بازگشت

نمونه اي از انقلاب علوي


قيام محمد بن قاسم بن علي بن عمر بن زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام بارزترين قيام در دوران امام جواد بود. با خواندن خاطرات روزهاي جهاد او، مي توان به جلالت قدر اين مرد پي برد.

توده مردم از محمد بن قاسم، با لقب «صوفي» ياد مي كردند زيرا همواره جامه پشمي سپيدي مي پوشيد. او مردي دانشمند، فقيه، ديندار و زاهد بود.

محمد پس از آنكه از كوفه بيرون شد به سمت «مرو» در استان خراسان روانه گرديد. وي قبل از اين به سوي ناحيه «رقه» خروج كرده بود. گروهي مردان سرشناس از فرقه ي زيديه ، همچون يحيي بن حسن بن فرات و عباد بن يعقوب رواجني در ركاب وي بودند.



[ صفحه 53]



زيديه در آن روزگار عامل بسياري از قيامها و انقلابها بودند. اگر چه معمولاً اين قيامها و انقلابها به دست افراد ديگري كه از فرقه ي زيديه نبودند، رهبري مي شدند.

ابراهيم بن عبدالعطار گويد:

ما (در مرو) با محمد بن قاسم بوديم در آنجا به ميان مردم پراكنده شديم و آنان را به محمد بن قاسم فرا مي خوانديم. ديري نگذشت كه چهل هزار نفر به نداي او پاسخ گفتند. ما از آنها بيعت گرفتيم و محمد را در يكي از روستاهاي مرو كه مردم آن همگي شيعه بودند مستقر كرديم. آنها هم محمد را در قلعه اي در كوهي بلند كه هيچ پرنده اي ياراي رسيدن به آن را نداشت، جاي دادند. [1] .

روزي صداي گريه اي در مرو شنيده شد. محمد يكي از يارانش را فرستاد كه علت اين امر را تحقيق كند. مرد رفت و خبر آورد كه يكي از كساني كه با وي بيعت كرده، از كسي مالي را به زور گرفته است. محمد ميان اين دو مرد، سازش برقرار كرده و آنگاه به همراه خود ابراهيم بن عطار گفت: اي ابراهيم! آيا با چنين كساني مي توان دين خدا را ياري كرد؟! سپس گفت: مردم را از گرد من پراكنده كنيد تا خود تدبيري بينديشم.

آنگاه عده اي از ياران خوب و فداكار خويش را دست چين كرد و به همراه آنان در حركت شد.



[ صفحه 54]



اين نمونه اي از سرشت انقلابهاي مكتبي است كه در آن هدف وسيله را توجيه نمي كند، بلكه چون هدف اقامه ي حكومت خداست بايستي وسيله هم مورد پسند خداوند باشد.

اين الگويي است كه جامعه را بر عشق ايده آل و والا و اصول و ارزشهاي متعالي مي پروراند!

محمد بن قاسم پس از آنكه ياران خود را غربال مي كند راهي طالقان مي شود. ابراهيم بن عطار، يار و همراه او روايت مي كند:

محمد بن قاسم در همان وقت به سمت طالقان كه چهل فرسنگ با مرو فاصله داشت، عازم شد و در آن شهر منزل گرفت. ما در بين مردم پراكنده شديم و آنها را به متابعت از او خوانديم. گروه زيادي از مردم به گرد او جمع شدند. ما به سوي او بازگشته گفتيم: اگر واقعاً قصد مبارزه و قيام داري چنانچه اكنون قيام كني و به جنگ دشمنانت بروي، اميد آن هست كه خدايت نصرت دهد. پس چون پيروز شدي آنگاه هر يك از سپاهيانت را كه خواستي برگزين ولي اگر كاري را كه در مرو كردي (انتخاب سپاهيان خوب و فداكار) بخواهي در اينجا همان كار را بكني بدان كه عبدالله بن طاهر تو را دستگير مي كند.

