بازگشت

زنداني شدن اباصلت و نجات او


گويند اباصلت هروي از بزرگان خراسان بود و از اصحاب امام رضا (ع) به شمار مي رفت. دربان او شمرده مي شد، در ميان مردم احترام خاصي داشت.

در هنگام مسموميت امام رضا (ع) به اباصلت فرمود: به زودي از اين بيماري خواهم مرد! مأمون مي خواهد قبر مرا پشت گور پدرش هارون قرار دهد، كوشش مي كند كه گور هارون قبله قبر من قرار گيرد. تو دستور ده در اين نقطه كه من مي گويم، طرف گور قبر هارون الرشيد قبر مرا بكنند، چون حفر كنند، قبري نمايان خواهد شد! مرا در همانجا دفن كن.

اباصلت گويد: دستور امام را انجام دادم.

مأمون از اينكار سخت نگران و دل تنگ گرديد.

بعد از يك روز مرا خواست و گفت: دعائي كه ابوالحسن (ع) به تو آموخت براي من بگو چيست؟ هر چه فكر كردم به ياد نياوردم. گفتم: فراموشم شد! مأمون هر چه اصرار كرد، نتوانستم بگويم به راستي از ياد



[ صفحه 72]



رفته بود. خليه خشمناك شد. دستور داد مرا زنداني كنند.

با خود گفتم: با بزرگان لشكري و كشوري دربار عباسي دوستي دارم، ميخواهم مرا از زندان آزاد كنند. مدت يك سال زنداني شدم، نگران گشتم چرا هيچ يك از آنان به ياري من برنخواستند با آنكه آزادي خود را از آنان خواستم، تا آنكه به فرزند امام هشتم «علي بن موسي الرضا (ع)» متوسل شدم... امام جواد (ع) مرا از زندان بيرون آورد، هيچ كس مرا نديد، از طوس به هرات رفتم در آنجا به سر بردم تا مأمون بمرد و من آزاد گشتم. نجات من از زندان كار امام جواد (ع) بود.



[ صفحه 73]