بازگشت

گفتار اصمعي اديب بزرگ عرب درباره امام چهارم


اصمعي اديب مشهور عرب گويد: از حج بيت الله بيرون آمدم در طواف اطراف كعبه بودم در شب مهتاب ناگاه صداي ناله و زاري و گريه اي به گوشم رسيد، اثر آواز را گرفتم و رفتم ديدم جواني است خوش سيما، ظريف شمايل گيسوها آويخته، چنگ به پرده كعبه زده و همي گويد: اي آقا و مولاي من چشم ها به خواب رفت، پرده ها پائين آمد، تو هستي حي و قيوم، خداي من در خانه صاحبان قدرت و بزرگان بسته شد، كشيك چيان و دربانان پاسداري كنند و به كشيك ايستاده اند براي نيازمندان در خانه ات باز است، اينك به درخانه ات منتظر رحمتت هستم يا ارحم الراحمين بعد ابياتي را انشاء نمود و همي سرود، سپس سر به سوي آسمان برداشت و گفت: اي خداي من، آقاي من از نيكي ها خوشت آيد و از بدي ها و پليدي ها زياني به تو نرسد، پس مرا ببخش كه به تو زيان نرسد بعد هم ابياتي سرود و همي مكرر گفت تا بيهوش شد و افتاد! نزديك رفتم شايد بشناسم كه كيست ديدم حضرت امام زين العابدين (ع) است!

سر آن بزرگوار را برداشتم و در آغوش كشيدم و بنا كردم به گريه كردن از قطرات اشك كه به چهره مباركش افتاد چشمان نازنين را باز كرد و فرمود كيست اينكه مرا از ياد پروردگار باز داشت؟ عرض كردم اي آقاي من بنده شما و نياكانت اصمعي است.

اين ناله و زاري براي چيست؟! با آنكه شما از خاندان نبوت و جايگاه رسالت هستيد و خدا فرمود:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت يطهركم تطهيرا



[ صفحه 221]



حضرت برخاست و نشست و فرمود:

هيهات هيهات

اي اصمعي خدا بهشت را براي كسي آفريد كه اطاعت او را نمايد گرچه غلام حبشي باشد!

آتش را براي كسي كه سركشي از او نمايد آفريد گرچه سيد قريشي باشد! مگر نشنيده اي كه خدا فرمايد فاذا نفخ في الصور فلا انساب بينهم.