بازگشت

زلزله در اعماق


علي رغم تمام واقعيت هايي كه گفته شد، نمي توانيم انكار كنيم كه



[ صفحه 26]



به محض شهادت امام ابوالحسن الرضا (عليه السلام)، و آغاز امامت فرزند خردسالش، امام محمد تقي جواد (عليه السلام)، شيعه، به خصوص شيعيان عامي، با نخستين گرداب عقيدتي بسيار خطير، و در نوع خود بي نظير مواجه مي شوند و در درون خودشان با زلزله ي فكري شديدي مواجه مي شوند كه هستي شان را مي لرزاند و اعماق جانشان را مي تكاند.

گذشته از اينها، اين حادثه مي تواند در روابط داخلي شيعيان و در موقعيت و جايگاه تشيع در ميان فرقه هاي ديگر اسلامي، در سطح جامعه ي مسلمانان، خلل ايجاد كند و در پي آن در جهان اسلام موجب پيدايش تحولات و تغييراتي فكري بشود. روشن بودن موضوع «امامت» و مسائل مربوط به آن، نزد شيعه، بدين معني نيست كه عامه مردم و ضعيفان آنان به اين زلزله خطير دچار نشوند. بلكه - چنانچه به زودي مي آيد - مي بينيم كه اين حادثه حتي بعضي از بزرگان و علماي شيعه را تحت تأثير قرار داده است. به خصوص كه ائمه (عليهم السلام) شيعيان خود را به بزرگداشت انديشه و خرد آموزش داده بودند و شيعيان در حد بالايي «خردگرا» بودند.

از آنجا كه برخي مسائل باريك در مسأله ي امامت، به تأمل و ژرف نگري و دقت بيشتر نياز داشت، و اين مقدار توان، براي كساني كه بهره ي فراواني از علم ندارند - چه رسد به توده ي عامي مردم - فراهم نيست، به هنگام مواجه شدن با واقعيت ها، آثار آن ضعف پنهان، پديدار گشته، ناگزير - دست كم در آغاز كار - زلزله اي شديد در انديشه ها ايجاد و ضربه اي تند بر دل ها وارد مي شود. و گذشت زمان بايد، تا دوباره انديشه و عقل ابتكار عمل را به دست بگيرد و انسان را رهبري كند و بر مواضع و رفتارش مسلط گردد و جانش را تغذيه كند و با وجدانش پيوند يابد.

به هر حال، در مورد پي آمدهاي داخلي اين حادثه ي در نوع خود بي نظير، مي توانيم به موارد زير اشاره كنيم.



[ صفحه 27]



الف: ابن رستم طبري مي گويد: «زماني كه سن او شش سال و چند ماه بود، مأمون پدرش را به قتل رساند و طائفه ي شيعه در حيرت و سرگرداني بماند و بين مردم اختلاف كلمه پديد آمد و گفته شد ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) خردسال است و شيعيان در ديگر شهرها متحير گشتند». [1] .

و شيخ حسن بن عبدالوهاب، يا سيد مرتضي علم الهدي عليهما الرحمة - ترديد به جهت اختلاف در مورد مؤلف كتاب «عيون المعجزات» است - و ديگران نقل كرده اند كه: «... چون امام رضا (عليه السلام) رحلت نمود، سن ابوجعفر عليه السلام نزديك به هفت سال بود. پس در بغداد و شهرهاي ديگر بين مردم اختلاف كلمه پيش آمد. ريان بن صلت، صفوان بن يحيي، محمد بن حكيم، عبدالرحمن بن حجاج و يونس بن عبدالرحمن با جماعتي از بزرگان، و معتمدين شيعه در خانه ي عبدالرحمن بن حجاج - در - محله (بركة زلول) - گرد آمدند و در ماتم امام و مصيبت ايام به گريه و اندوه پرداختند...

