بازگشت

موقعيت مسلمانها در آن ايام


كساني كه تا آن زمان افتخار مسلمان شدن را به دست آورده بودند تقريباً و برحسب ظاهر همه يكسان و برابر بوده و كشور و مملكت اسلامي جداگانه اي وجود نداشت، مرز و حدي در ميان نبود، همه به طور مساوي از مواهب جوامع اسلامي برخوردار مي شدند. از اسپانيا تا عربستان و ايران و ماوراءالنهر و شمال و جنوب همه يك جامعه با يك نوع خواست، يك انديشه، يك جهان بيني، يك طرز فكر، همه برادر، همه مساوي، همه آزاد، و اكثر از لحاظ مالي متعادل بودند. بدون طبقه و امتياز خاص طبقاتي، نيازمندي وجود نداشت. برده، مظلوم و بي سواد كمتر به چشم مي خورد. و اين ظاهر قضيه بود. همه يك آيين، همه يك ملت همه يك قانون، همه با ايمان.

اگر زمامداري و رهبري در دست افراد لايق و عادل قرار مي گرفت كه ايده آل مي شد، مدينه ي فاضله بود، ولي متأسفانه اكثر موارد به جا بود غير از همين يكي، و اين نقصي بزرگ بود، افراد نزديك به دربار خلفا خوب از اين نقطه ضعف اطلاع داشتند ولي منافعشان ايجاب نمي كرد دم برآورند و ابوذروار فرياد كشند و يا مثل فرزدق شاعر، اشعار آگاه كننده اي بسرايند. مردم دوردست از دستگاه خلافت هم كه آواز دهلي از دور مي شنيدند و خليفه را جانشين پيغمبر صلي الله عليه و آله و اولوالامر و مجري قرآن مي دانستند. خلفا هم اغلب اصرار داشتند كه خارج از محدوده ي دربار احكام اسلامي و ظواهر دستورات ديني به صورت ظاهر اجرا شود، دارالخلافه يا دربار، خود جهاني ديگر بود و خاطراتي هزار و يك شب گونه داشت، حدود و ديات اسلام را در آن راه نبود، در موارد عادي و معمولي عدالت اجرا مي شد جز در مورد آنهايي كه با شخص خليفه مخالفت داشتند. پرداخت زكات و جزيه در ميان سرزمين هاي اسلامي تعديل ثروت ايجاد كرده بود، و اكثر مردم بي نياز بودند و فقري وجود نداشت، همه در كار و كوشش و فعاليت بودند و فقرا اندك.

در همين ادوار بود كه مسائل علمي و اجتماعي مطرح شد، روي مسائل مختلف بحث و تفسير شروع شد، رشته هاي مختلف دانش همگاني گرديد، هر كس مطابق استعداد خود راهي را انتخاب مي كرد، اختراعات، اكتشافات، تحقيق ها و بررسي هاي علمي، نقد و



[ صفحه 33]



