بازگشت

دوران كودكي


اين كودكي بزرگوار، چونان گلي كه در دست نسيم پرورش مي يابد



[ صفحه 13]



و مي شكفد، تحت رسيدگي و تربيت پدر بزرگوارش قرار گرفت.

پدرش معارف و آداب الهي را بدو آموخت. بدين سان پايه هاي حسب با شرف گوهر جمع آمدند و موهبتها چونان سپيده ي تابان صبح، در وي درخشيدن گرفتند.

مشيت خداوند بر اين تعلق گرفته بود كه اين كودك در سنين طفوليت به مقام سيادت و امامت برسد.



سبق الدهر كله في صباه

و مشي الدهر خادماً من ورائه [1] .



پنج سال از عمر او سپري شده بود كه فرستادگان مأمون عباسي به مدينه آمدند و پدر بزرگوارش امام رضا را، تشويق كردند كه به پايتخت جديد كشور اسلامي يعني خراسان، هجرت كند و ولي عهد مأمون شود.

اين دعوت پس از حادثه ي كشته شدن امين به دست برادرش مأمون صورت گرفت حال آنكه شرايط حاكم بر آن برهه، چندان مساعد نبود كه امام مدينه را ترك گويد و به سمت پايتخت جديد مسلمانان خراسان روانه شود. زيرا جنگي كه ميان دو برادر عباسي، امين و مأمون برپا شد نيروي مسلمانان را فرسوده كرد. حتي انقلاب خراسان بر دوش شيعيان آنجا قرار داشت كه در آغاز و در انقلاب نخست عباسيها بر ضد نظام اموي به كار گرفته شدند. اما در مرحله ي بعد و با انحراف رهبران، انقلاب آنها



[ صفحه 14]



نيز به سرقت رفت و تمام تلاشها و كوششهايشان بي نتيجه ماند.

اين دومين انقلابي بود كه در واقع به عنوان عكس العملي نيرومند در برابر انحراف حكومت از خط اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و ياران واقعي او، به شمار مي آمد.

مأمون از كساني بود كه ظاهراً خود را شيعه جلوه مي داد و در آغاز كار خويش نيز صراحتاً دم از اصول و ارزشهاي شيعي مي زد. از اين رو حضرت رضا براي سفر به خراسان چندان تمايل نشان نمي داد. زيرا نمي خواست انديشه ي شيعي بودن مأمون را در دلهاي هواداران تحكيم ببخشد و آنگاه مأمون هر كار كه خواست (در پناه اين انديشه) به انجام رساند.

امام رضا عليه السلام آماده ي سفر شد اما به يقين، بدانچه كه پس از سفر برايش روي مي داد آگاه بود. تمام جوانب اين سفر آشكار و نمايان بود. اما تن دادن به اين سفر نقشه اي بود كه امام مي بايست مطابق با شرايط و نيز بر طبق تعاليم ظاهري دين اسلام، به آن عمل كند. آن حضرت مي بايست هشدار دهد تا عذر و بهانه اي نباشد. و تا آنجا كه در توان داشت براي دادن آگاهي راستين به مسلمانان مي كوشيد. هر چند كه اين امر در آينده به زندگي شريفش خاتمه مي داد.

امام رضا با آمدن فرستادگان مأمون و شنيدن پيغام آنها، با خانواده ي خويش خداحافظي كرد و فرزند خود جواد را كه تنها پنج سال داشت، به جانشيني خويش بر آنان گمارد. زيرا از مراتب صلاحيت و شايستگي خدا دادي پسرش به نيكي آگاه بود.



[ صفحه 15]



امام رضا در راه رسيدن به خراسان، جايي كه توده هاي مؤمن به پيشوازش مي آمدند و او را ولي عهد خود مي كردند و خلافت پس از مأمون بدو انتقال مي يافت، كوه و دشت را در نور ديد.

نامه هايي كه اين پدر و پسر در امور خاص يا عام براي يكديگر مي نگاشتند، آنها را به هم ارتباط مي داد.

در مورد امام عليه السلام بايد گفت كه وي به پسر خويش بسيار مباهات مي كرد. هرگاه نامه اي از امام جواد به آن حضرت مي رسيد و وي مي خواست دوستداران و شيعيانش را از اين امر مطلع سازد، مي فرمود: ابوجعفر نامه اي برايم نگاشته است و يا مي فرمود: من نامه اي به ابوجعفر نوشتم. آن حضرت هيچگاه نمي فرمود: پسرم و يا حتي نام او را بر زبان نمي آورد. بلكه به خاطر بزرگداشت و احترام وي همواره كنيه ي آن حضرت را ياد مي كرد.

در مورد فرزند امام رضا، امام جواد در مدينه، نيز بايد گفت كه شيعيان همچنان كه نزد پدرش رفت و آمد مي كردند، نزد آن حضرت نيز شرفياب مي شدند. زيرا آنها مي دانستند كه امام جواد پيشواي آينده ي آنها، و بنا به تعبير خودشان «امام ساكت» ايشان است.

روزي در حالي كه شيعيان در محضر امام جواد حضور داشتند ناگهان حال آن حضرت دگرگون شد، و گريستن را آغاز كرد. چون خادم آمد امام عليه السلام به او فرمود مجلس سوگواري بر پاي دارد.

- سوگ چه كسي؟ فدايت شوم!



[ صفحه 16]



- سوگ ابوالحسن الرضا عليه السلام. او همين ساعت در خراسان شهيد شد!

- پدر و مادرم به فدايت! خراسان هزاران مايل از مدينه فاصله دارد و بين اين دو كوهها و دشتهاي بسياري است!

- آري! اما اكنون دل شكسته اي از جانب خداي عزوجل بر من رسيد كه پيش از اين نظير نداشته از اينجا دانستم كه پدرم جان سپرده است. [2] .

امام جواد را با كنيه ي ابوجعفر مي خواندند تا ياد آور كنيه ي جدش امام باقر عليه السلام، باشد وگرنه آن حضرت فرزندي به نام جعفر نداشت. همچنين آن حضرت القاب گوناگوني داشت كه برخي از آنها عبارتند از: جواد، تقي، مرتضي، منتجب و قانع. اما از اين ميان تنها يك لقب بيش از القاب ديگر از شهرت بيشتري برخوردار بوده و آن لقب «ابن الرضا» است.

از آنجا كه آوازه فضل و بزرگواري امام رضا در تمام آفاق پيچيده بود، مردم فرزندان او را نيز به اسم مبارك حضرتش مي شناختند. به همين دليل مردم امامان نهم و دهم و يازدهم را به «ابن الرضا» مي شناختند.



[ صفحه 17]




پاورقي

[1] در زمان طفوليت خويش از تمام روزگارپيشي گرفت و روزگار در حالي كه خدمتكار او بود از پي اش روان شد.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 63.