پس يونس بن عبدالرحمن به آنان گفت: «گريه را واگذاريد، اكنون امر امامت را چه كسي است؟ و تا اين (يعني امام جواد عليه السلام) بزرگ شود، مسائل خود را نزد چه كسي ببريم؟

ريان بن صلت برخاست و گلوي او را در پنجه گرفت و با خشم به او گفت: آيا تو نزد ما تظاهر به ايمان مي كني و در باطن شك و شرك پنهان داري؟ اگر امامت او (امام جواد عليه السلام) از ناحيه ي خدا باشد، حتي اگر يك روزه باشد، بسان پيرمردي خواهد بود. و اگر از جانب خدا نباشد، حتي اگر دو هزار سال عمر كند، چون ديگران، يكي از مردم



[ صفحه 28]



(عادي) خواهد بود، در اين باره شايسته است انديشه شود.

پس جمعيت حاضر به يونس بن عبدالرحمن روآورده او را نكوهش و توبيخ كردند... و چون موسم حج فرارسيده بود، پس هشتاد تن از فقيهان و علماي بغداد و شهرهاي ديگر مجتمع شدند و راهي حج گشتند و به قصد ديدن ابوجعفر امام جواد (عليه السلام) عازم مدينه شدند و چون به مدينه رسيدند... (در اينجا قضيه آمدن عبدالله بن موسي به نزد آنان و پرسش آنان از او و جواب هاي ناصحيح او نقل شده، [2] ، سپس آمده است:)



[ صفحه 29]



پس شيعيان متحير و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد بازگشت نمودند و گفتند اگر ابوجعفر مي توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمي آمد و جواب هاي ناصحيح نمي داد...» آنگاه در ادامه روايت، آمدن ابوجعفر عليه السلام نزد آنان و پرسش هاي آنان از او و جواب دادن صحيح آن حضرت و اينكه آنان شادمان گشتند و مردم با الحاح و دقت، مسائل خود را نزد آن حضرت مطرح ساختند، آورده شده، سپس آنچه كه بين آن حضرت و اسحق بن ابراهيم واقع گشت نقل گرديده است. [3] براي اطلاع بيشتر به روايت مراجعه شود.



[ صفحه 30]



در اين روايت ديديم كه حتي حال بعضي از علماء و فقهاء مانند يونس بن عبدالرحمن - كه از اصحاب اجماع يعني كساني كه طائفه، بر صحت منقولات آنان اتفاق دارند، مي باشد - اين مرد بزرگ و ثابت قدم و استوار در دوستي اهل بيت (عليهم السلام)، آنچنان بوده است. پس ديگر چگونه مي توانست باشد حال ديگراني كه از نور علم بهره نبرده، در بسياري از اعتقادات خود به ويژه در مسائل جزئي و تفصيلي عقيدتي، نقطه ي اتكاء ثابت و مستحكمي ندارند؟

چنانچه در جاي ديگر مي بينيم - همانطور كه مفيد از ابن قولويه از كليني از محمد بن يحيي از احمد بن محمد نقل كرده است صفوان بن يحيي كه او نيز از اصحاب اجماع و از صحابه ي بزرگ ائمه (عليهم السلام) مي باشد، به آساني نمي تواند درك كند كه امام مسلمين كودكي خردسال باشد. تا اينكه امام رضا (عليه السلام) بر امامت او تأكيد مي كند و برايش دليل آورده مي فرمايد: «خردسالي او چه ضرري دارد؟ همانا عيسي در سه سالگي حجت اقامه كرد و به احتجاج برخاست». [4] .



[ صفحه 31]



و در روايت ديگري از علي بن محمد از محمد بن حسن از عبدالله بن جعفر حميري از احمد بن محمد بن عيسي از احمد بن محمد بن ابي نصر (بزنطي) نقل شده است كه گفت: «من و صفوان بن يحيي بر امام رضا (عليه السلام) وارد شديم در حالي كه ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) كه سه سال سن داشت ايستاده بود، ما عرض كرديم: فدايت گرديم اگر - پناه بر خدا - اتفاقي بيفتد بعد از شما چه كسي امام است فرمود: همين پسرم و با دست به ابوجعفر (عليه السلام) اشاره كرد. ما عرض كرديم: با اينكه او در اين سن و سال است؟! فرمود: بلي در همين سن. خداي تبارك و تعالي در حالي كه عيسي (عليه السلام) دو سال داشت به او احتجاج فرمود». [5] .

