بازگشت

شكل و محتواي سياسي اين رويداد


مأمون مقام ائمه (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) و منزلت ايشان را مي شناخت و مي دانست كه حق با آنان است و نه با ديگران و آگاه بود از اينكه آن حضرات امامان هدايت و رشته ي محكم الهي و حجت خدا بر مردم دنيا هستند و مي دانست كه اين همه اوصاف به تصريح پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) و تأييد قرآن كريم ثابت گرديده است.

و نيز مي دانست كه ايشان، داناترين، پارساترين، خداپرست ترين، كامل ترين و با فضيلت ترين مردم روي زمين مي باشند.

با اين حال، او براي خاموش كردن نور حق و نابود ساختن آثار و نشانه هاي آن از هر راه و وسيله اي، كوشش مي كند.

و اكنون كه مي بيند امام از اهل بيت (عليهم السلام)، خردسال است و احتمال مي دهد كه نتوانسته باشد از پدرش، كه جز مدتي ناچيز با او زندگي نكرد، علم و معرفت فراگرفته باشد. يا اينكه دست كم، گمان مي كند كه او در سطحي نباشد كه بتواند مسائل دقيق و مشكل علمي را بفهمد...

بنابراين، مي بايست به تجربه اي كوچك در اين زمينه دست بزند و چنين هم شد. چرا كه مي بينيم خود او از عباسيان مي خواهد كه ابوجعفر (عليه السلام) را بيازمايند و در عين حال، خود را مطمئن به توانائي آن حضرت (عليه السلام) به جواب دادن به سؤالات آنان، علي رغم خردساليش، نشان مي دهد.

مأمون، با اين تظاهر به اطمينان، علاوه بر اينكه عباسيان را تحريك مي كرد و بر پافشاري آنان در مورد ساقط نمودن امام (عليه السلام) و كوبيدن شخصيت او، مي افزود، خود را نيز از مسؤوليت مستقيم چنين



[ صفحه 92]



رويدادي با هر نتيجه و پي آمدي، بركنار ساخته و در صورتي كه در نتيجه اين آزمون ناخوشايند او باشد، فرصت و بهانه به دست مي آورد تا به خط مشي خود كه محاصره ي امام (عليه السلام) با مأموران مراقبت و كنترل حركات و سكنات او ادامه دهد، تا اينكه براي وارد آوردن ضربه ي آخر، كه تصفيه ي فيزيكي امام (عليه السلام) بود، فرصت مناسب به دست آورد و در شرائط مقتضي، آن را به اجراء آورد.

گذشته از تمام اينها، مأمون با اتخاذ اين شيوه، فرصت را براي استفاده از روش هاي ديگر، به منظور كوبيدن و ساقط كردن شخصيت امام (عليه السلام)، محفوظ نگاه مي داشت، به زودي به آنها روش هاي ديگر اشاره مي شود انشاءالله.

مأمون، كسي است كه به آن همه نيرنگ و توطئه، در مقابل امام رضا (عليه السلام) دست زد تا اينكه بالأخره به شيوه اي كه كمترين وصف آن اين است كه بگوئيم روش ترسويان و ناتوانان، دست يازيد و ناجوانمردانه امام را به شهادت رسانيد، اين مأموني كه اكنون در مورد امام جواد (عليه السلام) طرح و نقشه مي ريزد، همان مأمون است. بلكه حالا در تعقيب خط مشي مزورانه خود با هدف پايان دادن به «امامت» و «امام» كه همچنان آن را خطر جدي كه هستي و آينده ي حكومت خود و پدرزادگان عباسي اش را تهديد مي كرد مي ديد، مصرتر شده بيشتر پافشاري مي كند.

و ما در متون موجود، شاهدي بر اينكه مأمون، يك شبه عوض شده، تقوا پيشه و معتقد به امامت ائمه (عليهم السلام) و مصمم به اظهار و اشاعه ي علوم و معارف آنان كه خداوند متعال ايشان را بدان اختصاص داده است، شده باشد، نمي يابيم.

