بازگشت

خطبه ي عقد


حضرت فرمودند: حمد و ستايش مخصوص خداوندي است كه نعمتهايش را به رحمت خود عطا مي فرمايد و بندگان را با منت هدايت مي فرمايد. [1] حمد و ستايش مي كنم خدا را از طريق اقرار به نعمت هايش و ايمان دارم به وحدانيت او كه خدايي جز او نيست، از سر اخلاص. [2] درود خداوند بر حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بهترين مخلوقش كه در او تمام فضائل پراكنده ي ديگر پيامبران را گرد آورده است و همه را از او براي جانشينش ميراث قرار داده است. درود بر او باد، درودي تمام و كامل. [3] اما بعد، از فضل خداي تعالي بر مردم، آن است كه آنان را به واسطه ي حلال، از حرام بي نياز كرده و فرموده است:

«و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنيهم الله من فضله والله واسع عليم» [4] .

«مردان و زنان بي همسر از ميان خود را به ازدواج يكديگر درآوريد و نيز



[ صفحه 101]



بندگان و كنيزان صالح خود را و اگر آنان فقيرند، خداوند از عنايتش آنان را بي نياز مي گرداند كه او رحمتش را مي گسترد و داناست.»

همانا محمد بن علي بن موسي (عليهم الصلوة و السلام) دختر بنده ي خدا «مأمون» را به عقد خويش درمي آورد و مهريه اش را همچون مهريه ي دختر حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و جده ي خود حضرت فاطمه (عليها الصلوة و السلام) برابر با پانصد درهم كامل قرار مي دهد. اي اميرالمؤمنين، آيا وي را با اين مهريه تزويج مي كني؟ [5] .

«مأمون» (لعنة الله عليه) گفت: ستايش خدايي راست كه تمام كارها در مقابلش خوار و ذليل است، خدايي را كه جز او نيست. به ربوبيت او اقرار مي كنم و درود خداوند را شايسته ي حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بنده و برگزيده ي او مي دانم. اما بعد، خداي تعالي نكاح را - كه بدان راضي است - وسيله ي ايجاد نسبت قرار داده است و من «زينت»، دخترم، را به «محمد بن علي بن موسي» (عليهم الصلوة و السلام) به همان مقداري كه فرمودند، تزويج كردم. [6] .

بدين ترتيب، مراسم عرض تبريك آغاز شد و نثار قدوم حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام، بسته هايي [7] از نقره، در مجلس پراكندند كه در آن مشك آميخته به زعفران بود و در ميان هر يك، نوشته هايي بود كه نام اموال گران قيمت و املاك و باغها را بر آن ها مرقوم كرده بودند. خواص مجلس آن را بعد از جمع كردن، گشودند و هر يك آنچه را نوشته شده بود، درخواست كردند. بر فرماندهان و دولتمردان كيسه هاي زر فروريختند و ظروفي نقره اي و آكنده از عطر شبيه به كشتي و به مجلس درآوردند كه همگان از آن استفاده كردند. غذا آوردند و حاضران خوردند و در حالي كه به بركت حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام ثروتمند شده بودند، مجلس را ترك گفتند. [8] .



[ صفحه 102]



«ام الفضل» را به خانه ي «احمد بن يوسف» - در كنار دجله - بردند و حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام تا موسم حج در همان جا اقامت كردند. سپس با عيال خود به مكه و بعد به مدينه تشريف بردند. [9] .



