بازگشت

خوارج


افرادي بودند كه خود را شراة مي ناميدند، يعني فروشندگان. و اين كلمه از شاري، گرفته شده و اين نام براي آن بود كه جان خود را براي پاداش آخرت فدا مي كردند و خويشتن را از كساني مي دانستند كه جان خود را در راه رضاي خداوند و به دست آوردن بهشت و جهاد در راه حق فدا سازند و مشمول اين آيات الهي بشوند «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد» [1] و عده اي از مردم از جان خود در راه خدا و رضاي او مي گذرند. «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون» [2] خداوند از مؤمنان جانها و اموال آنان را



[ صفحه 50]



خريداري كرده و به جاي آن به آنها بهشت داده تا در راه خدا جهاد كنند و بكشند و كشته شوند.

عده اي معتقدند لقب خوارج يا خارجي را مخالفان ايشان به آنها داده اند، يعني خارج شدگان از دين. برخي معتقدند كه كلمه ي خوارج يا خارجي را كه اينها براي خودشان انتخاب كردند چون از شهر و ديار خود براي جهاد در راه خدا خارج مي شدند، البته به نظر خودشان بر مبناي اين آيه «و من يخرج من بيته مهاجراً الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله» [3] هر كس كه از خانه و محل سكونت خود براي خدا بيرون رود و آنگاه بميرد، پاداش او بر خدا مسلم است. پيدايش اين خوارج از جنگ صفين شروع شد. جنگي كه بين حضرت علي عليه السلام و معاويه اتفاق افتاد. هنگامي كه لشكر معاويه در حال شكست بودند، قرآنهايي بر سر نيزه هايشان بستند و اين شعار را دادند كه: قرآن بايد ميان ما حكم كند. طرفداران حضرت علي عليه السلام دست از جنگ كشيدند و آنها نيز اين طرز فكر را پذيرفتند كه بايد قرآن را داور و قاضي قرار داد تا جنگ و ستيز پايان يابد. امام با اين عمل منافقانه و رياكاري آشكار مخالف بودند ولي اكثر طرفداران بي خرد و ناآگاه، نظر خود را تحميل كردند و حضرت علي عليه السلام در آن موقعيت حساس از نظر زمان و مكان ناچار شدند كه پيشنهاد آنان را بپذيرند. از طرفين دو كس معلوم شدند كه روي اين مسأله داوري و حكميت كنند. عمروعاص از طرف معاويه و ابوموسي اشعري از طرف لشكريان علي عليه السلام انتخاب شدند. عمروعاص ابوموسي را فريب داد و در نتيجه حكميت به نفع معاويه تمام شد، كه در كتابهاي تاريخ شرح اين واقعه مفصلاً آورده شده است. لاجرم عده اي طرفدار معاويه شدند. جمعي كه به فريبكاري عمروعاص واقف شده بودند و يا آنها كه به حق ايمان داشتند، همچنان از علي عليه السلام حمايت كردند. [4] عده اي كه خوارج شدند، به خاطر آنكه



[ صفحه 51]



علي عليه السلام تن به حكميت داد و حاضر شد حكم الهي و ولايت او به اراده ي عمروعاص و ابوموسي تعيين شود، او را كافر دانستند و عليه آن حضرت شوريدند و در محلي به نام نهروان به جنگ او آمدند، كه شكست خوردند و بالاخره حضرت علي عليه السلام به دست يكي از همين خوارج به نام عبدالرحمن ابن ملجم مرادي شهيد شد. [5] .

در نهج البلاغه خطبه ها و نامه هاي بسياري در مورد كارهاي خوارج وجود دارد و در موارد بسياري امام آنان را ذم مي فرمايند. اين خوارج تبليغ مرام خود مي كردند و در نقاط مختلف جامعه ي اسلامي پراكنده مي شدند و روز به روز بر تعدادشان افزوده مي گشت. [6] شعار آنها در همه ي جنگها مخصوصاً در مخالفت با حضرت علي عليه السلام اين قسمت از قرآن بود «ان الحكم الا لله» جز حكم خداوند، حكمي وجود ندارد و حضرت علي عليه السلام در خصوص اين شعار فرمودند «كلمة حق يراد بها الباطل» گفتار صحيحي است كه از آن برداشت غلط مي شود و منظور فساد در آن است. [7] .