و در جاي ديگر مي بينيم امام رضا (عليه السلام) براي آشنا ساختن اصحاب و شيعيان خود با امامت امام جواد (عليه السلام) بنا به نقل ابن قولويه از كليني از محمد بن يحيي از احمد بن محمد بن عيسي از معمر بن خلاد كه گفت شنيدم، از امام رضا (عليه السلام) بعد از آنكه چيزي را به ياد آورد، فرمود: «شما را چه نيازي به آن است اين، ابوجعفر، او را به جاي خود نشاندم و جانشين خود گردانيدم» و فرمود: «ما خانواده اي هستيم كه كودكانمان از بزرگانمان ارث مي برند، مو به مو!». [6] .

بلكه ظاهرا زمينه سازي براي امامت امام جواد (عليه السلام)، از زمان امام صادق (عليه السلام)، شروع شده بود. ابوبصير مي گويد: «بر امام صادق عليه السلام وارد شدم در حالي كه پسربچه پنج ساله اي دست مرا



[ صفحه 32]



گرفته بود، [7] پس امام فرمود: چگونه خواهيد بود زماني كه همانند اين پسر، حجت (خدا) بر شما گردد. يا فرمود: «به زودي در همانند سنين او، كسي بر شما ولايت خواهد يافت». [8] .

و كمي بعد، به استدلال خود امام جواد (عليه السلام) اشاره مي كنيم كه استدلال نموده است به اينكه داوود (عليه السلام) سليمان (عليه السلام) را در حالي كه كودكي بود كه گوسفند به چرا مي برد، خليفه ي خود ساخت. و به اينكه علي (عليه السلام) در نه سالگي به پيامبر (صلي الله عليه و آله) ايمان آورد، و در آيه ي شريفه تابع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) شمرده شده است.

امام جواد (عليه السلام) خود ناچار شده است با همان حجج و براهين به شبهات مورد امامت خود پاسخ بگويد حسين بن محمد از معلي بن محمد از علي بن اسباط روايت كرده است كه گفت: امام جواد (عليه السلام) به طرف من مي آمد و من به سراپاي او نگاه مي كردم تا وصف اندام او را براي دوستان خود در مصر بگويم. من در اين فكر بودم تا اينكه امام بنشست و فرمود: اي علي، همانا خداوند درباره ي امامت حجت آورده، چنانكه درباره ي نبوت حجت آورده و فرموده: «و آتيناه الحكم صبيا - در كودكي به او حكمت (داوري) داديم» و فرمود: «و لما بلغ اشده - چون به حد توان رسيد» و نيز: «و بلغ اربعين سنة - چون به چهل سالگي رسيد» پس روا بود به امام در كودكي «حكم» داده شود، همانطوري كه روا است در چهل سالگي به او حكم داده شود. مانند اين روايت از معلي بن محمد نيز روايت شده است. [9] .



[ صفحه 33]



شايد همين موقعيت بسيار استثنائي كه امام جواد (عليه السلام) بدان ممتاز بوده است موجب آن بوده كه مردم به مطرح نمودن سؤالات بسيار از آن حضرت، اهتمام بورزند، به طوري كه نقل شده است: «قومي از مردمان اطراف، از ابوجعفر (عليه السلام) اجازه ي ورود خواستند، پس اجازه داد و داخل شدند و در يك مجلس سي هزار مسأله مطرح كردند و امام (عليه السلام) كه در آن هنگام ده سال داشت، به همه ي آن مسائل پاسخ داد». [10] .

