بازگشت

جنبش ابوجعفر محمد حسيني علوي


يكي از پرشورترين رويدادهاي تاريخ مذهب جعفري، قيام



[ صفحه 59]



سيد محمد حسيني علوي بود كه يك سال پيش از شهادت حضرت جواد (ع) اتفاق افتاد، و پيروان مذهبي بيش از پيش در فشار سياسي قرار داشتند و شايد يكي از عوامل تبعيد امام نهم شيعه از حجاز به بغداد اين بود كه زير نظر مستقيم دستگاه اهريمني پليس قرار گيرد، در اثر جنبش علويان طرح نقشه شهادت امام را زود فراهم كردند. اينك بشنويد اي دوستان اين داستان را.

محدث قمي مي فرمايد:

سيد محمد مادرش صفيه دختر موسي بن عمر بن علي بن الحسين عليهماالسلام و پدرش قاسم بن علي بن عمر بن علي بن الحسين (ع) بود. و او مردي بود صاحب عبادت و زهد و ورع و از اهل علم و فقه و دين و پيوسته لباسهاي پشمينه مي پوشيد و در روزگار معتصم در كوفه قيام كرد. چون معتصم به دفع او برآمد بر خود ترسيد و به جانب خراسان سفر كرد و پيوسته از بلاد خراسان نقل و انتقال مي نمود. گاهي به مرو و گاهي به سرخس و زماني به طالقان و زماني به نسا منتقل مي شد و در آنجا جنگ ها و وقايعي براي او رخ داد و مردم بسياري با وي بيعت كردند و رشته اطاعت امر او را در گردن افكندند. ابوالفرج نقل كرده كه در اندك زماني در مرو چهل هزار نفر به بيعت او درآمدند. شبي وعده كرد كه لشكرش جمع شوند، در آن شب صداي گريه شنيد در تحقيق آن برآمد. شنيده شد كه يكي از لشكريان او نمد مرد جولائي را به قهر و غلبه گرفته است و اين گريه از آن مرد جولا است. سيد آن مرد ظالم غاصب را طلبيد و سبب اين كار زشت را از او پرسيد. گفت: ما در بيعت تو درآمديم كه مال مردم را ببريم و هر چه خواهيم بكنيم. سيد امر كرد تا نمد را بگرفتند و به صاحبش رد



[ صفحه 60]



نمودند. آنگاه فرمود: به چنين مردم نتوان در دين خدا ياري جست. امر كرد لشكر را متفرق نمودند چون مردم پراكنده شدند. سيد با خواص اصحاب خود از كوفيان و غيره در همان وقت به طالقان رفت و مابين مرو و طالقان چهل فرسخ مسافت است. چون به طالقان رسيد مردم بسياري با او بيعت كردند. عبداله بن طاهر كه از جانب معتصم والي نيشابور بود، حسين بن نوح را به دفع او روانه كرد. چون لشكر حسين با لشكر سيد برخورد كردند و رزم دادند، طاقت مقاتلت لشكر سيد را نياورده فرار نمودند. ديگرباره عبدالله بن طاهر لشكر بسياري به مدد حسين فرستاد. حسين چند كميني ترتيب داده به جنگ سيد حاضر شد. اين دفعه غلبه و ظفر براي حسين رخ داد، اصحاب سيد هزيمت كردند. سيد نيز پنهاني به سوي نسا سفر كرد. عبدالله بن طاهر جاسوس روانه كرد و از جا و مكان سيد در نسا مطلع شد، آن وقت ابراهيم بن غسان را با هزار سوار منتخب نموده و امر كرد كه به دلالت دليلي به سمت نسا بيرون شود و بي خبر وارد نسا شود و دور منزل سيد را يك مرتبه احاطه كند و او را دستگير نمايد و بياورد. ابراهيم بن غسان به همراهي دليل با آن سواران به سمت نسا كوچ كرده در روز سيم وارد نسا شد و دور خانه را كه سيد در آن جاي داشت لشكرش احاطه كردند. پس ابراهيم وارد خانه شد و سيد را با ابوتراب كه از خواص اصحاب او بود بگرفت و در قيد و بند كرده و به نيشابور برگشت و شش روزه به نيشابور رسيد و سيد را به نظر عبدالله بن طاهر رسانيد. عبدالله را چون نظر بر سنگيني قيد و بند او افتاد گفت اي ابراهيم از خدا نترسيدي كه اين بنده صالح الهي را چنين دربند و زنجير نمودي. ابراهيم گفت اي امير ترس تو مرا از ترس خدا باز داشت. پس عبدالله امر



