بازگشت

مخالفت عباسيان با مأمون و فضيلت امام


چون عقل و فضل و علم و ادب و حكمت و رأي و رزانت و رصانت و شهامت او ديد با صغر سنش رغبت افتاد او را كه دختر به او دهد در ساز و أهبه گرفتن ايستاد بنوالعباس خبر يافتند بيامدند و مجمعي ساختند و به اتفاق پيش مأمون رفتند او را گفتند زينهار يا اميرالمؤمنين شايد كاري كه پدران و اسلاف تو به رنج خود را و اعقاب خود را تحصيل كرده اند و مرتبه و شرفي كه در خانه ي ما حاصل شده است ضايع كني و از دست بدهي؟

گفت آن چيست گفتند كه اين عزم كه كرده اي كه با پسر رضا پيوند كني دختر به او دهي و ما ايمن نباشيم كه اين كار با ايشان افتد و از خانه ي ما بشود و تو را معلوم است كه از ميان ما و ايشان و اسلاف ما و ايشان قديما و حديثا معادات و دشمني ها بوده است و پدران تو با پدران ايشان چه كرده اند از قهر و اذلال و طرد و تبعيد و تخويف ايشان و آنكه يكي از ايشان را تمكين نكردند كه در خانه ي خود ايمن نشينند تا او را طمع نيفتد و ما تا امروز در غم و انديشه ي آن بوديم كه تو رضا را وليعهد كرده بودي. چون خداي كار او كفايت كرد، دگر باره كاري خواهي كرد كه ما از آن رنجور و انديشناك شويم به خداي بر تو كه از اين كار بگردي و اين كار در توقف نهي و از اهل بيت خود يكي را انتخاب كني كه اين پيوند با او كني و در پسر رضا و آل ابوطالب رغبت نكني و از طريقه ي پدران رغبت نكني و طريقه ي پدران خود رها نكني. مأمون جواب داد ايشان را كه اما آنچه گفتيد كه ميان شما و آل بوطالب هست سبب شمائيد در آن و اگر انصاف بدهي دانيد كه ايشان به اين كار اولي ترند از شما و اما آنچه ديگران



[ صفحه 16]



كردند كه پيش من بودند آن عقوق بود و قطع رحم و حاشا كه من آن كنم كه ايشان كردند و به خداي كه من پشيمان نبودم بر وليعهد كردن رضا (ع) و من مي خواستم كه اين كار از گردن خود بيفكنم و به كلي در گردن او كنم وليكن او ابا كرد و چون با جوار رحمت خدا شد كار از آن بگشت و خداي تقدير ديگر كرد. فرمان خداي راست اما پسر او ابوجعفر من عزم مصمم كرده ام بر آنكه دختر به او دهم و با او پيوند كنم از آنكه شناخته ام او را و عقل و فضل و ادب و رأي و صيانت او و آنكه در عهد خود از اقران خود و جز اقران خود قرين ندارد و انشاءالله كه آنچه من از او شناخته ام شما نيز بدانيد و مردمان را نيز معلوم شود و بدانند كه رأي من صواب است در اين باب. گفتند چون چنين است كه اميرالمؤمنين را به او رأي است و در او رشد مي بيند، توقف كند كه او چيزي بياموزد و پاره اي فقه برخواند كه ما دانيم كه اين سن كه او راست علمي و فقهي نباشد.

گفت من اين جوان را از شما بهتر دانم و بر احوال او مار وقوف تمام است. او از اهل بيتي است كه ماده فضل و علم ايشان از خداي باشد و الهامي كه خداي تعالي او را و پدران او را داد كه ايشان در علم دين به كسي محتاج نباشد و همه جهان به ايشان محتاج باشند و ايشان در اين معني به درجه ي كمال باشند و آنانكه جز ايشان بودند از رعاياي ناقص همه از ايشان گرفتند و آموختند و اگر خواهيد تا بدانيد كه اين چنين است كه من گفتم، امتحان كنيد اين جوان را با آنچه شما خواهيد از مسائل در فنون علم تا پيدا شود شما را آنچه من مي گفتم، گفتند روا باشد، رها كن ما را تا كسي را نصب كنيم كه او را مسأله بپرسد از فقه و شريعت تا پيدا شود آنچه مقصود ما است. اگر



[ صفحه 17]



جواب دهد به صواب مردمان را سداد رأي اميرالمؤمنين پيدا شود و گفت روا باشد، بر اين اتفاق كردند.