شايد اين جماعت، همان گروهي باشند كه پيشتر بدانان اشاره شد و يونس بن عبدالرحمن و ريان بن صلت جزء آن گروه بودند. كه اين مسائل را زماني كه در موسم حج به مدينه آمده بودند، از حضرتش سؤال نموده باشند.

و بعيد نيست كه عدد «سي هزار» در روايت، عدد تقريبي باشد. يا در بيان آن براي بيان فراواني مسائل مبالغه شده باشد. زيرا در اين مورد و موارد مشابه، شمارش دقيق مسائل بعيد به نظر مي رسد. همچنين ظاهر قضيه حاكي از آن است كه آن قوم، مدتي و چه بسا چند روزي را در



[ صفحه 34]



يك جا مثلا در «صريا» يا «قبا» نزد آن حضرت بوده، با او گفتگو مي كرده اند، بنابراين مقصود از اينكه در يك مجلس سي هزار مسأله پرسيدند، يك مجلس، به ملاحظه ي يكي بودن مكان و پرسش شونده و پرسش كننده است.

چنانچه احتمال مي رود كه كلمه ي «هزار» را نويسندگان و نسخه برداران افزوده باشند و شاهد، اينكه مرحوم فيض كاشاني اين حديث را بدون كلمه ي «هزار» نقل نموده است. [11] .

حقيقت هر چه باشد. و بنابر فرض اينكه در حديث، «سي هزار مسأله» آمده باشد، و شايد اين فرض ارجح باشد زيرا روايت درصدد بيان امري شگفت انگيز و جالب توجه است علامه مجلسي و جز او وجوه ديگري را در توضيح مراد اين روايت ذكر كرده اند. [12] .

و مي بينيم نظير اين روايت را عبدالوهاب وراق، درباره ي امام احمد بن حنبل نقل مي كند كه: «مردي است كه شصت هزار مسأله از او پرسيده شد و او با نقل و روايت حديث و خبر به آن مسائل پاسخ داد». [13] شكي نيست در اينكه پرسش از شصت هزار مسأله، در يك مجلس نبوده است، بلكه در مجالس متعددي صورت گرفته است همچنين روشن است كه - همانطور كه اشاره شد - عدد شصت هزار عدد تقريبي است، نه يك آمار دقيق و شمارش شده.

در اينجا باز تكرار مي كنيم: اينكه در ميان ائمه عليهم السلام فقط از امام جواد عليه السلام با وجود خردسالي اش، اين مسائل فراوان پرسش



[ صفحه 35]



شده است، نشان اين است كه بدون شك نسبت به خصوص اين امام، به خاطر ويژگي اش (كمي سن) تعمدي در كار بوده است كه مردم را به اين همه پرسش از او واداشته است...

ولي تأسف آور اينكه جز مقداري بسيار ناچيز از مسائلي كه از اين امام همام عليه السلام سؤال شده است، به دست ما نرسيده است. زيرا هدف از آن سؤال ها، اطمينان قلبي يافتن به امامت آن حضرت بوده است و توجهي به لزوم ثبت و نگاشتن آن مسائل نشده است.

ب: ديديم كه بعد از شهادت امام رضا (عليه السلام)، جمعي از شيعيان (مؤلفه) به اعتقاد به توقف بر امامت امام موسي كاظم (عليه السلام)، بازگشتند (و از اعتقاد به امامت كسي بعد از آن حضرت منصرف شدند) و دسته اي ديگر به امامت احمد بن موسي قائل شدند اين دو دسته هر چند نسبت به اكثريت شيعيان كه معتقد به امامت امام جواد عليه السلام شدند و تعدادشان از تمامي فرقه هاي شيعي بيشتر بود، [14] و جز آنان، فرقه هاي ديگر منقرض شدند، اندك بودند، ولي همين كه چنين عقائدي ظهور كرد علامت و نشانه ي پديد آمدن تزلزل داخلي در ميان شيعيان، بعد از امام رضا (عليه السلام) و مؤثر افتادن آن تزلزل، در ضعفاء و ناآگاهان آنان، مي باشد.