چو مأمون فضل وي در هفت سالي ديد، داد اعلان

كه واجب احترامش بر شيوخ و بر شباب آمد



به مخصوصين خود گفتا كه ام الفضل از آن اوست

زوي انجب كه كفو دخترم در انتجاب آمد



بدو عباسيان گفتند زاو پرسش كند يحيي

بدين اميد كو طفل است و عاجز از جواب آمد



يكي مجلس بپا كردي دو مسند خوش بگستردي

يكي زآن دو، زمأمون بود و ديگر زان جناب آمد



جواد آمد به سن هفت و بر مسند چو شه بنشست

همه گفتند زين حرمت، دل دشمن كباب آمد



زمأمون خواست بن اكثم، اجازت، تا ز شه پرسد

بگفت از وي اجازت در سؤال و در خطاب آمد



اجازت خواست زاو، گفت: آنچه مي خواهي نما پرسش

خود اين همچون «سلوني» در حضور و در غياب آمد



بگفت: «اي من فدايت، محرمي گر كشت صيدي را

چه در حكمش تو فرمايي؟ كه در گفتن ثواب آمد»



[ صفحه 103]



بگفتا: «كشت در حل يا حرم؟ با علم يا با جهل

خطا يا عمد؟ حر يا عبد؟ كودك يا كه شاب آمد؟



معيد و مبتدي؟ نادم، مصر؟ حج، عمره؟ روز و شب؟

صغار آمد، كبار آمد؟ طيور آمد، دواب آمد؟»



فتاد اندر تلجلج پوراكثم چون خر اندر گل

خليفه گفت: علم الله بود، نز اكتساب آمد



به شكر اندر شد و حل مسائل خواست زاو، فرمود

بدو، كو منتظر سفت گهر زان لعل ناب آمد



كبير طير، در حل گوسفندي، در حرم ضعفش

به جوجه بره در حل ضعف و قيمت در مثاب آمد



ندم، كودك، خطا، معفو؛ ضمان عبد بر مولاست

چو علمت جهل و بر عامد، مصر، محشر، عقاب آمد



چنان بر زد صداي آفرين از خلق و از مأمون

كه گويي چنگ بر نقاره ها و بر رباب آمد



بگفتا خطبه ام الفضل دختم، برگزين، شه خواند

به مهر فاطمه، خوش خطبه كان با آب و تاب آمد



كه ناگه زورقي سيمين به نهر از مشك و از عنبر

رسيد و هر كه را بر موي زان مشكين خضاب آمد



سپس چيدند زرين خانچه ها ز الوان نعمتها

به بندقها تيول وصك سيم و زر ناب آمد



به نام شه نگر فيروزي و بركت، كه در ساعت

«قدور راسيات» آمد، «جفان كالجواب» آمد [10] .



[ صفحه 104]




پاورقي

[1] اثبات الوصية، مسعودي.

[2] اعلام الوري، شيخ طبرسي، ص 203.

[3] دلائل الامامه، ابن جرير طبري، ص 207.

[4] سوره ي نور، آيه ي 32.

[5] روضة الواعظين، ص 205.

[6] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2. ص 429.

[7] اثبات الوصية، ص 189.

[8] ارشاد، شيخ مفيد.

[9] در تاريخ طبري، ج 10، ص 280، آمده است: «احمد بن يوسف بن صبيح كوفي» كه منازل آنان در حومه ي كوفه بود، جدش صبيح بنده ي «بحر بن علاء عجلي» است، مي گويند قبطي بوده است و «سري بن بشر» او را خريداري و آزاد نموده است. «احمد» داراي ذكاوت و هوش و طبعي نوآور بود و در فن نويسندگي مهارت بسيار داشت. برادرش «قاسم» و فرزندان ايشان نيز چنين بودند. «احمد» مسؤول ديوان مكاتبات بود و در نزد «مأمون» شأن و مقامي داشت. پدرش، نويسنده ي «بني اميه» و «عبدالله بن علي» عموي «منصور» بود. «سيد محسن امين» محقق و متتبع شيعه، تشيع وي را بررسي نكرده است، گو اين كه به گمان قوي بعد از اطمينان به تشيع برادرش «قاسم» به شيعه پيوسته بود. احمد در ماه رمضان 213 هجري قمري از دنيا رفت (معجم الادباء، ج 5، ص 161 و تاريخ بغداد، ج 5، ص 216، و اعيان الشيعه، ج 10، ص 355).

[10] علامه محمد صالح حائري مازندراني: ديوان الادب، ص 284 - 282.