بازگشت

واي اگر از پس امروز بود فردائي


امروز هر كسي را در علم و عبادت خود نظري بود، در نقد كار خويش نگرشي افتد! فرا كه ديوان استحقاقي يزداني برپا كنند! پيامبران و امامان مذهب جعفري را بيني كه با كمال و جمال و جلال حال خويش مي آيند، «قالوا سبحانك لا علم لنا» فرشتگان و ملكوت را بيني مي آيند، صومعه هاي عبادت را آتش زده و گويند: ما عبدناك حق عبادتك: عارفان عالم، موحدان جهان را بيني مي آيند، دست افشان و پاي كوبان مجرد و مفلس مي گويند: ما عرفناك حق معرفتك. همه عزيزان را خوار گشته. جلال او همه جلال و شكوه ها را داغ كوچكي بر نهاده، كمال او همه كمال ها رقم نقصان زده، هستي و همه هستي ها خط نيستي كشيده، خداوند او همه عالم را لباس بندگي، سرافكندگي پوشانيده چشم خرد بگشاي، حسرت آدم بين، فرياد نوح شنو! بي كامل خليل، حديث مصيبت يعقوب شنو! چاه زندان يوسف را بين، اره بر فرق زكريا نگر! تيغ بر گردن يحيي بين! جگر سوخته دل كباب گشته محمد رسول خدا را ببين، باد بي نيازي حق وزيدن گرفت به زبان حال بر خوان: كل شيئي هالك الا وجهه.