بازگشت

مناظره ي يحيي بن اكثم


وقتي «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد نامه اي براي حضرت جواد (ع) فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد.

حضرت پذيرفت و بعد از چند روزي كه وارد بغداد شد، مأمون او را به جايگاه خود دعوت كرد و پيشنهاد تزويج دختر خود «ام الفضل» را (براي امام جواد) مطرح كرد.!!!

امام در برابر پيشنهاد او سكوت كرد... مأمون از اين سكوت رضايت حضرت را استنباط كرد و تصميم گرفت، مقدمات اين امر را فراهم سازد.

او در نظر داشت مجلس جشني تشكيل دهد ولي انتشار اين خبر در بين بني عباس انفجاري به وجود آورد: بني عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراض آميزي به مأمون گفتند: اين چه برنامه اي است؟

اكنون كه علي بن موسي از دنيا رفته و خلافت به عباسيان رسيده بازمي خواهي خلافت را به آل علي برگرداني؟!، اما بدان



[ صفحه 58]



كه ما نخواهيم گذاشت، آيا عداوت هاي چند ساله ي ما بين ما را فراموش كرده اي؟!.

مأمون پرسيد: سخن شما چيست؟

گفتند: اين جوان خردسال است و از علم و دانش بهره اي ندارد.

مأمون گفت: شما اين خانواده را نمي شناسيد، كوچك و بزرگ اين ها. بهره ي عظيمي از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نيست مرد دانشمندي را كه قبول داريد بياوريد تا با اين جوان بحث كند [1] .

عباسيان از ميان دانشمندان «يحيي بن اكثم» را انتخاب كردند و مأمون جلسه اي براي آزمودن علم و آگاهي امام جواد ترتيب داد، و مناظراتي بين اين دو انجام گرفت كه هم اكنون از نظر خوانندگان محترم مي گذرانيم، ولي پيش از آنكه متن مناظره را بنويسم شايسته است خوانندگان گرامي با شخصيت يحيي بن اكثم آشنا شوند:


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 50 ص 74.