بازگشت

داستان ميهماني سلمان


در جلد پانزدهم بحار: باب «شكر» از كتاب عيون الاخبار الرضا (ع) از عبدالعظيم حسني از حضرت جواد (ع) از پدران گراميش روايت نمود كه فرمود: روزي سلمان ابوذر را كه رحمت خداوند به آنان باد، به مهماني خود خواند.

پاره هاي نان خشكي نزد او آورد و از «آب» كوزه خويش آنها را تر كرد، پس ابوذر گفت: اين نان چه اندازه نيكو است، اگر نمكي با آن بود، سلمان برخاست و از خانه بيرون رفت و كوزه ي خود را در مقابل نمكي كه خريداري كرد گرو گذارد و نمك را نزد ابوذر آورد. ابوذر از نان مي خورد و نمك بر آن مي پاشيد و مي گفت: حمد و سپاس براي خداوندي كه اين درجه از قناعت را روزي ما فرمود، سلمان گفت:

اگر قناعتي بود، كوزه ي من گرو نمي رفت [1] .

في الكافي - مسندا عن محمد بن سنان قال كنت عند ابي جعفر الثاني (ع) فاجريت اختلاف الشيعة فقال يا محمد ان الله تبارك و تعالي



[ صفحه 49]



لم يزل منفردا بوحدانية ثم خلق محمدا و عليا و فاطمه فمكثوا الف دهر ثم خلق جميع الاشياء فاشهدهم خلقها و اجري طاعتهم عليها.

ترجمه: در كافي، از محمد بن سنان نقل مي كند كه: نزد حضرت ابي جعفر دوم امام جواد (ع) بودم، صحبت از اختلاف شيعه شد، امام فرمود: هان اي محمد، خدا هميشه احد است به تنهائي، محمد و علي و فاطمه را آفريد، پس از هزار دهر (دهر عبارت است از زمان هاي بسيار دور) همه اشياء را خلق كرد و همه را فرمان داد به پيروي از راه و روش محمد و آل محمد (ص) [2] .

مهدويت

پاسخ نامه حضرت جواد (ع) به نامه حضرت عبدالعظيم حسني

حضرت عبدالعظيم حسني نامه اي به امام جواد (ع) نوشت و درباره مهدويت سئوال نمود. امام چنين جواب داد: مهدي كسي است كه انتظارش واجب است، در زمان غيبت بايد منتظر او بود، در هنگام ظهور بايد او را اطاعت كرد، سومين فرزند من است، پروردگار با دست او جهان را اصلاح مي كند، همان طور كه براي موسي درست كرد آتش را از درخت در كوه طور افروخت تا همه ديدند كه نور آن غير از ساير روشنائي ها و نورها است، او را به نام فرزند رسول خدا خوانند براي اينكه زمين به اراده و قدرت او دگرگون گردد. او را قائم گويند. منتظر خوانند براي اينكه مدت غيبت وي به درازا كشد، به اندازه اي كه مخلصان



[ صفحه 50]



در حالت انتظار به سر برند، شكاكان مرتد گردند، شتاب زدگان هلاك شوند. [3] .

امام نهم شيعه فرمود: در انبوه جمعيت نادان دانشمندان غريبند.

- سه خصلت است كه دوستي مردم را جذب مي كند.

1- در معاشرت با انصاف باشد.

2- در سختي و فشار زندگاني با هم باشند.

3- هميشه با قلب سليم باشد.

- هيچ چيز مانند حرص و آز بزرگان اجتماع را فاسد نمي سازد.

- رهبر خردمند مردم را اصلاح مي كند.

- نيايش بلاگردان است.

- آدمي كه بر مركب صبر سوار است «صبر» وي را به سوي پيروزي رساند.

- آدمي كه درخت تقوا را كشت، از ميوه هاي خوب آن خواهد چيد.

- اعتماد به خدا از همه چيزهاي گرانبها بيشتر ارزش دارد و نردباني است به سوي بالا و بلندي.

- با اعتماد به خدا و توكل به سوي او، پروردگار، آدمي را از همه بدي ها نجات بخشد، و از تمام دشمن ها محفوظ دارد.

- دين آدمي را عزيز و گرامي دارد.

- دانش گنجي است.

- هدف از پارسائي تقوا و پاكدامني است.



[ صفحه 51]



- هيچ چيز مانند بدعت نهادن در دين، ديانت را خراب نمي كند.

- آدمي كه بي نياز شد، شايسته است كه به خاندان خود كرم نمايد. گفته شد نسبت به ديگران چگونه رفتار كند؟! فرمود: نه، مگر آنكه از آنان بهره برد.

- گويند بشر بن سعد آهنگ سفر به ديار مصر داشت. امام جواد (ع) به او فرمود: هان اي بشر. سختي و زحمت آخر دارد و ناچار به پايان رسد. بر خردمند لازم است كه ن را بخواباند، نيرنگ و شيطنت در ترقي و اقبال بيشتر به كار آيد.

