بازگشت

خبر ام جعفر


در يكي از روزها، دختر «هارون الرشيد» - «ام جعفر» - از خدمت حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام درخواست كرد تا به منزل او بروند. هنگامي كه حضرت بدان خانه درآمدند، مورد استقبال و تكريم فراوان قرار گرفتند، «ام جعفر» از آن حضرت تقاضا كرد تا با همسر خويش در خانه ي او نزديكي داشته باشند. حضرت امام عليه الصلوة و السلام پس از آن كه وارد خانه شدند، بدون لحظه اي درنگ از آن جا بيرون آمدند، در حالي كه اين آيه را قرائت مي كردند: «فلما رأينه اكبرنه» [1] .

«هنگامي كه وي را ديدند، او را بزرگ داشتند»

«ام جعفر»» عرض كرد: اي مولاي من، چرا نعمت را بر من كامل نفرمودي؟ حضرت فرمودند:

«اتي امر الله فلا تستعجلوه» [2] .

«امر الهي درآمد، پس در آن شتاب مورزيد»

و نيز افزودند: امري رخ داد كه اعاده ي آن نيكو نيست.

«ام جعفر» از «ام الفضل» راجع به آنچه اتفاق داد، پرسيد. او گفت: اي



[ صفحه 105]



عمه، چگونه او خبردار گرديد، گويي ساحر است؛ به خدا سوگند تا جمالش بر من طالع شد، آنچه هنگام عادت براي زنان رخ مي دهد، برايم اتفاق افتاد.

«ام جعفر» متحير و مبهوت رو به سوي حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام كرد و پيرامون ماوقع سؤال كرد. حضرت فرمودند: اين اتفاق، از امور پنهان زنان است. عرض كرد: آيا شما علم غيب مي دانيد؟ فرمودند: خير. عرض كرد، آيا بر شما وحي نازل مي شود؟ فرمودند: خير. عرض كرد: پس چگونه اين مطلب را دانستيد؛ در حالي كه جز خداوند كسي از غيب آگاه نيست. امام عليه الصلوة و السلام فرمودند: من آن را بواسطه ي علم خداوند دانستم. عرض كرد: داستان بزرگ شمردن توسط زنان چه بود؟ فرمودند: آنچه براي «ام الفضل» از امر ماهانه اش حاصل شد. [3] .

هنگامي كه حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام قصد خروج از بغداد و جدا شدن از «مأمون» را داشتند و همسرشان نيز با ايشان بود، مردم تا كوفه آن حضرت را مشايعت كردند. چون به «دارالمسيب» رسيدند، وقت نماز مغرب شده بود. در مسجد وارد شدند. در صحن مسجد درخت سدر خشكي بود كه ميوه نمي داد. حضرت در نزد ساقه ي آن وضو ساختند و نماز مغرب را به جماعت برگزار فرمودند: در ركعت اول، حمد و سوره ي «اذا جاء نصرالله...» و در ركعت دوم حمد و سوره ي «قل هو الله...» را قرائت فرمودند و آنگاه نماز را تا ركعت سوم ادامه دادند. بعد از اشتغال به ذكر خداوند، چهار ركعت نماز نافله، تعقيبات آن، سجده ي شكر [4] و سرانجام نماز عشاء را پس از يكديگر، به جاي آوردند [5] سپس به سوي آن درخت تشريف بردند. در آن جا بود كه مردم ميوه هاي خوبي را بر آن مشاهده كردند و از آن خوردند؛ ميوه اي بود شيرين و بدون هسته. [6] .

در حديث «ابن شهر آشوب» آمده است كه «شيخ مفيد» از آن ميوه خورد و هسته اي در آن نيافت. [7] .



[ صفحه 106]




پاورقي

[1] سوره يوسف / 31.

[2] سوره نحل / 1.

[3] بحارالانوار، ج 12، ص 129. به نقل از مشارق الانوار.

[4] ارشاد، شيخ مفيد.

[5] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 434.

[6] اعلام الوري، ص 205.

[7] مناقب، ج 2، ص 434.