نوبختي و جز او گفته اند: «سبب پيدايش دو فرقه اي كه يكي به امامت احمد بن موسي و ديگري به توقف در امامت امام كاظم (عليه السلام) قائل شد، اين بود كه ابوالحسن الرضا (عليه السلام) وفات يافت و پسرش محمد، هفت سال داشت، پس شيعيان، او را



[ صفحه 36]



كودك و صغير شمردند و گفتند: امام بايد بالغ باشد...» [15] .

و به تعبير شهرستاني: «كساني از شيعه، به امامت احمد بن موسي ابن جعفر - و نه برادرش علي بن موسي الرضا - معتقد شدند و از كساني هم كه به امامت علي الرضا قائل بودند، جمعي در امامت محمد بن علي



[ صفحه 37]



به شك افتادند، زيرا بعد از وفات پدر، خردسال بود و شايسته ي امامت نبود و به راه و رسم امامت آگاهي نداشت. و گروهي، در اعتقاد به امامت او استوار گشتند...». [16] .

ج: گذشته از اينها، شيعياني كه به امامت امام جواد (عليه السلام) معتقد گشتند در اين مورد كه مصدر و منبع علم او چيست؟ اختلاف نمودند. برخي از آنان گفتند آن حضرت علوم خود را از كتابهاي پدرانش و اصول و فروعي كه در آنها نوشته شده برمي گيرد. دسته اي ديگر گفتند او از پدرش دانش فرانگرفته، زيرا زماني كه او چهار سال و چند ماه داشت، پدرش به خراسان گسيل داده شد. بلي، هنگام بلوغ او خداوند وسائل و اسباب علم، مانند الهام، آگاهي قلبي، رؤياي صادقه و غير اينها را براي وي فراهم مي كند. و فرقه اي ديگر گفتند ممكن است از هر دو راه علم حاصل بكند... [17] .

اين اختلاف، اگر نشانه ي چيزي باشد، نشانه ي اين است كه اين حادثه (امامت امام جواد عليه السلام) بر بخش عمده اي از شيعيان، كه تا حدودي از آگاهي و شناخت بهره مند بودند و براي معتقدات خود، به خصوص در مسائل مربوط به امامت، بينه و برهان داشتند، اثري نگذاشته، ولي بر گروه اندكي از آنان كه ضعيف و ناآگاه بودند، اثر گذاشته، آنان چون شبكور در شب ظلماني و ديجور، به اين سو و آن سوي رفته اند...

به هر حال، از سخن ريان بن صلت و غير او برمي آيد كه بخش اعظم شيعيان همچنان معتقد بودند كه علم امام، به تعليم الهي و لدني است و كمي سن او نمي تواند در قدرت آن حضرت بر دريافت علوم و معارف اثر



[ صفحه 38]



بگذارد.

در بعضي از روايات آمده است كه آن حضرت قسمتي از علوم خود را علي رغم خردسالي، مستقيما از پدر فراگرفته است. [18] و چرا نتواند چنين باشد؟ زيرا خداي سبحان او را برگزيده و همو اهليت و شايستگي اين مقام بلند را به او عطا فرموده. آنچنان كه عيسي (عليه السلام) توانست پيامبر خدا شود. و خدا به او كتاب داد، در حالي كه در گهواره بود. و خدا در كودكي به يحيي بن زكريا «حكم» داد...

پس چرا خداوند قدرت فراگرفتن تمامي علوم امامت را از پدر، طي چهار سال، به اين امام بزرگ ندهد؟

د: اختلاف و چند دستگي در همين حدي كه گفته شد، نبود. بلكه درباره ي صلاحيت هاي امام جواد (عليه السلام) نيز اختلاف اقوال و آراء پديد آمد. گروهي بر آن شدند كه آن حضرت از زمان وفات پدرش، واجب الاطاعه است و هر چه در صلاحيت ائمه (عليهم السلام) است، در صلاحيت او نيز مي باشد و خردسالي او مانع و بازدارنده از پرسش از او درباره ي حوادث و وقايع، و اقتداء به او در نماز، نمي شود. اين گروه اكثريت شيعيان بودند كه مرامشان استواري و تداوم يافت.