مقصود ابراهيم از اين سخن آن بود كه محمد بن قاسم را از طرد سپاهياني كه چندان پاي بند و خوب نبودند، جلوگيري كند اما محمد پيشنهاد او را نپذيرفت. محمد بن قاسم چندين بار با لشكر عبدالله بن طاهر روبه رو شد و شكست سختي به وي وارد آورد.



[ صفحه 55]



يك بار كه جوش و خروش جنگ كاستي گرفته بود، عبدالله بن طاهر هر يك از لشكرهاي سپاه خود را، بر طبق نقشه اي بسيار فريبنده و حساب شده، در دستجات مختلف به سوي سپاهيان محمد روانه كرد. عبدالله به فرمانده ي سپاه خويش گفت:

«من هزار سوار از افراد ورزيده ي لشكرم را جدا كرده و دستور داده ام صد هزار درهم به تو بدهند تا در مواردي كه نياز داري صرف كني. اينك سه اسب از اسبان مخصوص مرا به عنوان يدك با خود ببر و راهنمايي را كه براي همراهي تو قرار داده ام، با خود همراه كن و هزار درهم به او بپرداز و يكي از آن سه اسب را به او بده و بگذار كه او پيشاپيش تو بتازد. پس چون به يك فرسنگي شهر «نسا» (جايي كه محمد بن قاسم در آنجا مأوي گرفته بود) رسيدي مهر اين نامه را بشكن و آن را بخوان و هر دستوري كه در آن گفته شده بدون آنكه يك حرف از آن را فروگذاري، اطاعت كن. با آنچه براي تو نگاشته ام مخالفت مكن و بدان كه من جاسوسي بر تو گمارده ام كه تمام كارهاي تو و حتي نفسهايت را به من گزارش مي دهد. پس كاملاً مراقب باش كه خود داناتري».

اين سخنان عمق ترس عبدالله را از اينكه مبادا فرمانده ي لشكرش متمايل به صف محمد بن قاسم بشود، بيان مي كند.

اين ترس، يك مسأله اي طبيعي بود. زيرا دل مردم با جنبش انقلابي بود. اما قدرتها يك بار با تهديد و بار ديگر با فريب و تشويق و بار ديگر با افساد و بارها و بارها با شيوه هاي گوناگون در جذب و رام ساختن مردم



[ صفحه 56]



براي كوبيدن جنبش مكتبي تلاش مي ورزند، تا آنجا كه ابن طاهر به فرمانده ي لشكرش مي گويد: من بر تو جاسوساني گمارده ام كه حتي نفسهاي تو را زير نظر مي گيرند!

فرمانده ي لشكر عبدالله روانه «نسا» مي شود تا به يك فرسنگي اين شهر مي رسد و در آنجا نامه ي عبدالله ابن طاهر را مي گشايد و با نقشه ي كامل او و مشخصات خانه اي كه محمد بن قاسم و يكي از يارانش به نام ابو تراب در آن بودند، روبه رو مي شود. عبدالله به فرمانده ي خود دستور داده بود كه محمد را با زنجير محكم ببندد و چون او را دستگير كرد، جهت اطمينان، پيش از هر اقدامي انگشتري خودش را به همراه انگشتري محمد بن قاسم براي او بفرستد و كسي كه اين انگشتريها را براي ابن طاهر مي برد بايد بتاخت و سريع اين مأموريت را به انجام رساند. و آنگاه شرح ماجرا را براي او بنويسد.

عبدالله در پايان اين نامه نوشته بود: در كار محمد بن قاسم بسيار هوشيار و مراقب و بيدار باش تا او و يارش، ابو تراب، را به محضر من آوري.

نقشه ي عبدالله با موفقيت اجرا شد و محمد بن قاسم و يارش، ابو تراب، را به طرف نيشابور به سوي عبدالله بن طاهر بردند. عبدالله آمد كه آن دو را ببيند و همين كه چشمش به آنها افتاد به فرمانده ي لشكرش گفت:

واي بر تو اي ابراهيم آيا در اين كار از خداي نترسيدي؟ (مقصود عبدالله زنجيرهاي سنگيني بود كه ابراهيم بر دست و پاي محمد و ابو تراب زده بود)، آيا اين مرد صالح را با چنين زنجيرهاي گران بستي؟!



