بازگشت

بغداد، زندان بزرگ


مأمون، يعني كسي كه بالاي سر هر كسي يك خبرچين داشت... [1] و كنيزكان را براي جاسوسي به هر كس مي خواست هديه مي داد. [2] و همين



[ صفحه 70]



عمل را در مورد امام رضا (عليه السلام) نيز تجربه كرد و به زودي نقشه اش شكست خورد...

چنانچه علي الظاهر، بخشي از هدف او از اينكه دخترش را به همسري امام رضا (عليه السلام) درآورد و سپس دختر ديگرش را به امام جواد (عليه السلام) داد، گماشتن جاسوس در داخل خانه ايشان بوده است. [3] .

اين مأمون با اين خصوصيات، قطعا از حركت هاي شيعه بعد از امام رضا (عليه السلام) و ارتباطشان با امام جواد (عليه السلام) مطلع گشته و از پاره اي يا تمام كرامات و فضائلي كه از امام جواد (عليه آلاف التحية و السلام) سر زده و از اينكه علي رغم خردسالي، به تمام مسائل دقيق و مشكل مطرح شده، پاسخ داده است، آگاهي يافته است.

و از آنجا كه وجود امام (عليه الصلاة و السلام) - به خصوص با آن سن كم - در مقام امامي كه مسؤوليت هاي رهبري را بر عهده دارد، في حد نفسه و به خودي خود براي نظام حاكم و براي تمام فرقه هاي مختلف، در مؤثرترين مسأله ي عقيدتي و مهمترين و حساسترين موضوعات (يعني رهبري امت) خطرناك مي باشد، بنابراين طبيعي است كه مأمون در اين موقعيت حزم و احتياط نموده، براي مقابله با هر رويداد ناگهاني محتملي، آمادگي لازم را فراهم نمايد.

به همين جهت است كه ما معتقديم: آوردن امام جواد (عليه السلام) از مدينه به بغداد به اين منظور بوده است تا آن حضرت را در نزديكي خود نگاه بدارد، تا به اهداف متعددي كه به برخي از آنها اشاره خواهيم كرد



[ صفحه 71]



برسد.

به هر حال، علي الظاهر (چنانچه از قصه باز ابلق معلوم مي شود) مأمون در سال 204 ه. ق به محض آمدن از خراسان امام جواد (عليه السلام) را به مدينه آورد.

ولي به طوري كه مي آيد. ابن طيفور مي گويد: امام جواد (صلوة الله و سلامه عليه) در سال 215 ه. ق از مدينه به بغداد آمد و در تكريت بر همسرش، ام الفضل درآمد. مأمون در آن زمان به سفر رفته بود.

و نيز بر آن هستيم كه بنابر تصريح متون تاريخي موجود، بعد از آنكه مأمون، آن حضرت را به بغداد آورد، تلاش نمود او را مجبور به اقامت در بغداد نمايد و جريانات مهم و بسياري در آنجا بين آن دو واقع گشته است، ولي اينكه آيا در اجبار امام (عليه السلام) به اقامت در بغداد توفيق يافت يا نه، بر ما معلوم نيست.

بلي، اين مطلب را كه امام مدتي را در بغداد اقامت نموده، روايت محمد بن ارومه از حسين مكاري تأييد مي كند كه مي گويد: «در بغداد بر ابوجعفر وارد شدم و او را در موقعيتي كه در آن قرار گرفته بود ديدم با خود گفتم: اين مرد به وطن خود بازنمي گردد، در حالي كه اين چنين موقعيت و وضعي از لحاظ خوراك و لذت و آسايش قرار دارد، كه من مي شناسم...

حسين مكاري مي گويد: امام سرش را پايين انداخت و پس از لختي سر بلند كرد و در حالي كه رنگش پريده بود گفت: «اي حسين! نان جو و نمك نيمكوب در حرم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نزد من محبوب تر از وضع فعلي من است». [4] .



[ صفحه 72]



همچنين اين سخن كه: مأمون پيش از آنكه دخترش را در اختيار امام جواد (عليه السلام) بگذارد، هر حيله و نيرنگي را در مورد او بكار زد، ولي راه به جايي نبرد، [5] مؤيد ديگري است براي اينكه امام مدتي در بغداد اقامت نموده است - آن سخن به زودي نقل مي گردد -.