اما در مورد اقدام مأمون به تزويج دخترش ام الفضل براي امام



[ صفحه 93]



جواد (عليه السلام) [1] و تظاهر به دوستي و احترام آن حضرت، اين رفتار بيش از آن چيزي نيست كه پيش از او، در مورد پدرش امام رضا (عليه السلام) انجام داده بود و دخترش را به همسري آن حضرت درآورده و اظهار احترام و تعظيم او مي پرداخت تا آنجا كه براي ولايت عهدي او بيعت گرفت، همانطور كه آن اقدامات و اعمال قطعا و يقينا از روي زيركي و تزوير و سوء نيت بوده است، در اين مورد نيز بايد همينطور باشد، به خصوص كه دلائل و توجيهات براي ادامه ي آن مكر و فريب ها همچنان وجود دارد. يكي از قرائن و شواهد اينكه ماجراي آزمودن امام (عليه السلام)، از نقشه ها و نيرنگ هاي مأمون بوده است - و «مكر بد، جز در مكار كارگر نمي افتد» همانطور كه در عمل چنين شد - اين است كه خود او نيز به يحيي بن اكثم گفت: نزد ابوجعفر، محمد بن الرضا (عليهماالسلام) مسأله اي عنوان كن كه در آن محكوم و ساكتش كني... پس يحيي گفت: اي ابوجعفر، چه مي گويي درباره ي مردي كه با زني زنا كرده، آيا مي تواند با او ازدواج كند؟



[ صفحه 94]



امام (عليه السلام) فرمود: او را رها مي كند تا استبراء شود... [2] تا اينكه روايت مي گويد: پس يحيي از سخن بازماند... [3] .

اين به اين معني است كه خود مأمون درصدد بوده است تا امام (عليه السلام)، اگر چه در يك مسأله درمانده و محكوم شود، چنانچه پيشتر - چنانچه توضيح داديم - در مورد پدرش امام رضا (عليه السلام) نيز مأمون چنين مقصدي داشت.

در هر صورت پيش بيني ها، چه پيش بيني مأمون و يا پيش بيني پدرزادگان عباسي اش، در اين جهت بود كه معتقد بودند، يا لااقل احتمال مي دادند كه كودكي در اين سنين - هر چند در قضيه شكار باز، به حقيقت لب گشود و شايد آن يك مورد تيري به تاريكي بوده يا اينكه همانطور كه در همان جواب بدان اشاره كرد در آن مورد از پدرانش خبري به او رسيده بوده است - نمي تواند به مسائل پيچيده و مشكل جواب بدهد. زيرا - به نظر آنان - بعيد بود كه آن حضرت (عليه السلام) در مدت ناچيزي كه در كنار پدرش زندگي كرد علوم و معارف كافي كسب كرده باشد، چون از يك طرف آن مدت بسيار ناچيز بوده و از طرف ديگر بنابر عادت و طبق معمول كودكي چون او، قادر به فراگرفتن همه ي علوم و معارف نبود.

بنابراين، چرا فرصت به دست آمده را براي وارد ساختن ضربه ي



[ صفحه 95]



شكننده و تعيين كننده و نهائي غنيمت نشمارند؟

زماني كه يحيي بن اكثم پاره اي از مسائل مشكل و پيچيده اش را در حضور بزرگان و فرماندهان و درباريان و ديگران، براي اين امام خردسال مطرح سازد و او از جواب و حل مسائل عاجز گردد، به زودي براي همه ي مردم آشكار مي شود كه امام شيعه و رهبر آنان، كودك خردسالي است كه درك ندارد و چيزي نمي داند و آنچه شيعيان درباره ي امامان خود ادعا مي كنند، بي پايه، بي دوام و عاري از حقيقت و دور از واقعيت است.

آري، اين رويداد به شكلي دقيق و جالب، طرح ريزي شده بود، به گونه اي كه به مأمون، فرصت و بهانه بدهد تا از تسليم همسر امام جواد (عليه السلام) (ام الفضل) به او، امتناع ورزد، همسري كه از سالها پيش او را براي آن حضرت عقد كرده يا حداقل در يك محفل عمومي او را برايش نامزد نموده است، حادثه ي نادري كه در سر تا سر كشور اسلامي كسي نماند مگر آنكه با آگاهي از آن متعجب شده و با منتهاي دقت و حساسيت، اخبار مربوط به آن را پي گيري كرد. هنگامي كه مأمون توانست بهانه اي براي خودداري از تسليم همسر اين مردي كه نيمي از امت اسلامي به امامت او معتقدند، به او بيابد، اين خيلي زود بين مردم در همه جا منتشر مي گردد و در همه ي محافل و مجالس مي گويند: همسر امام شيعه را به او ندادند. به خصوص كه همسر امام (عليه السلام) دختر بزرگ ترين مرد در عالم اسلامي است كه مردم به آنچه براي او اتفاق مي افتد و او انجام مي دهد، توجه و اهتمام دارند و دستگاه هاي تبليغاتي و شهرت اندوزي در دست او است و مي توانند به سرعت در سطح وسيع اين خبر را منتشر سازند علت آن را ناتواني و جهل امام در مورد بزرگ ترين چيزي كه براي خود ادعا مي كند و تمامي پيروان و دوستدارانش براي او مدعي هستند (علم خاص)، اعلام بكنند، ولي...



