بازگشت

بندگي و بنده بودن


فرزند آدم، خلاصه آفرينش است، خوش بختي او در بندگي يزدان، عزتش در سرافكندگي به سوي پروردگار است، مقصود از خلقت شناخت اوست «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» از بندگي به خداوند به آزادي رسد. خواجه ابوسعيد را يكي پرسيد «ما الحرية» فقال «العبودية» سئوال كننده اين پرسش از آزادي است؟! فرمود تا بنده نشوي آزاد نگردي، تا كس آزاد نگشت به وصال شاد نگشت!! هر كه را رشته بندگي در گردن است. خواجه عالم او است، محققان گفته اند اگر در خزانه خداوند بشر را از خلعت بندگي پاداش بزرگتران خلعت در مقام قاب قوسين او ادني بودي، به خواجه عالم (ص) فرستادندي، هرگز حضرت محمد (ص) نه گفتن در مقام عرض ملك و پادشاهي همت بر آستانه بندگي نهاد بندگي پروردگار را بر پادشاهي دو جهان برتري داد هرگز مازا البصر و ما طغي لا جرم نيك جذبه از كعبه به خلوت خانه ي افراد مي كشيدند، به مقامي رسانيدند كه فرشتگان با صد هزاران پر، بدان نرسيدند درين مقام خداوند بزرگ جهان از عزت بندگي خلعتي ساخت، در قالب مباركش پوشانيد، «سبحان الذي اسري



[ صفحه 127]



بعبده ليلا» بدين معني بود. خواجه سهل شوشتري فرمود: آفريدگار هيچ چيز نيافريد عزيزتر از نقطه بندگي، زيرا كه دل است كه خزانه معرفت اوست اگر نزديك خداوند هيچ چيز عزيزتر از دل بودي، در معرفت خويش، آنجا نهادي، اين است معني آنكه گفت: «لا يسعني سمائي و لا رضي ولكن يسعني قلب عبدي المومن» آسمان معرفت ما را نشايست و زمين و درياها را نيامد!



دل بنده مؤمن بود كه بار رخت ما كشيد



آسمان بار امانت نتوانست كشيد

قرعه فال به نام من ديوانه زدند



آري رستم از رخش رستم كشد، آفتاب شهرياري او بر كوه كه در عالم اجسام و صور ثابت و بزرگتر از او هيچ چيز نيست يك بار بيش نتافت! ذره ذره گشت «و جعله دكا دكا» هر روز سيصد و شصت بار بر دل مؤمن مي تابد، او «هل من مزيد» نعره زند، فرياد مي كند «الغياث، الغياث» تشنه ام!

سعدي مي فرمايد:



زاهدان از گناه توبه كنند

عارفان از عبادت استغفار



[ صفحه 128]