بازگشت

تلاش هاي مذبوحانه ديگر


زماني كه مأمون خواست تلاش هاي خود را براي شكست «امامت» از راه تهي جلوه دادن آن از محتواي علمي، در تلاشي كه با درخواست از يحيي بن اكثم كه امام (عليه السلام) را در يك مسأله محكوم و مجاب كند، به عمل آورد، تكرار كند، امام (عليه السلام) را مجهز به جواب قاطع و برهان ساطع يافت. تو گويي امام (عليه السلام) با تبسمي تلخ و سخريه آميز، اين زبان حال را دارد:

«اگر عقرب به سوي ما بازگردد، ما نيز به سوي او بازمي گرديم و كفش براي آن آماده است». [1] و در ماجرايي ديگر نيز، يحيي بن اكثم، در حضور جمع بسياري از آن جمله مأمون، [2] به طرح سؤالاتي مربوط به مناقب ابوبكر و عمر، از امام (عليه السلام)، اقدام مي كند و ما معتقديم كه اگر او به رضايت مأمون و موافقت او با اين امر، علم و يقين نداشت، جرأت اينكه در حضور مأمون به چنين اقدامي دست بزند نداشت. قضيه



[ صفحه 98]



از اين قرار است:

نقل شده است كه مأمون بعد از آنكه دخترش ام الفضل را به نكاح ابوجعفر جواد (عليه السلام) درآورد، در مجلسي كه ابوجعفر عليه السلام و يحيي بن اكثم و جماعتي بسيار بودند، حضور داشت، يحيي بن اكثم به ابوجعفر (عليه السلام) گفت: «يابن رسول الله چه مي گوئي در مورد خبري كه روايت شده كه «جبرئيل (عليه السلام) بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نازل شد و عرض كرد: خدا سلامت مي رساند و به تو مي گويد: من از ابوبكر راضي هستم از او بپرس كه آيا او هم از من راضي هست؟».

ابوجعفر گفت: من منكر فضيلت ابوبكر نيستم ولي كسي كه اين خبر را نقل مي كند لازم است خبر ديگري را اخذ كند كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در حجة الوداع فرمود: «كساني كه بر من دروغ مي بندند بسيار شده اند و بعد از من نيز بسيار خواهند شد، هر كس بر من دروغ ببندد، جايگاه او از آتش پر مي شود، پس چون حديث از من براي شما نقل شد، آن را بر كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد، آنچه كه موافق كتاب خدا و سنت من بود بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب و سنت من بود رها كنيد».

و اين خبر (درباره ي ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نيست. خداوند فرموده است: «ما انسان را آفريديم و مي دانيم در دلش چه چيز مي گذرد و ما از رگ گردن به او نزديك تريم - سوره ق، آيه 16». پس آيا خشنودي و ناخشنودي ابوبكر بر خداي عزوجل پوشيده و مجهول بوده است تا از آن پرسيده باشد؟! اين عقلا محال است.

سپس يحيي بن اكثم گفت: و روايت شده است كه: «مثل ابوبكر و عمر در زمين مانند مثل جبرئيل و ميكائيل است در آسمان».

ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: در اين نيز بايد دقت شود، چرا كه



[ صفحه 99]



جبرئيل و ميكائيل دو ملائكه مقرب هستند كه هرگز گناهي از آن دو سر نزده و يك لحظه نيز از دائره طاعت خارج نشده اند، ولي ابوبكر و عمر به خداي عزوجل شرك ورزيده اند، هر چند بعد از دوران شرك اسلام آوردند، ولي بيشتر دوران زندگي شان را در شرك به سر برده اند، پس محال است كه اين دو به آن دو تشبيه شوند.

يحيي گفت: و نيز روايت شده كه: «ابوبكر و عمر دو آقاي پيران بهشتند» در اين باره چه مي گوئي؟ آن حضرت (عليه السلام) فرمود: اين خبر نيز غيرممكن است زيرا تمامي بهشتيان جوان هستند و پيري در ميان آنان نيست. اين خبر را بنواميه در مقابل خبري (صحيح و مشهور) كه از رسول الله (صلي الله عليه و آله) است كه فرمود: «حسن و حسين دو آقاي اهل بهشتند» جعل كرده اند.

پس يحيي گفت: و روايت شده كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است»؟.

ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: اين نيز محال است. زيرا در بهشت ملائكه مقرب خدا، آدم، محمد (صلي الله عليه و آله) و همه ي انبياء و مرسلين حضور دارند. چطور بهشت به نور هيچيك از آنان روشن نمي شود ولي به نور عمر روشن مي شود؟!.

يحيي گفت: و روايت شده كه: «سكينة» به زبان عمر سخن مي گويد.

فرمود: من منكر فضائل عمر نيستم ولي ابوبكر از عمر بود و همو بالاي منبر گفت: «من شيطاني دارم كه مرا منحرف مي كند، هر گاه از راه راست منحرف شدم مرا استوار سازيد».