[ صفحه 57]



ابراهيم به او پاسخ داد:

اي امير، ترس از تو، ترس از خدا را از يادم برد و تهديدهايت عقل مرا از توجه به امور ديگر، باز داشت!

عبدالله گفت: اين زنجير را از او بردار و زنجير سبك تري بر پايش ببند كه در حلقه اش يك رطل آهن باشد [2] و ميله ي آن نيز بلند و حلقه هايش فراخ باشد كه به خوبي بتواند با آن زنجير راه برود.

محمد بن قاسم در زماني كه در بند بود، قرآني براي خواندن طلبيد. عبدالله بن طاهر دستور داد چند قاطر از اصطبلش بيرون آورند و بر آنها هودج بگذارند و از شهر بيرون ببرند تا مردم خيال كنند كه او را از شهر بيرون برده اند و چون مقداري از شهر بيرون رفتند، دستور بازگشت آنها را داد و بدين وسيله او را در نيشابور پنهان نگاه داشتند و چندي بعد همراه با ابراهيم او را راهي ري كرد.

عبدالله به او دستور داده بود كه در طول راه همان كاري را بكند كه او خود در نيشابور انجام داد يعني هر سه شب قاطري را با هودجي سرپوشيده بيرون آورند و با لشكري تا يك فرسنگي ري روانه سازد و سپس بازگردند و محمد را مخفيانه ببرند.

اين دستور براي آن بود كه آنها از حمله ي افراد بسياري كه در ري با محمد بن قاسم بيعت كرده بودند، مي ترسيدند. بدين وسيله او را از ري بيرون بردند. و هيچ كس از وجود او مطلع نشد و از آنجا او را نزد معتصم



[ صفحه 58]



در بغداد بردند، معتصم كه از حركت محمد به بغداد آگاه شده بود، به ابراهيم نامه نوشت كه عمامه از سر او بردارند و وي را سر برهنه بياورند و روپوش هودج را نيز برگيرند و قاطر را هم برهنه كنند و سپس محمد را به بغداد داخل نمايند.

معتصم با اين كار مي خواست محمد را تحت شكنجه ي روحي قرار دهد و از شأن و منزلت او بكاهد. وقتي محمد را وارد شهر بغداد مي كردند، مردم در خيابانها براي تماشاي او ازدحام كرده بودند. سپس وي را بر معتصم كه در مجلس تفريح و باده گساري نشسته بود، وارد كردند.

در اين حال محمد بن قاسم تسبيح مي گفت و استغفار مي كرد و زير لب دعا مي خواند و بر آنها نفرين مي فرستاد. معتصم نشسته بود و شراب مي خورد و محمد ايستاده بود تا آنكه معتصم از تفريح و بازي خويش فراغت يافت. آنگاه دستور داد محمد بن قاسم را به زندان برند.

محمد بن قاسم به زندان افتاد. او فوراً در پي طرح نقشه اي هوشمندانه از زندان گريخت و خود را در بغداد پنهان كرد و از آنجا به منطقه اي به نام واسط رفت.

وي پس از گريز از زندان تا پايان روزگار حكومت معتصم و سپس واثق و قسمتي از دوران حكومت متوكل مخفيانه زندگي مي كرد. بنابر روايتي متوكل او را دستگير و روانه ي زندانش كرد و او تا هنگام مرگ در زندان به سر برد.

در طي مدت نه چندان كوتاهي كه محمد بن قاسم از ديده ها پنهان بود،



[ صفحه 59]



چه كارهايي انجام داد؟ پاسخ اين سؤال، قيامهاي فراواني است كه پس از فرار محمد بن قاسم، در روزگار متوكل و مستعين و خلفاي بعد از آن دو به وقوع پيوست. اين قيامها موجب شده بودند كه نگذارند خليفه به آسودگي به تفريح و خوشي مشغول شود.

