بدسيرت كه هدفي جز بي ارزش كردن ائمه دين عليهم السلام ندارند، خرافاتي را در قالب فضيلت و كرامت به آنان نسبت مي دهند تا دل مردم را بدان جهت متمايل كنند و لذاست، افرادي كه در مقابل ظاهر روايات سر تعظيم فرود مي آورند، آنها را با همه ي نواقص پذيرفته و در دل جاي مي دهند و باور مي كنند كه امام معصوم نيز مانند يكي از مردم عادي، در دوران كودكي و جواني تابع مقتضيات سن مي شود و تن به بازي و شهوت مي رساند. و فضيلت سازي كه، معيار امامت را با زيادتيهاي حديث سازگار نمي بيند، همه اجزاء و كلمات را به پيكان نفي، نشانه مي رود. و آن را در زباله دان بطلان مي اندازد. در حالي كه از حقيقت مطلب غافل است. در هر يك از اين دو حال، كسي كه مغرضانه سعي در زشت جلوه دادن كرامات و فضائل ائمه اطهار عليهم السلام دارد، راههاي پر مكر و فريبي را براي رسيدن به مقصود خود مي پيمايد.

جاي بسي شگفتي است كه نويسندگان متوجه چنين مسأله دقيقي نشده اند و با آوردن حديث در كتابهاي خود گاه به بحث درباره ي آن نيز پرداخته اند. همان گونه كه تعداد بيشماري از نويسندگان متوجه احاديث موضوعه ي فراواني كه در روايات منقول از جانب



[ صفحه 151]



مخالفان آمده است، نگرديده اند.

حديث مربوط به باز و ماهي، به شكل ديگري در مورد حضرت امام موسي كاظم عليه الصلوة و السلام و هارون الرشيد نقل شده است كه اينك عين آن را بدون تضمين صحت و درستي آن نقل مي كنيم.

«هارون الرشيد» باز سفيدي داشت، در يكي از اوقات شكار آن را پرواز داد. باز پرواز كرد و از چشم ها پنهان شد. آنگاه در حالي كه در چنگش حيوان زنده ي درخشاني قرار داشت، بازگشت. «هارون» آن را گرفت و نفهميد كه چيست. از فقها، حكما، پزشكان و داوران سؤال كرد. هيچ كس اطلاعي در مورد آن نداشت. «ابويوسف» به «هارون» اشاره كرد تا حضرت امام كاظم عليه الصلوة و السلام را به همراه جمعي از شيعيان حاضر كند و از ايشان مطلب را بپرسد. امام عليه الصلوة و السلام حاضر شدند. «هارون» - لعنة الله عليه - گفت: اي ابوالحسن، اشتياق من به شما سبب شد كه طلب ديدارتان را داشته باشم. حضرت فرمودند: مرا از شوقت واگذار، خداي متعال در ميان آسمان و زمين، دريايي داراي آب گوارا و زلال آفريده است كه آب آن بر روي هم موج مي زند و بر نگاهبانانش طغيان نمي كند. اگر پيمانه اي از آن فرو ريزد همه ي مخلوقات زمين را هلاك مي كند. موجوداتي در آن زيست مي كنند كه به شكل ماهي و در اندازه هاي كوچك و بزرگ مي باشند. سر آنها مانند سر انسان داراي بيني، دو گوش، و دو چشم است. جنس مذكر آن مانند مار سياهه اي در چهره دارد و جنس مؤنث آن همچون زنان در سر مو دارد. چهره شان به ماهي شبيه است، و پولك هايي مانند فلس ماهي دارند و شكمشان هم به شكم ماهي مي ماند و بالهايشان چون دست و پاي انسان است پاي آنها به نور زينت داده شده است و به شدت مي درخشد. و وظيفه شان تسبيح، تقديس، تهليل و تكبير خداي متعال است. وقتي يكي از آنها در تقديس و تسبيح خود كوتاهي كند، طعمه ي بازهاي سفيد مي شود. لذا براي تو حلال نيست كه رزق آن باز را از او بگيري.

«هارون الرشيد» نگاهي به آن ماهي افكند و آن را همان گونه كه امام عليه الصلوة و السلام فرموده بود، يافت. [8] .



[ صفحه 152]




پاورقي

[1] مجلسي در جلد هفتم بحار صفحه ي 203 بعد از ذكر حديث مي فرمايد: مقصود از حسن منشاء آشكار شدن آثار فضيلت از كودكي تا پايان عمر است.

[2] بحار، مجلسي. ج 11. ص 109.

[3] النبراس في احوال بني عباس، ص 96.

[4] مطالب السؤول، ص 87.

[5] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 433.

[6] بحارالانوار، ج 7، ص 332. نقل از عيون اخبار الرضا، مخفي نيست كه نهي از اعتقاد به رواياتي كه تنها مخالفان در مورد فضائل اهل بيت عليهم السلام نقل مي كنند، منافاتي با آن ندارد كه استناد به اين روايات عليه مخالفان - به عنوان راهي خوب - مجاز مي باشد.

[7] مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، صفحه 527، باب 39.

[8] مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، صفحه 468، باب 122.