بازگشت

نهايت بيچارگي


مثلا هنگامي كه فردي از افراد حقيقت بي نوائيش را از جهت ذاتي و وجودي و صفتي به هر سو و همه زمان ها و حال ها كشف كرد و نفس خود را نيازمند بلكه سراپاي هستي خود را در نيازمندي و بي چيزي در همه اوقات و در هر جهت ديد تا آنجا كه به مرتبه اي دانست كه ايجاد گذشته اش به وجود احوال كنوني وي كفايت نكرد بلكه در وجود كنوني خود به ايجاد تازه ديگري نيازمند شد در حقيقت در احتياج خود در آن دوم به سبب چيز تازه تري نيازمند ديد همين جور در وجود صفاتش هر آني به فيض تازه به تازه و نو به نو و ايجاد ديگري دانست خلاصه نفس و صفات و تمام نيازمندي خود را در همه احوال و از همه جهت بينوا و نيازمند پروردگار خود دانست.