دسته اي ديگر گفتند، آن حضرت از زمان وفات پدر، امام است. يعني ولايت امر با او و ادامه ي ولايت در نسل او است و با وجود او هيچ كس جز او شايسته ي امامت نيست. ولي اقتداء به او در نماز صحيح نيست، [19] بلكه امامت جماعت و اجراي احكام را كسي ديگر، از اهل فقه



[ صفحه 39]



و دين و تقوا بر عهده مي گيرد تا اينكه او بالغ شود. [20] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة، ص 204.

[2] در روايتي كه در كتاب مناقب، ج 4، ص 382 - 384 و بحارالانوار، ج 50، ص 90 - 91 و 80 - 85 نقل گرديده آمده است: «وارد مدينه شديم و به محل اجتماع مردم وارد شديم، مردم جمع بودند ما نيز با آنان نشستيم. در اين هنگام عبدالله بن موسي كه پيرمردي بود وارد گشت، پس مردم بگفتند: اين است امام ما.

فقهاء گفتند: ما از ابي جعفر و ابي عبدالله (عليهماالسلام) روايت شده ايم كه: بعد از حسن و حسين (عليهماالسلام)، امامت در دو برادر جمع نمي شود، پس اين امام ما نيست. عبدالله آمد و در صدر مجلس نشست.

مردي گفت: خدايت عزيز بدارد، چه مي گوئي در مورد مردي كه با ماده الاغي درآميخته؟

عبدالله گفت: دستش قطع شده، بر او حد جاري مي شود و به مدت يك سال تبعيد مي گردد.

ديگري برخاست و گفت: چه مي گويي درباره ي مردي كه به تعداد ستارگان آسمان همسرش را طلاق داده است؟

عبدالله گفت: همسرش از او جدا مي شود همچون جدائي برج جوزا و عقاب تيزبال از زمين.

پس ما از جرأت و جسارت او در خطاگويي متحير گشتيم، در اين هنگام ابوجعفر عليه السلام وارد گشت و او را هشت سال سن بود، در مقابل او از جا برخاستيم. او بر مردم سلام كرد و عبدالله بن موسي از جاي خود برخاست و ابوجعفر عليه السلام در صدر مجلس نشست، سپس گفت: بپرسيد خدايتان رحمت كند.

پس مرد اولي برخاست و گفت: خدايت اصلاح كند چه مي گويي در مورد مردي كه با ماده الاغي درآميخته؟

ابوجعفر گفت: آن مرد به كمتر از حد شلاق زده مي شود و قيمت الاغ از او گرفته مي شود و سوار شدن بر آن الاغ و نيز بچه ي آن حرام مي شود و آن حيوان در بيابان رها مي شود تا بميرد يا درنده اي آن را بخورد.

سپس بعد از سخني فرمود: اي مرد، اگر مردي قبر زني را بشكافد، كفنش را بدزدد و به او تجاوز كند دستش به خاطر سرقت قطع مي شود و به جهت زنا حد زنا مي خورد و اگر عزب باشد تبعيد مي شود ولي اگر زن داشته باشد كشته يا سنگسار مي گردد.

پس مرد دومي برخاست و گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و آله) چه مي گويي در مورد مردي كه زن خود را به تعداد ستارگان آسمان طلاق داده است؟

فرمود: قرآن مي خواني؟

گفت: بلي.

فرمود: سوره طلاق را بخوان تا: «و اقيموا الشهادة لله» اي مرد، طلاق جز با پنج شرط حاصل نمي شود: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاكي از عادت ماهيانه، عدم وقوع آميزش در آن پاكي، وقوع طلاق به قصد جدي.

آنگاه بعد از سخني فرمود: اي مرد آيا در قرآن عدد ستارگان آسمان را مي بيني؟

گفت: نه... تا آخر روايت.

