بازگشت

فقاهت حضرت جواد


عياشي و ساير بزرگان مذهب روايت كنند كه: زرقان دوست و هم نشين ابي داود قاضي گفت:

روزي ابن ابي داود از مجلس معتصم خليفه عباسي غمگين به خانه بازگشت، سبب را جويا شدم؟ گفت امروز از سوي حضرت جواد چنان بر من سخت گذشت كه آرزو كردم اي كاش بيست سال پيش از اين مرده بودم، گفتم، مگر چه شد؟!

گفت: در دربار خليفه بودم، دزدي را آوردند كه اعتراف به دزدي كرد.

خليفه خواست حد شرعي جاري كند، مجلس را به علماء و فقها بياراست.

از قضا حضرت جواد (ع) حاضر بود.

خليفه از ما پرسيد كه دست دزد را از كجا بايد قطع كرد؟ گفتم: از بند دست بايد بريده شود.

گفت، به چه دليل؟! گفتم:

براي آيه تيمم: فامسحوا بوجوهكم و ايديكم: خدا در اين آيه



[ صفحه 56]



دست را بر كف ناميد، گروهي از علماء مجلس نيز با نظر من موافقت نمودند، بعضي از فقهاء گفتند: دست را از مرفق بايد قطع كرد دليل آوردند به آيه وضو: و ايديكم الي المرافق، دست تا مرفق است.

آنگاه خليفه متوجه حضرت جواد (ع) شد و گفت: شما چه مي گوئيد؟!

فرمود: حاضران گفتند و شنيديد.

خليفه گفت: مرا با گفته ايشان كاري نيست، آنچه داني بگو.

فرمود: از اين پرسش مرا معاف داريد.

خليفه سوگند داد، كه بگوئيد.

فرمود: اينك كه مرا سوگند دادي، مي گويم: همه حاضران در مسئله خطاكارند.

حد شرعي اين است:

چهار انگشت او را قطع كنيد و كف وي را بگذاريد.

خليفه گفت: به چه دليل؟!

فرمود: محمد (ص) فرموده در سجده هفت جاي تن آدمي بايد به زمين رسد، دو كف دست از آنهاست، هر گاه دست از بند يا مرفق قطع شود، ديگر كفي براي او نماند كه خدا را سجده كند. جايگاه سجده از آن خداست و كسي را بر آن حقي نيست تا آن را قطع كند. خدا مي فرمايد و ان المساجد لله.

خليفه گفتار حضرت جواد را پسنديد و دستور داد دست دزد را بر طبق فتواي امام شيعه قطع كنند. در اين هنگامه حالتي سخت بر من گذشت، آرزو كردم كاش مرده بودم و چنين روزي را نمي ديدم.



[ صفحه 57]