بازگشت

مأمون و هدفهاي مغرضانه اش


تظاهر مأمون - لعنة الله عليه - به نزديكي با ائمه ي اطهار - عليهم السلام، - از ايمان خالص او و محبت پالوده از اغراض و مقاصد سوء، سرچشمه نمي گرفت. وي اين نزديكي را به واسطه اعمالي از قبيل: نزديك شدن به حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام، تزويج دخترش «ام الفضل» به اين امام بزرگوار، بزرگداشت پدر حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام، از مدتها قبل، سپردن ولايت عهدي خود به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام و همچنين بالا بردن مقام ايشان در بين مردم و بحث و مشاجره با عباسيان انجام مي داد. با اين همه، به رغم تمام احتياطها، لغزشها و خطاهايي كه مأمون در كلام خود داشت، هدفهاي مغرضانه و انتقامجويانه اي را كه در ضمير خويش پنهان كرده بود آشكار مي كرد، و از كينه و عداوت ميراثي او حكايت مي كرد.

به عنوان نمونه: هنگامي كه مأمون تصميم گرفت تا خلافت و ولايت عهدي را به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام واگذار كند، «عبدالله بن سهل بن نوبخت» را فراخواند. عبدالله كه منجم و محرم اسرار «مأمون» بود به وي گفت: زماني را كه «ذوالرياستين» براي بيعت كردن با حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام در نظر گرفته است، جز به كشته شدن امام عليه الصلوة و السلام، منجر نمي شود. زيرا «مشتري» هر چند در برج شرف - كه بهترين موقعيت اوست - قرار دارد، اما «سرطان» كه به بديمني و شومي شهرت دارد، دگرگون كننده ي اوضاع است و در برج



[ صفحه 122]



عاقبت مي باشد و اين مطلب مهم بر «ذوالرياستين» مخفي است.

«مأمون»، به دليل آشنايي «عبدالله بن سهل» به ستاره شناسي، اين رأي را پذيرفت. اما او را از بازگو كردن مطلب به «ذوالرياستين» برحذر داشت تا مبادا تصميم نهايي اش با شكست مواجه شود. سپس راز بسيار پنهان خود، در مورد واگذاري ولايت عهدي به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام را با «عبدالله» در ميان گذاشت.

«مأمون» دريافته بود كه، فرزندان ابوطالب از ديدگاه حكومت بني عباس مخفي و پنهان هستند، زيرا از حكومت مي ترسند. و عوام مردم همان گونه كه به پيامبران اعتقاد دارند به آنها معتقدند. و درباره ي آنان مطالبي را در حد اغراق قايل هستند. اين اغراقها، سبب كفر و ارتداد مردم است. لذا «مأمون»، بر آن شد تا عوام را به سبب اين عمل عقوبت كند. بهترين عقوبت به نظر او، مجازات خاندان «ابوطالب» بود. اما انديشيد كه مجازات اين خاندان شريف، سبب مي شود تا بيشتر مورد توجه واقع شوند. و پس از آن از شورش افرادي كه عليه پادشاهي او تلاش مي كنند در امان نخواهد بود. لذا موضوع را اين چنين بررسي كرد كه؛ اگر خاندان «ابوطالب» بر مردم آشكار شوند و مانند ستمگران، اعمال خلاف و فسق انجام دهند، اعتبار خود را از دست خواهند داد و به جاي اين كه ستايش شوند، مورد نكوهش قرار خواهند گرفت.

حال براي بيرون آوردن فرزندان ابوطالب از خفا دو راه پيش روست. اول اين كه اعلان شود كه آنها در امانند و مجبورند كه خود را بنمايانند. اما اين راه موجب ترس و سوءظن آنان مي شد و بيش از پيش خود را مخفي مي كردند. راه دوم به منظور سركوب نسل «ابوطالب»: مقدم داشتن و برتري دادن به پيشوا و بزرگ آنان بود. اين عمل شيعيان را شادمان مي كرد و از مخفيگاهها بيرونشان مي آورد، و از سوء عاقبت آنها را اطمينان مي بخشيد. سپس حكومت تمام حركاتشان را زيرنظر مي گرفت تا زماني كه اعمال خلاف شريعت مرتكب شوند، و آنچه را كه سعي در پنهان كردنش داشتند، آشكار كنند و روشن شود كه فرزندان حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام به دنبال شهوات و ظواهر دنيا هستند، و بدين ترتيب ارج و منزلت آنان، نزد مردم از بين مي رفت و كار مأمون، يعني مسأله خلافت و اداره ي جامعه به حال



[ صفحه 123]



اول خود بازمي گشت و خلافت در خانواده بني عباس، هميشگي مي شد. [1] .

اين فكر در ضمير «مأمون» بسيار قوي بود، و آن را حتي از خواص و نزديكانش نيز مخفي مي كرد. سرانجام روزي به «فضل بن سهل» (ذوالرياستين) گفت كه قصد دارد از خاندان «ابوطالب» مردي را بعنوان امام برگزيند و براي اين كار كسي را سزاوارتر از حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام نديده است. «فضل»، بي خبر از همه جا، در حالي كه از نيت پليد «مأمون» آگاهي نداشت براي مشخص كردن زمان بيعت، شروع به فعاليت كرد. و براي اين كار، زماني را انتخاب كرد كه طالع سرطان در برج مشتري بود [2] .