[ صفحه 61]



كرد تا قيد او را تخفيف دادند و سه ماه او را در نيشابور بداشت و براي آنكه امر او را بر مردم پنهان دارد، امر كرد محمل ها ترتيب داده بر استرها حمل كرده به جانب بغداد بفرستد و برگردانند تا مردم چنان گمان كنند كه سيد را به بغداد فرستاده چون سه ماه بگذشت آنگاه ابراهيم بن غسان را امر كرد كه در شب تاري سيد را سوار كرده به جانب بغداد برد و چون خواستند حركت كنند، عبدالله بر سيد عرضه كرد اشياء نفيسه را كه هر چه خواهد با خود بردارد. سيد چيزي قبول نكرد جز مصحفي كه از عبدالله بن طاهر بود. او را با خود برداشت.

و بالجمله چون نزديك بغداد شدند، خبر ورود سيد را به معتصم دادند. معتصم امر كرد تا سرپوش محمل سيد را بردارند و عمامه از سرش برگيرند تا مكشوف و سر برهنه وارد بلد شود. پس سيد را به اين نحو در روز نيروز سنه 219 وارد بغداد كردند و ارازل و اوباش لشكر معتصم در جلو سيد به لهو و لعب و رقص و طرب اشتغال داشتند و معتصم در جايگاه رفيعي تماشا مي كرد و مي خنديد و سيد را در آن روز غم عظيمي عارض شد و حال آنكه در هيچگاهي حالت انكار و جزع در شدائد از او ديده نگشته بود. پس سيد بگريست و گفت: خداوندا تو مي داني كه من قصدي جز رفع منكر و تغيير اين اوضاع نداشتم و زبانش به تسبيح و استغفار حركت مي كرد و بر آن جماعت نفرين مي نمود. پس معتصم مسرور كبير را امر كرد تا او را در زندان افكندند. پس سيد را در سردابي شبيه به چاه حبس كردند كه نزديك بود از بدي آن موضع هلاك گردد. خبر سختي او به معتصم رسيد، امر كرد او را بيرون آوردند و در قبه در بستاني او را حبس نمودند و جماعتي را به پاسداري او گماشت



[ صفحه 62]



و از پس آن اختلاف است ما بين كلمات مورخين. بعضي گفته اند كه او را مسموم كرده اند و بعضي گفته اند كه به تدبيري خود را از زندان بستان بيرون افكند و خود را به واسط رسانيد و در واسط از دنيا برفت و به قولي زنده بود در ايام معتصم و واثق متواري مي زيست تا در ايام متوكل او را بگرفتند و در محبس افكندند تا در زندان وفات يافت و بعضي ديگر گفته اند كه جمعي از شيعيان او از طالقان بيامدند به همان بستاني كه سيد در محبس آن جاي داشت و به زراعت و غرس اشجار مشغول شدند تا گاهي كه فرصت به دست كرده سيد را نجات داده بيرون بردند و ديگر خبرش معلوم نگشت و جماعتي بسيار از زيديه را اعتقاد آن است كه او امام است و برخي را اعتقاد چنان بوده كه او همان مهدي موعود است و نمرده است و ظهور خواهد نمود و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد و اعتقاد ايشان در باب محمد بن القاسم مانند اعتقاد كيسانيه است نسبت به محمد بن الحنفيه و واقفيه نسبت به حضرت موسي بن جعفر (ع) و ايشان معروفند به مسطوره:

و نيز از طالبيين كه در ايام معتصم شهيد گشت عبدالله بن حسين بن عبدالله بن اسمعيل بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب است كه از پوشيدن جامه سياه كه شعار بني عباس بوده خودداري نمود او را در سامراء زنداني نمودند و در زندان وفات يافت.



[ صفحه 63]