[3] عيون المعجزات، ص 119 - 121. اثبات الوصية، ص 213 ، 215. دلائل الامامة، ص 204 - 206 و 212. بحارالانوار، ج 50، ص 99 - 100. قاموس الرجال، ج 9، ص 499. و بخشي از قضيه و بالا در اين منابع نيز آورده شده: بحارالانوار، ج 50، صفحات 91 - 92 و 86 و 58 - 85، مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 382 - 383. به نقل از: الجلاء و الشفاء و اختصاص شيخ مفيد، ص 102.

[4] ارشاد مفيد، ص 357 - 358، اعلام الوري، ص 366، كافي، ج 1، ص 314 و 258 و 413 و 359 و 315. عيون المعجزات، ص 119. روضة الواعظين، ص 237. الصراط المستقيم، ج 2، ص 166، اثبات الوصية، ص 212 - 213. بحارالانوار، ج 50، ص 21 و 23 و 34. دلائل الإمامة، ص 204. كفاية الأثر، ص 274 - 275. كشف الغمه، ج 3، ص 141 - 143. الامام محمد الجواد - محمد علي دخيل، ص 13، از الارشاد.

[5] كفاية الاثر، ص 275 و بحارالانوار، ج 50، ص 35.

[6] ارشاد مفيد رحمه الله تعالي، ص 357. كافي، ج 1، ص 256 - 257. بحارالانوار، ج 50، ص 21. اعلام الوري، ص 346. و كشف الغمه، ج 3، ص 141.

[7] ابوبصير نابينا بوده است.

[8] كافي، ج 1، ص 314.

[9] كافي، ج 1، ص 315 و 413. اعلام الوري، ص 349 - 350. كشف الغمه، ج 3، ص 151 و 150. الصراط المستقيم، ج 2، ص 166. اثبات الوصيته، ص 211. بحارالانوار، ج 50، ص 20 و 37. الخرائج و الجرائح، ص 346 و 345. بصائر الدرجات، ص 238، ارشاد مفيد، ص 367 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 389.

[10] كافي، ج 1، ص 415. الاختصاص، ص 102. بحارالانوار، ج 50، ص 86 و 93. كشف الغمه، ج 3، ص 154. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 384. المجالس السنيه، ج 5، ص 623 و الامام الجواد - محمد علي دخيل به نقل از پاره اي از منابع ياد شده و از: صحيفة الابرار، ج 2، ص 300. الانوار البهيه، ص 130. وفاة الامام الجواد، ص 58. الدمعة الساكته، ج 3، ص 113. جلاء العيون، ج 3، ص 106 و اثبات الهداة، ج 6، ص 175.

[11] محجة البيضاء، ج 4، ص 306.

[12] به: بحارالانوار، ج 50، ص 93 - 94 و الامام الجواد - محمد علي دخيلي، ص 46 - 48 مراجعه كنيد.

[13] مناقب الامام احمد بن حنبل، ص 142.

[14] الفصول المختارة من العيون و المحاسن، ص 256.

[15] فرق الشيعه، ص 97 - 98. المقالات و الفرق، ص 95. الفصول المختارة، ص 256 و نظرية الإمامة - نوبختي، ص 390.

و به طوري كه در منابع فوق الذكر آمده است، آنها براي سخن خود استدلال كرده اند به اينكه: «اگر جايز باشد كه خداوند به فرمانبرداري از شخصي نابالغ امر بكند، بايد جايز باشد كه نابالغ را مكلف سازد. پس همانطور كه معقول نيست فرد نابالغ بار تكليف را بر دوش بكشد، دستور به اطاعت از او معقول نيست. همچنين كودك نابالغ، قضاوت بين مردم و جزئيات و كليات آن، احكام پيچيده و شرايع ديني و آنچه پيامبر (صلي الله عليه و آله) آورده است و امور دنيوي و ديني مورد نياز مردم در روز رستاخيز را درك نمي كند. و اگر كسي كه يك درجه از حد بلوغ پايين تر است بتواند اين مسائل را بفهمد، بايد كسي كه دو درجه يا سه، چهار... درجه از حد بلوغ پايين تر است و حتي كودك قنداقه اي در گهواره نيز، بفهمد. و چنين چيزي عادي، معقول و قابل فهم نيست...».