اين گفتگوها ما را از راز پنهان «مامون» - لعنة الله عليه - در مورد نيكي كردن به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام، احترام كردن به حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام، بزرگداشت افراطي و مبالغه آميز آن دو بزرگوار در حضور مردم (و بدگويي و خباثت در غيابشان)، و نيز مقدم داشتن آن دو امام بر خويشان و نزديكان خود در خاندان «بني عباس»، آگاه مي كند. «مأمون» هيچ مقصودي از انجام اين امور نداشت جز آن كه آتش جگرهاي سوخته ي شيعيان را از مصايبي كه عترت پاك پيامبر عليهم السلام در طول تاريخ از خلفاي ستمگر و غاصب و بي دين ديده بودند، به ظاهر آرامش بخشد و تسكين دهد. آتشي را كه در نتيجه ي رفتار و ستم پدرانش پايه ريزي شده بود. آتش زير خاكستري را كه در دلها فوران مي كرد و با هيچ وسيله اي به خاموشي نمي گراييد، مقصود «مأمون» از خاموش كردن آتش خشم و نفرت دلهاي شيعه به ظاهر جبران ستمهاي گذشته بود، اما در پنهان، آن دو امام بزرگوار را سرزنش مي كرد و دشنام مي داد. بطوري كه هيچگونه اتهامي متوجه او نمي شد. و با كمال



[ صفحه 124]



تأسف، تا حدودي هم در اين كار موفق شد. زيرا امروزه به كساني برخورد مي كنيم كه در اقدام «مأمون» به دادن سم به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام ترديد دارند [3] اما كساني كه در تاريخ زندگي اين مرد و رفتارش با دو امام بزرگوار شيعه مطالعه كرده اند، ترديدي ندارند كه «مأمون» در ضمن مراسم باشكوهي كه ترتيب مي داد، مطالبي را بيان مي كرد كه مسلم مي سازد او در صدد تخريب شخصيت آن دو بزرگوار بوده است. و همواره در صدد حيله و مجوزي براي متهم كردن و كشتن ايشان برآمده است.



[ صفحه 125]




پاورقي

[1] از اين گفتگو و امثال آن، علت امتناع حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام از قبول ولايت عهدي روشن مي شود. و گرنه عقلاني نيست كه امام عليه الصلوة و السلام؛ هنگامي كه مي خواهند بدون هيچ گونه مانعي حكومت را به عنوان حقي واجب به او بازگردانند، از قبول آن سرباز زند!.

[2] اخبار الحكماء، قفطي، ص 149 و اعلام الوري، طبرسي، ص 194 و فرج المهموم، شريف ابن طاووس، ص 142. (چاپ نجف)، راجع به «فضل بن سهل» از برادر او اين مطلب را نقل كرده است. همان را كه اخبار الحكما نقل كرده است شريف بن طاووس نيز آورده است.

[3] علماء و دانشمندان محقق در اقدام «مأمون» - لعنة الله عليه - مبني بر خورانيدن سم به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام هيچ گونه ترديدي ندارند. شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و امالي، از راههاي متعدد اين موضوع را روايت كرده است. شيخ مفيد در ارشاد، طبرسي در اعلام الوري، فتال در روضة الواعظين، كفعمي در مصباح، سيد جزائري در انوار النعمانيه، سيد هاشم بحراني در مدينة المعاجز، ابن امير الحاج در شرح ميميه ابوفراس، حر عاملي در منظومه، سيد محمد - جد بحرالعلوم - در رساله ي مواليد الائمه - عليهم السلام - و شيخ محمدحسين اصفهاني در قصيده اش اين قضيه را نقل كرده اند.

و از علماء اهل تسنن، خزرجي در تهذيب الكمال كه از ابن حجر در تهذيب التهذيب نقل كرده، و هيثمي در صواعق المحرقه، ابن طلحه در مطالب السؤل، ابن صباغ در فصول المهمه، يعقوبي در تاريخ يعقوبي، شبلنجي در نور الابصار، و همچنين گروه بسياري اين اقدام را به «مأمون» بر اساس گفته ي ديگران نسبت داده اند. (و در نوشته هاي خود از كلمه ي «قيل» به معناي «چنين گفته شده است» استفاده كرده اند.) از جمله ابن خلكان در وفيات، يافعي در مرآت الجنان و ابن عماد در شذرات الذهب به اين مطلب اعتراف كرده اند. به نظر مي رسد آن كه از كلمه ي «قيل» در نقل ماجرا استفاده كرده، طالب حديث مزبور نبوده است. و نسبت نقل اين روايت به او - حتي در زمان اين افراد - نشاني بر تاييد مطلب است. بنابراين به آنچه طبري در اين باره گفته، نبايد اعتنا كرد. ما اين مطلب را در كتاب مربوط به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام مشروحا بيان كرديم.