حكايت

در تجارب السلف نوشته، جائي ديدم يكي از فصحاي عرب كه آوازه بخشش حضرت جواد (ع) را شنيده، به بغداد آمده و قصيده اي به مديحش گفته و چند روزي جايزه اش به تأخير افتاده؛ شاعر اين شعر را به حضرتش نگاشته:



- ماذا اقول اذا رجعت و قيل لي.

ماذا اهبت من الجواد المفضل.



- ان قلت اعطاني كذبت و ان اقل.

- بخل الجواد بماله لم يجمل.



- فاختر لنفسك ما اقول فانني.

- لا بد مخبرهم و ان لم اسئل.



حضرت دوازده هزار درهم با اين دو بيت براي او فرستاد.



- اعجلتنا فاتاك عاجل برنا.

- فلا ولوا نظرتنا لم تقلل.





[ صفحه 52]



- فخذ القليل و كن كانك لم تسل.

و نكون نحن كاننا لم نسئل [4] .



نيرنگ مأمون

ابن شهرآشوب و ساير علماء مذهب شيعه روايت كنند كه: مأمون هر نيرنگي زد كه حضرت جواد (ع) را مانند ساير مردم زمانه سازد و به هوا و هوس روي آور نشد كه نشد، خواست دختر خود را به خانه داماد بفرستد و زفاف عروسي انجام شود.

در حدود صد كنيز كه از همه زيباتر بودند، هر يك جامي در دست گيرند كه در آن جواهري باشد.

با شكوه و جلال حضرت جواد (ع) را استقبال نمايند، وقتي كه وي وارد شود و در حجله عروس داماد نشيند، كنيزان به خدمت آيند، و عشوه گري نمايند.

دستور خليفه را انجام دادند، ولي امام توجهي به ايشان ننمود، خليفه مخارق مغني را خواست، و او مطربي بود خوش آواز و رباب را خوب مي نواخت و ريش درازي داشت كه با مسخرگي بيشتر جلب توجه مي نمود.

مطرب دربار به مأمون گفت: اگر اين صحنه براي توجه حضرت جواد به امور دنيا است، من به تنهائي اين وظيفه را انجام دهم. آنگاه به سوي امام رفت و در برابرش نشست و زمزمه آغاز كرد، كم كم آوازه را بلند نمود كه همه مردم خانه جمع شده و در جشن و سرور عروسي شركت



[ صفحه 53]



كردند، مدت يك ساعت نواهاي موسيقي و عيش و سرور برقرار بود.

امام توجهي ننمود، مطرب شورش را درآورد! امام به مطرب فرمود: هان ريش دراز، از خدا بترس.

ناگاه رب و مضراب از دست خواننده افتاد!

مأمون پرسيد: تو را چه شد؟!

مغني گفت: هنگامي كه حضرت به من بانگ زد، چنان لرزان گشتم كه ديگر تندرست نخواهم شد.

مخارق ديگر بهره اي از زندگاني و مسخرگي و مطربي نبرد تا درگذشت و مجلس عروسي هم سرد شد.

نجات يكي از شيعيان

كشي از بزرگان مذهب شيعه است و از احمد سرخسي حكايت مي كند كه: مردي از ياران امام به نام ابي زينبه ماجراي احكم فرزند بشار مروي را از من جويا شد؟ نشاني كه در پشت گلوي او بود، ديده بودم كه مانند خط كشيده بريدگي داشت.

جوابش گفتم: من هم چند مرتبه از او پرسيدم، چيزي نگفت.

ابوزينبه گفت: ما هفت نفر در بغداد در يك اطاق زندگاني مي كرديم و آن در عصر امام جواد (ع) بود، در يكي از روزها دوست مروي ما عصر به خانه نيامد!

اول شب، نامه اي از امام به ما رسيد كه دوست شما آن مرد خراساني به نام احكم سرش را بريده و در فلان خاكروبه انداخته اند، برخيزيد و زود برويد و هم قافله خود را درمان كنيد و با فلان و فلان چيز هم معالجه



[ صفحه 54]



نمائيد. به آنجا شتافته و ديديم. رفيق را درمان كرديم و با همان دستور امام به پرستاري پرداختيم تا كم كم بيمار خوب شد.

احمد بن علي راوي اين داستان گفت: دوست ما زني را به صيغه گرفته بود، خاندان زن خبر يافته و آن بلا را بر سرش آوردند. [5] .



[ صفحه 55]




پاورقي

[1] طرائف الحكم يا اندرزهاي ممتاز تأليف استاد محقق ميرزا احمد آشتياني با ترجمه فارسي به قلم عده اي از فضلاء جلد دوم چاپ تهران 1340 خورشيدي.

[2] بيان الفرقان في معاد القرآن تأليف حاج شيخ مجتبي قزويني خراساني چاپ مشهد.

[3] كتاب الخرايج تأليف راوندي، ص 199 چاپ بمبئي.

[4] تفسير حسن به قلم شيخ جابر انصاري - چاپ اصفهان ص 71.

[5] منتهي الامال تأليف محدث قمي چاپ تهران.