يحيي گفت: و روايت شده كه: پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «اگر من به پيامبري مبعوث نمي شدم عمر مبعوث مي شد»؟



[ صفحه 100]



فرمود: كتاب خدا از اين خبر راست تر است. خداي تعالي مي فرمايد: «و آنگاه كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و از نوح - احزاب، 7» پس خداوند از پيامبران پيمان گرفته است پس چگونه پيمان خود را عوض مي كند؟! و هيچ يك از انبياء به اندازه ي چشم بر هم زدني به خدا شرك نورزيده اند، پس چگونه خدا كسي را به پيامبري مبعوث كند كه به خدا شرك ورزيده و بيشتر روزگار خود را با شرك به خدا گذرانده است و نيز پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «در حالي كه آدم بين روح و جسد بود (هنوز آفريده نشده بود) من پيامبر شدم».

يحيي گفت: و روايت شده كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «هرگز وحي از من قطع نشد مگر آنكه گمان بردم كه بر آل خطاب نازل شده است - يعني اگر وحي بر من نازل نمي شد بر آل خطاب نازل مي شد -».

ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: اين نيز محال است: زيرا جايز نيست كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در نبوت خود شك كرده باشد، خداي تعالي فرموده: «خدا از ملائكه و از مردم پيامبراني برمي گزيند - حج، 75» پس چگونه ممكن است كه نبوت از كسي كه خدايش برگزيده به كسي كه به خدا شرك ورزيده منتقل شود؟!

يحيي گفت: روايت شده كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرموده است: «اگر عذاب فرود مي آمد كسي جز عمر از آن نجات نمي يافت».

حضرتش (عليه السلام) فرمود: اين هم محال است، زيرا خداي تعالي مي گويد: «خداوند آنان را عذاب نمي كند در حالي كه تو در ميان آنان هستي و خداوند آنان را عذاب نمي كند تا زماني كه از خداوند طلب بخشش مي كنند - انفال، 33» پس خداي سبحان خبر داده است كه تا زماني كه پيغمبر در ميان آنان است و تا زماني كه استغفار مي كنند ايشان را عذاب نمي كند».



[ صفحه 101]



طبيعي بود كه اگر امام (عليه السلام) در جواب به آن سؤالات، آن كرامات و فضائلي را كه به ابوبكر و عمر نسبت داده مي شود بپذيرد، شيعيان و پيروان او دچار شك و ترديد مي شوند، زيرا يقينا اين خلاف آن چيزي است كه تاكنون از خود آن حضرت و از پدران او عليهم السلام فراگرفته اند و شناخته اند و مخالف چيزي است كه در اين مورد براي آنان ثابت شده است. بنابراين به زودي تناقضي آشكار بين امام با شيعيانش پديد مي آمد.

و اگر آن كرامات انتسابي را منكر شود و رد كند، عامه ي مردم و پيروان فرقه هاي ديگر، - و شايد به تحريكات پشت پرده ي خود مأمون - عليه او مي شورند و در چنين شرايطي، ديگر مردم به اينكه امام از موقعيتي كه حكومت به ناچار او را در آن موقعيت و مكانت قرار داده است، بركنار شود راضي نمي شوند و اقدامات شديدتر و مهم تري را نه فقط عليه شخص امام جواد (عليه السلام) بلكه عليه تمامي پيروان و دوستان او در همه جا خواستار مي گردند. ولي مي بينيم كه امام (عليه السلام) در جواب هايش به آن پرسش ها، از يك سو توانست خط صحيح خود را حفظ كند و از طرف ديگر، در مورد امور مطرح شده، رأي صحيح خود را ارائه دهد و نيز توانست راه را بر بروز هر گونه تشنج غير مسؤولانه، چه در سطح عموم مردم و چه در سطح اهل علم و معرفت، آنانكه در اين مسائل، مخالف رأي اويند، بست.

علاوه بر اينها هيچ فرصتي را براي بهره برداري مغرضانه، از سوي كساني كه مترصد چنين فرصتي بودند و شخص مأمون در رأس آنان بود، باقي نگذاشت.

چرا كه آن حضرت عليه الصلاة و السلام، مسأله را به صورت علمي و دور از هيجان، و متكي بر منطق و برهان، به گونه اي كه براي احدي راه



[ صفحه 102]



گريز نمايد، مطرح نمود و بيانات خود را با رعايت ادب و استحكام سخن و رواني و ساده گوئي و با شرح صدر و خوي نيكو ادا كرد.


پاورقي

[1]

ان عادت العقرب عدناله

و كانت النعل لها حاضرة.

[2] نگاه كنيد به: الاحتجاج، ج 2، ص 245 - 248 و بحارالانوار، ج 50، ص 80 - 83.