ولي جواب دليل آنان خيلي آسان و روشن است. چرا كه عيسي (عليه السلام) در كمتر از سه سالگي، حجت اقامه كرد و گفت: «اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا، من بنده ي خدايم، به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده» (مريم، 30) و خداي تعالي درباره ي زكريا مي فرمايد: «و آتيناه الحكم صبيا - به او در كودكي «حكم» داديم. (مريم، 12) «و نيز داوود عليه السلام، سليمان (عليه السلام) را كه كودك بود و گوسفند مي چرانيد، جانشين خود نمود و در آيه ي شريفه: «قل هذه سبيلي ادعو الي الله علي بصيرة انا و من اتبعني - (اي پيامبر) بگو اين راه من است، با بينايي به سوي خدا دعوت مي كنم، من و كسي كه از من پيروي كرد (يوسف، 108)» علي (عليه السلام) كه در نه سالگي به رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ايمان آورد. «پيرو» رسول خدا (صلي الله عليه و آله) معرفي شده است.

[16] الملل و النحل، ج 1، ص 169.

[17] نگاه كنيد به: فرق الشيعه، ص 98 - 99. المقالات و الفرق، ص 97 - 98 و نظرية الامامة، ص 391 - 392.

[18] اثبات الوصية، ص 210.

[19] در بعضي روايات صحت امامت بچه در نماز وارد شده است. مانند روايت معتبره طلحة بن زيد از امام صادق (عليه السلام)، از پدرش از علي (عليه السلام) كه فرمود: مانعي ندارد پسربچه اي كه بالغ نشده اذان بگويد و براي جماعت، در نماز امامت كند - وسائل، ج 5، ص 398 و در حاشيه ي وسائل به نقل از تهذيب ج 1، ص 254 و استبصار، ج 1، ص 212 همين روايت نقل شده است.

و نيز مانند روايت موثقه ي غياث بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام) كه فرمود: مانعي ندارد پسربچه اي كه به سن احتلام (بلوغ) نرسيده، بر مردم (در نماز) امامت كند و اذان بگويد - وسائل، ج 5، ص 397 و در حاشيه ي وسائل به نقل از فروع كافي، ج 1، ص 105.

و در روايت موثقه ي سماعه، از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه فرمود: «اگر بچه ده سال داشته باشد صدقه دادنش، بنده آزاد كردنش صحيح است و مي تواند براي مردم (در نماز) امامت كند» وسائل، ج 5، ص 397 و در حاشيه ي آن به نقل از من لا يحضر ج 1، ص 183.

ولي فتواي مشهور فقهاء (رضوان الله عليهم) و خبر اسحق بن عمار با اين دسته روايات تعارض دارد. در روايت اسحق آمده است كه علي (عليه السلام) مي فرمود: «اذان گفتن بچه نابالغ مانعي ندارد. ولي نبايد قبل از بلوغ امامت جماعت كند. و اگر امامت كرد، نماز خودش صحيح است ولي نماز مأمومين او باطل است». وسائل، ج 5، ص 398 و در حاشيه آن به نقل از تهذيب، ج 1، ص 254 و استبصار، ج 1، ص 212. و قسمت اول اين خبر در من لا يحضر، ج 1، ص 130 باب اذان آمده است، گذشته از اينها چه بسا ائمه (عليهم السلام) داراي خصوصيتي باشند كه ديگران ندارند.

[20] نگاه كنيد به: الحور العين، ص 165، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 102، المقالات و الفرق، ص 97، فرق الشيعه - نوبختي، ص 98 - 99 و نظرية الامامة ص 391.