[ صفحه 96]



ولي پاسخ هاي همه جانبه، دقيق و قاطع امام (عليه السلام) به مسائل مطرح شده، بر مأمون و پدرزادگانش راه را بست و جريان امور را در جهت مخالف خواست و مصلحتشان و متضاد با آرزوها و اميال آنان به گردش انداخت.

مردم و حتي در ميان غيرشيعيان، از نخستين لحظات مقاصد سوء حكومت را درك مي كردند و مي دانستند كه حكومت در انديشه ي نابودي امام و خلاص شدن از او است. حتي در آغاز نمايش ازدواج به اين مقاصد آگاهي داشتند. حسين بن محمد از معلي بن محمد از محمد بن علي از محمد بن حمزه ي هاشمي از علي بن محمد يا محمد بن علي هاشمي روايت مي كند كه گفت:

«بامداد شبي كه ابوجعفر (عليه السلام) با دختر مأمون عروسي كرد بر آن حضرت وارد شدم و در آن بامداد من اولين كسي بودم كه بر او وارد شدم و من در شب دوائي خورده بودم (و بر اثر آن) عطش بر من عارض شده بود ولي نمي خواستم آب بخواهم. پس ابوجعفر (عليه السلام) در روي من نگاهي كرد و فرمود: گمان مي كنم تشنه هستي؟

گفتم: آري

فرمود: اي غلام براي ما آب بياور.

پس من پيش خود گفتم الآن آب زهرآلودي برايش مي آورند تا بدان مسمومش كنند و بدين جهت غمناك شدم. غلام آمد و آب آورد.

حضرتش لبخندي به روي من زد و به غلام فرمود آب را به من بده، پس از آن آب نوشيد و سپس آب را به من داد و من نوشيدم و زماني دراز نزد او نشستم، دوباره تشنه شدم و نخواستم آب طلب كنم. پس او به همان نحو كه پيشتر رفتار كرده بود رفتار كرد و آب خواست.

چون غلام آمد و ظرف آب را آورد، باز من آنچه را كه به ذهنم خطور



[ صفحه 97]



كرده بود با خود گفتم و او ظرف آب را خود گرفت و نوشيد و سپس به من داد و لبخندي به رويم زد».

محمد به حمزه گفت: بعد از نقل اين ماجرا محمد بن علي هاشمي به من گفت به خدا قسم، همانطور كه رافضي ها (شيعيان) مي گويند من يقين دارم ابوجعفر از آنچه در دلها مي گذرد آگاه است. [4] .


پاورقي

[1] از آنجا كه ما شكي نداريم در اينكه امام (عليه السلام) مقاصد و اهداف واقعي مأمون را از اين گونه كارها مي دانست و نيز مي دانست كه اين مرد همان كسي است كه ديروز مرتكب جنايت قتل پدرش امام رضا (عليه السلام) شد، در اينجا محقق پژوهنده، شيخ علي احمدي، پرسشي مطرح كرده كه بايد بدان جواب داد. سؤال اين است:

آيا تن دادن امام عليه السلام به اين ازدواج بر اثر فشاري بوده است كه از پيش مأمون بر امام وارد كرده است؟ يا اينكه خود امام مصلحت در انجام چنين ازدواجي مي دانسته است، مانند ازدواج پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) با عايشه و جز او؟

ما در جواب مي گوئيم: شايد قسمت اول سؤال به حقيقت نزديكتر باشد. زيرا ازدواجي اين چنين، آشكارا به مصلحت مأمون بوده است، نه به مصلحت امام (عليه السلام) به كتاب «الحياة السياسيه الامام الرضا (عليه السلام) ص 208 - 211» مراجعه شود.

[2] استبراء زن زانيه به اين است كه بعد از آخرين آميزش، يك حيض ببيند، آنگاه مي تواند به زوجيت شخص زاني يا ديگري درآيد. اين در صورتي است كه باردار نباشد وگرنه استبراء ندارد. م.

[3] تحف العقول، ص 454. بعد از اين، روايت سؤال امام عليه السلام را از يحيي، درباره ي زني كه بر مردي حلال مي شود و سپس بيش از يك بار بر او حرام مي شود... نقل كرده است.

[4] كافي، ج 1، ص 414 - 415، ارشاد مفيد، ص 366 و بحارالانوار، ج 50، ص 54.