حقيقت هر چه باشد، اگر كوشش مأمون در نگهداشتن امام (عليه السلام) در بغداد، و نزديكي خودش، به نتيجه رسيده باشد - اگر چه ما در متون تاريخي و روائي چيزي كه اين را ثابت كند نيافتيم - اين براي مأمون و دستگاه حكومت او بسيار سودمند مي توانست باشد. براي اينكه به اين ترتيب مأمون مي توانست امام (عليه السلام) را مستمرا تحت مراقبت داشته باشد و حركات و مواضع او را پيوسته زير نظر بگيرد و هر گاه زيان و خطري را از ناحيه ي وي احساس كند، سريعا تمام راه ها را بر او ببندد.

همچنين با اجبار امام (عليه السلام) به اقامت در بغداد، روابط آن حضرت با شيعيانش و روابط شيعيان با آن حضرت قطع، يا دست كم، بسيار اندك مي شد، زيرا طبيعي بود كه زماني كه امام (عليه السلام) در محيطي كه جلال حكومت و ابهت فرمانروايي بر آن سايه گسترده است، قرار گيرد بسياري از مردم از برقرار كردن ارتباط به صورت طبيعي با آن حضرت، واهمه مي كنند، به ويژه كه بسياري از آنان نمي خواهند در مقابل ديدگان حكومت و عمال حكومتي، خودشان را نشان بدهند و روابط خود را با ائمه (عليهم السلام) آشكار نمايند.

و نيز، چه بسا مأمون آرزو داشت كه با تلاش ها و شيوه هايش، با



[ صفحه 73]



فريب دادن يا تهديد امام (عليه السلام) در آينده او را جلب و جذب كرده داعي و مبلغ خودش و دولتش بگرداند. اين آرزويي بود كه پيشتر در مورد امام رضا (عليه السلام) داشت و به رسيدن به آن مي انديشيد. [6] .

گذشته از تمام اينها، با اقامت امام جواد (عليه السلام) در بغداد، مأمون مي توانست با تظاهر به دوستي و تكريم و تعظيم آن حضرت، بسياري از مردم را به حسن نيتش درباره ي ائمه عليهم السلام متقاعد كند و تا حد زيادي خود را از خون امام رضا (صلوات الله و سلامه عليه) مبرا جلوه بدهد.

چنانچه مي توانست به اين ترتيب، براي مردم ثابت كرده باشد كه او هيچ منافات و تضادي بين خط امام (عليه السلام) و راه خود، در مقام سلطان و به عنوان حاكم، نمي بيند.

همچنين، بسا مي توانست با اين، كه امام (عليه السلام) را در موقعيتي قرار دهد كه در لذت و آسايش زندگي كند - چنانچه در سخن حسين مكاري كه پيشتر نقل شد اشاره شده است - بر آرزوها و آرمان هاي آن حضرت و در پي آن، بر مواضع او و بالأخره بر تصورات و انديشه هايش و به طور كلي در روش زندگي او، به نحو بنيادي اثر بگذارد.

آري، تمام يا برخي از آنچه گفته شد، چه بسا مورد نظر مأمون بوده است... هر چند به طوري كه خواهيم ديد، در برآوردن هيچ يك از آرزوها و اهدافش، موفق نشده و با شكست مواجه گرديد.


پاورقي

[1] تاريخ التمدن الاسلامي، ج 2، ص 441 و حاشيه ي آن به نقل از: مروج الذهب مسعودي، ج 2، ص 225 و از طبقات الاطباء، ج 1، ص 171.

[2] تاريخ التمدن الاسلامي، ج 2، ص 549، به نقل از العقد الفريد، ج 1، ص 148.

[3] به كتاب الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام، ص 213 - 214 مراجعه كنيد.

[4] الخرائج و الجرائح، ص 344 و بحارالانوار، ج 50، ص 48.

[5] ما اين سخن را به عنوان مؤيد اقامت امام در بغداد، آورديم نه به عنوان دليل. زيرا ممكن است منظور گوينده اين باشد كه در زماني كه امام در مدينه بوده مأمون حيله هاي بسياري به كار برده است. هر چند اين احتمال بسيار بعيد است.

[6] توضيح اين مطلب در كتاب «زندگاني سياسي امام رضا (عليه السلام)» به همين قلم، آمده است.