اين خوارج حضرت علي و عثمان و معاويه و حكمين را كافر مي دانستند. آنها معتقد بودند كه خليفه و جانشين پيغمبر لازم نيست كه عرب و از قبيله ي قريش باشد. و خلافت غيرعرب و حتي غلامها را جايز مي دانستند. به شرط آنكه شخص باتقوي، شمشيرزن و عادل باشد. برخي از آنها خلافت زنان را نيز جايز مي شمردند. آنها هر كسي را كه مرتكب گناه كبيره اي مي شد كافرش مي دانستند و ريختن خون او را مباح اعلام مي كردند. ازدواج با زنان و دختران مخالفان خود را جايز نمي شمردند، و بر خود واجب مي دانستند كه با پيشوايان خويش، به اصطلاح خارج شوند و به جهاد با آن كافراني كه گفته شد بروند، و حتي اگر كسي از آدم كشي و جنگ با مردم خودداري مي كرد با اينكه وابسته به خودشان بود، او را كافر مي شمردند. با بني اميه مخالف بودند و خود را دشمن بي امان و آشتي ناپذير آنها به حساب مي آوردند. با زمين داران بزرگ و به اصطلاح فئودالها و مالكين ستيز



[ صفحه 52]



مي كردند، مخالف وجود املاك خصوصي بودند، مخلوق بودن قرآن را قبول نداشتند. گروههايي از ايشان قسمتي از سوره هاي قرآن را جزو قرآن نمي دانستند. اينها در گوشه و كنار جهان اسلام فتنه ها برپا مي كردند و به بهانه هاي مختلف مردم را مي كشتند. اينها شورشياني بودند كه بيشتر، مردم عادي (غيرنظامي) و زن و بچه هاي مردم را قتل عام مي كردند و اموالشان را به غارت مي بردند، چون بنا به تفسير خودشان اينها كافر و كافرزاده بودند. و بالاخره هر كس در مدت عمر خود مرتكب گناهي شده بود و همين براي كشته شدن او و خانواده اش كافي بود. خوارج به چندين دسته تقسيم شدند كه برخي از آنها عبارت بودند از:

1- ازارقه - پيروان ابوراشد نافع بن ازرق.

2- نجدات - پيروان نجدة بن عامر حنفي.

3- بيهسيه - پيروان ابوبيهس هيصم بن جابر.

4- عجارده، پيروان عبدالكريم بن عجرد.

5- اباضيه - پيروان عبدالله بن اباض.

6- صفريه - پيروان زياد بن اصفر.

7- شبيبيه - پيروان شبيب بن يزيد شيباني كه پس از وي پيروانش با غزاله مادر او به امامت بيعت كردند. [8] .

حضرت علي عليه السلام درباره ي آنها فرموده اند: «لا تقاتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحق فاخطأه كمن طلب الباطل فادركه» [9] بعد از من با خوارج جنگ نكنيد، آن كسي كه طلب حق مي كند، و در آن راه به اشتباه مي افتد مانند كسي نيست كه طرفدار باطل است و آن را درك مي كند، مثل معاويه.

در آينده نيز از خوارج باز هم سخن خواهيم داشت و متأسفانه در زمان ما هم عده اي خشونت گرا بدون آنكه نام خوارج را بر خود گذارند، پيروان عملي آنها هستند، پيش داوري مي كنند، قضاوت نادرست مي نمايند، تكفير مي كنند، تهمت مي زنند، ضرب و جرح وارد مي كنند. و اگر براي آنها امكان داشت مردم را مي كشتند و به نام دين و خدا



[ صفحه 53]



مرتكب جنايت مي شدند. [10] .


پاورقي

[1] سوره ي بقره، آيه ي 201.

[2] سوره ي توبه، آيه ي 112.

[3] سوره ي نساء، آيه ي 101.

[4] وقعة الصفين يا پيكار صفين، نصر بن مزاحم، مترجم، پرويز اتابكي - الاصابه، ابن حجر عسقلاني - الامامة و السياسة، ابن قتيبه - الانساب، سمعاني - تاريخ بغداد، خطيب بغدادي - التنبيه و الاشراف، مسعودي - شذرات الذهب، ابن عماد حنبلي - العقد الفريد، ابن عبد ربه - الفرق بين الفرق، بغدادي - مروج الذهب، مسعودي - وفيات الاعيان، ابن خلكان.

[5] كامل ابن اثير، ج 3- تاريخ طبري - الامامة و السياسة، ج 3 - مستدرك، ج 2 - شرح نهج البلاغه خوي، و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.

[6] خوارج از ديدگاه نهج البلاغه، درسهاي استاد حسين نوري، ص 80.

[7] نهج البلاغه، خطبه ي چهلم، و در كلمات قصار حضرت علي عليه السلام شماره 198.

[8] تاريخ مذاهب اسلام - ملل و نحل شهرستاني - اسلام در ايران، پطروشفسكي، ص 58 - الايضاح، فضل بن شاذان - تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام - جزميت فلسفه در ايران، ابوذر ورداسبي، ص 355 - كتابهاي مستقلي در مورد خوارج نوشته شده كه علاقه مندان را به آنها حوالت مي دهيم.

[9] شرح نهج البلاغه محمد عبده، خطبه 61، ص 115.

[10] متأسفانه پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز، مردم بسياري را به خاطر دگرانديشي كشتند و تندرواني با چماق به جان مردم افتادند.