بازگشت

ام فضل


مورخان حكايت كنند كه ام فضل به دستور عموي فاسد خود معتصم شوهر را مسموم كرد. از آغاز وصلت شاهزاده خانم عباسي از اين ازدواج سياسي سخت ناراضي بود و از امام هم فرزندي نياورد، و امام از زن ديگر فرزند داشت و بيشتر به آنان توجه مي نمود تا به دختري كه قاتل پدرش بود!

دختر بارها شكايت از روزگار و سرنوشت داشت، وصلت سياسي را سبب تيره بختي خويش مي دانست. زن پارسا و باتقوا نبود كه با شوهر شريف و متقي خود سازگار شود و عمري را با عزت و احترام و پاكدامني گذران كند.

مأمون توجهي به شكايت دختر ننمود و مصلحت سلطنت و خلافت را مي ديد، از جنايتي كه درباره پدر داماد خود مرتكب شده بود به عذاب وجدان گرفتار شده بود، و شيعيان علوي وي را جنايت كار و فاسد مي دانستند، مأمون بيشتر از آن آزار و فشار به خاندان نبوت را صلاح ندانست. امام رضا (ع) را به مهماني دعوت نمود و از حجاز به خراسان خواست و فرمان ولايت عهدي او را اعلام كرد و بعد شهيدش كرد، حالا كه براي آرامش خاطر پيروان مذهب جعفري دختر خود را به امام شيعه داده آيا سزاوار است كه داماد خود را در پي پدر شهيد كند.

اين گونه اخبار به اطلاع حضرت جواد (ع) مي رسيد و به خدا



[ صفحه 67]



پناه مي برد و چاره اي جز توكل به خداي يكتا نداشت، چه او پناهگاه بي پناهان است.

مأمون در حال جنون

گويند شبي ام فضل نزد پدر شتافت و شكوه ها كرد كه شوهرش دختري از فرزندان عمار ياسر را به زني گرفت، با چنين شوهري او را چه مناسبت؟!

خليفه كه مست و لا يعقل و خراب افتاده بود برآشفت، شمشير برداشت و به سوي داماد رفت!

درباريان پنداشتند كه حالا بدن امام قطعه قطعه خواهد شد.

شب به سر آمد، بامدادان ديدند كه حضرت جواد (ع) سرگرم راز و نياز به درگاه الهي است و نماز مي خواند، نشاني هم از زخم شمشير در بدن ندارد.

معلوم نشد آن شب بحراني بر امام و خليفه و دخترش چه گذشت.

خدا داناست.