بازگشت

فناء از فناء


پس از اين چهار درجه، فناء از فناء گفته اند! آن اين است. از كمال غرق احساس رونده را به فناء خود، آگاهي او از نيستي خود، دانستن او كه اين دريافتن شهريار ظهور جمال و جلال است! به يك صدمه به ديار نيستي برد، همه از او بيفتد! زيرا كه دانستن روند اين همه در ديده اهل صفا اشارت به پراكندگي مي كند!

اينجاست كه خود را و تمام كائنات را در نوظهور يزداني گم كند!.

آگاهي خود از اين گم كردن را هم كم كند.

نه اسم است اينجا نه رسم، نه وجود، نه عدم! نه عبارت است اينجا! نه اشارت، در اين عالم نه عرش است، نه فرش، نه اثر است در اين ديار، نه خبر «كل من عليها فان» جز در اين مقام جلوه نكند، «كل شيي ء هالك الا وجهه» جز اينجا پيش روي ننمايد!! انا الحق و سبحاني اينجا نشان نكند، بيش نگويد.

توحيد بر شرك مطلق كه شنيده ايد جز در اين دارالملك صورت نبندد.