در شهر واسط محمد در خانه ي مادر پسر عمويش، علي بن حسن بن علي بن عمر بن زين العابدين عليه السلام كه زني فرتوت و زمين گير بود، سكونت گزيد همين كه چشم اين پيرزن به محمد افتاد بسيار خوشحال شد و گفت: «اي محمد! جان من و خانواده ام به قربانت خداي را سپاس كه تو سلامتي.» آنگاه بر پاي ايستاد حال آنكه سالها نتوانسته بود، بر پاي خويش بايستد.

ابراهيم، فرمانده ي سپاهيان عبدالله بن طاهر در توصيف محمد چنين گويد: من هرگز كسي را از او در عبادت كوشاتر و خويشتن دارتر و گوياتر به ذكر خداي نديدم. با وجود آن همه دشواريها و مشكلاتي كه براي او پيش آمد هيچ گاه دچار شكست و تسليم نشد. هرگز او را شوخ و بذله گو و خندان نيافتم مگر يك بار كه چون از گردنه اي به نام حلوان سرازير شدند محمد خواست سوار شود كه در اين هنگام يكي از ياران ابراهيم جلو آمد و خم شد تا وي پا بر پشت او گذارد و سوار شود. وقتي محمد سوار شد و در هودج قرار يافت به شوخي به كسي كه براي او پشت خم كرده بود گفت:

آيا از بني عباس حقوق مي گيري و به فرزندان علي بن ابي طالب خدمت



[ صفحه 60]



مي كني؟! سپس تبسمي كرد.

ابراهيم گويد: اشياي گرانبهايي از پول و جواهر و غير آن بر محمد بن قاسم عرضه كردند. اما وي آنها را نپذيرفت و تنها مصحف جامعي را كه از آن عبدالله بود قبول كرد. عبدالله از اين امر بسيار خوشحال شد. محمد ابن قاسم اين قرآن را هم بدين خاطر پذيرفت كه مي خواست آن را بخواند.

وجود شخصيتي انقلابي همچون محمد و انقلابي همانند انقلاب او دليلي است بر وجود جنبشي مكتبي كه حتي يك روز هم از حركت خويش باز نايستاد، و نيز بر اين دلالت مي كند كه اين جنبش هيچ گاه ممكن نبود از راه راست منحرف شود. اين دو خصيصه در طول انقلابهايي كه توسط جنبش مكتبي ايجاد مي شد، به چشم مي خورند.

در كنار اوضاع بحراني دستگاه حاكم و از دوران امام جواد جنبشي با كيفيتي مخصوص براي ايجاد انقلاب پديد آمد. جنبش مكتبي در روزگار امام جواد به شرايط خوبي دست يافته بود. بدان گونه كه مي توان گفت اگر جنبش مكتبي در دوران امام موسي بن جعفر سخت ترين شرايط خود را مي گذراند، در عوض در روزگار جواد الأئمه بهترين اوقات خود را سپري مي كرده و شايد به همين دليل در حديثي از ابن اسباط، و عباد بن اسماعيل آمده است:

«ما در مني نزد امام رضا بوديم كه (امام جواد) را آوردند. پرسيدم: آيا اين همان مولود مبارك است؟ فرمود: آري اين مولودي است كه در



[ صفحه 61]



اسلام كسي پر بركت تر از او به دنيا نيامده است». [3] .

همچنين ابو يحيي صنعاني روايت مي كند كه نزد امام رضا بودم كه پسرش امام جواد را كه هنوز كوچك بود، به نزدش آوردند. آن حضرت فرمود:

«اين مولودي است كه مولودي پر بركت تر از او براي شيعيان ما متولد نشده است».

بركتي كه از رهگذر ولادت امام جواد عليه السلام براي جنبش مكتبي حاصل شد تنها در رفع جو وحشت و اختناق سياسي از آنها نبود بلكه مهم تر از اين، ريشه دار كردن مكتب از نظر عقيدتي، فكري، سياسي و فقهي بود.



[ صفحه 62]




پاورقي

[1] مروج الذهب.

[2] رطل نيشابوري معادل 200 درهم بوده است.

[3] بحارالانوار، ج 50، ص 23.