بازگشت

جشن ازدواج


راوي اين حديث گويد: ديري نپاييد كه صداهايي شبيه به صداهايي كه دريانوردان در گفتگوهايشان به كار مي برند، شنيديم. ناگهان پيشكاراني



[ صفحه 34]



را ديديم كه قايقي ساخته شده از نقره را كه با ريسمانهايي ابريشمين بسته شده بود، بر چرخي آكنده از غاليه (نوعي عطر) مي كشيدند و مي آوردند.

مأمون دستور داد محاسن خواص را با اين عطر خوشبو سازند. سپس آن قايق را به مكاني كه عوام در آن بودند، بردند و آنها نيز خود را با آن غاليه، معطر ساختند. سفره هاي غذا گسترده شد و مردم به خوردن مشغول شدند و به هر قومي بنابر ارج و اعتبارشان هدايايي داده شد. چون جشن به پايان رسيد و مردم پراكنده شدند و تنها گروهي از خواص مانده بودند مأمون به امام جواد عرض كرد: فدايت شوم اگر صلاح مي داني درباره ي احكام فقهي وجوهي كه در قتل شكار تفصيل دادي، براي ما سخن بگويي، ابوجعفر عليه السلام فرمود:

آري، اگر شخص محرم شكاري از پرنده هاي بزرگ را خارج از حرم بكشد، بايد به عنوان كفاره يك گوسفند بدهد، اگر در حرم مرتكب چنين كاري شود كفاره ي او دو چندان است. اگر جوجه اي را در خارج حرم كشت، كفاره اش بره اي از شير گرفته است و اگر در حرم چنين كاري كرده بود بايد علاوه بر آن بره، بهاي جوجه را هم بپردازد. و اگر صيدي كه كشته بود از وحوش باشد، در گورخر وحشي بايد يك گاو به عنوان كفاره بدهد و اگر شترمرغ باشد بايد يك شتر كفاره دهد. و اگر آهويي كشته باشد بايد يك گوسفند كفاره دهد و اگر چنين حيواناتي را در حرم كشت كفاره اش دو برابر است و بايد آن را به كعبه رساند و قرباني كند و اگر محرم كاري كند كه قرباني بر او واجب گردد و احرامش براي حج باشد.



[ صفحه 35]



بايد شتري در مني به عنوان كفاره قرباني كند و اگر احرامش براي عمره باشد بايد شتري در مكه نحر كند و كفاره ي صيد بر عالم و جاهل يكسان است و آن كه عمداً مرتكب چنين كاري شود، گناه كرده است و اگر كسي به خطا، صيدي شكار كند كفاره بر او واجب نيست. و اگر شخص آزاد به شكار صيد مبادرت ورزد، دادن كفاره بر خود او واجب است و چنانچه بنده اين كار را بكند آقايش بايد كفاره او را بپردازد. شخص صغير كفاره اي بر او نيست ولي دادن كفاره بر كبير واجب است و آن كه از چنين كاري ندامت حاصل كرده كيفر آخرت از او ساقط مي شود، آن كه بر اين كار مصر است و بر آن مداومت ورزد، كيفر آخرت بر او واجب مي گردد.

مأمون گفت: نكو گفتي اي ابوجعفر كه خدايت نكويي دهد! اگر صلاح مي داني همچنان كه يحيي پرسشي از شما كرد، شما نيز از او پرسشي كنيد. ابوجعفر عليه السلام از يحيي پرسيد: آيا بپرسم؟ يحيي پاسخ داد: فدايت شوم بپرس اگر پاسخ سؤال شما را دانستم جواب مي گويم وگرنه از شما استفاده مي كنم.

امام از او پرسيد: مرا از مردي خبر ده كه در آغاز روز به زني مي نگرد در حالي كه نگاهش به آن زن حرام است و چون روز بر آمد نگاهش حلال مي شود و به وقت زوال آفتاب آن زن بر او حرام گردد و چون عصر فرا مي رسد بر او حلال مي شود به وقت غروب خورشيد بر او حرام مي گردد و به وقت شب بر او حلال مي شود و در نيمه شب بر او حرام مي گردد و چون سپيده مي دمد بر او حلال مي شود؟ حكم اين زن چيست؟



[ صفحه 36]



و چگونه پيوسته بر او حلال يا حرام مي گردد؟

يحيي پاسخ داد: به خدا سوگند جواب اين سؤال را نمي دانم اگر صلاح مي دانيد خود پاسخ آن را بيان فرماييد.

امام جواد فرمود: اين كنيزي است كه متعلق به مردي است كه در آغاز روز بدو مي نگرد و نگاهش بر او حرام است و چون روز بر مي آيد او را از آقايش مي خرد و بر او حلال مي شود و به هنگام ظهر او را آزاد مي كند و بر وي حرام مي گردد و به هنگام عصر او را به همسري مي گيرد و براي او حلال مي شود و به هنگام مغرب ظهارش مي كند و بر او حرام مي گردد و به هنگام شب كفاره ظهارش را مي دهد و براي او حلال مي شود و به هنگام نيمه شب او را يك طلاق مي گويد بر او حرام مي شود و به هنگام سپيده به او رجوع مي كند و براي وي حلال مي گردد!

مأمون با شنيدن اين پاسخ رو به خويشان حاضر در جمع كرده و پرسيد: آيا در شما كسي هست كه به اين سؤال چنين پاسخي بدهد يا جواب سؤال پيشين را بداند؟

حاضران گفتند: نه به خدا... اميرالمؤمنين خود داناتر است.

آنگاه مأمون گفت: واي بر شما! اين خاندان به فضلي كه خود نظاره گر آن هستيد از ساير مردم متمايز شدند و كم سالي آنها، از كمال بازشان نمي دارد. آيا مگر نمي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله رسالتش را با دعوت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب كه در آن هنگام 10 سال داشت آغاز كرد و علي اسلام را پذيرا شد و براي او به اسلام حكم كرد و كودكي جز علي را



[ صفحه 37]



به اسلام فرا نخواند و با حسن و حسين عليهماالسلام كه در آن هنگام كمتر از 6 سال داشتند بيعت كرد و با كودكي جز آن دو دست بيعت نداد؟ آيا از آنچه خداوند ويژه ي اين قوم كرد آگاه نيستيد؟ آيا نمي دانيد كه اينان از نژاد يكديگرند و حكم آخر آنها حكم اول آنهاست؟

حاضران گفتند: راست گفتي اي اميرالمؤمنين. آنگاه برخاستند و رفتند.