بررسي فلسفه، شناخت جامعه و اداره ي آن، همه از اين زمان آغاز گرديد. مردم آزادانه افكار و عقايد خود را در مسائل علمي ابراز مي داشتند. چه موافق و چه مخالف، ماده پرستها (ماترياليست) در همه جا حتي در كنار خانه ي كعبه بدون ترس از چماقداران، عقايد خود را بيان مي كردند و بحثها داشتند. طرفداران مكتب جبر يا تفويض، اشاعره و يا معتزله، علاقه مندان به فلسفه ي يونان يا روم، آشنايان به افكار هندي يا ايراني و... همه حرف خود را مي زدند و كسي مانع سخن گفتن آنها نبود، در سرتاسر اين ملك پهناور كه بيش از دو سوم دنياي روز را دربرداشت اين آزادي مشاهده مي شد. تا جايي كه حتي با امام صادق عليه السلام در مجامع رسمي و عمومي بحث مي كردند، و يا در مجلس خود خليفه در محضر حضرت رضا عليه السلام يا در حضور امام جواد عليه السلام دانشمندان هر فرقه و مسلكي اشكالات خود را مطرح كرده، پاسخ مي گرفتند. وجود شخصيت هاي بارزي چون امامان شيعه و يا شاگردان آنها باعث مي شد كه راه صحيح و درست مشخص شود و پراكندگي فكري و انحراف ايجاد نشود. مردم زمان اغلب آگاه بودند و بدون چون و چرا هر سخني را نمي پذيرفتند و مطالب جديد را با آگاهتران و صاحب نظران مسئول جامعه در ميان مي گذاشتند و پاسخهاي لازم را مي شنيدند. اجتماع در برابر افكار انحرافي واكسينه شده بود. وقتي آگاهي همگاني وجود دارد هر كس هر چه مي خواهد بگويد ضرر به جايي نمي زند. راه يافتن امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام در دستگاه خلافت گرچه به اختيار خود آنها نبود، و اجباري بود ولي يكي از فوايدش اين شد كه در بحثها و جدلهاي فكري با فيلسوفان زمان و عالمان فرق ديگر اشكالات مردم حل مي شد و شبهه اي براي كسي باقي نمي ماند. در آن زمان وابستگان به مكتب هاي ديگر تعصب هاي خشك و سر ستيزه گري نداشتند، و يا كمتر داشتند. حرف حق را تا حدي مي پذيرفتند، و بدون اطلاعات و دانش كافي ادعاهاي بزرگ نمي كردند، نه مثل زمان ما برخي جوانهاي فريب خورده اكثر بين 20 تا 25 ساله، كه فقط چند روزي مختصر مطالعه اي روي چند جزوه كمونيستي داشته اند، بدون آنكه اسلام را بشناسند و از احكام آن اطلاعي داشته باشند، با آن مخالفت مي ورزند و آن را سازنده و رهبري كننده و انقلاب آفرين نمي دانند، و باز بدون آنكه از مكاتب مادي زمان و شيوه ي كار و نقش آنها در



[ صفحه 34]



دنياي روز و اصل مكتب و مرام آگاهي دقيق و يا حتي آگاهي محدود داشته باشند از آن دفاع، و با شدت و شور از آن مكتب صحبت مي كنند و پس از چند صباحي فراموشش مي نمايند. [1] .

در زمان بني عباس تنها بحث حاكميت و امامت، يعني امور سياسي آزاد نبود و آن اينكه خلافت حق كيست؟ چه كسي بايد زمامدار باشد؟ ولايت چه معني دارد؟ عدل و امامت كدام است؟ با نهايت شدت و سختي برخلاف صريح قوانين اسلامي، اين گونه بحثها را در نطفه خفه مي كردند و گوينده آن را هلاك مي نمودند. كه نظر بدهند امام رضا عليه السلام بايد باشد يا مأمون؟ كدام؟ آن وقت اينجا ديگر ملك عقيق است و چشمها بسته و مسلماني پايمال، و به اصطلاح اخلال گر و اقدام كننده عليه امنيت كشور و تشويش كننده اذهان عمومي، و بايد به اشد مجازات مي رسيد. بيش از همه در زمان هارون بود كه بسياري از آزاديخواهان را به جرم عدم همكاري با دستگاه و حمايت از آل علي عليه السلام گرفتار رنج و سختي و عذاب كردند. شيعه بودن و طرفداري از امامان شيعه و يا پيروي و دوست داشتن سادات و فرزندان پيغمبر صلي الله عليه و آله جرمي نابخشودني به حساب مي آمد. از امام بزرگوار حضرت موسي بن جعفر عليه السلام تا كوچكترين فرد از علويان هيچ كدام از تعرض مصون نبودند. به طوري كه در تواريخ نوشته اند. اين امام بين هفت تا چهارده سال در بدترين شرايط در زندان به سر بردند و بالاخره شهيدشان كردند. برخي از اين انسانهاي آزاده را در هواي گرم عربستان و يا عراق، در تابستان گرم و يا زمستان سرد، در محلي بدون سقف و بدون پوشش و غذاي ناكافي و آلوده به خاكستر محبوس مي كردند تا به مرور زمان در نهايت سختي مرگشان فرارسد. گاهي آنهايي را كه مي خواستند بكشند با شكنجه ي بسيار شهيد مي كردند.

بعضي اوقات رگهاي گردن آزاديخواهان را مي بريدند و بلافاصله رگهاي بريده شده را با آهن داغ شده يا سيني مسي روي آتش قرمز شده مسدود مي كردند و اين بدنهاي مقدس ساعتي تكان و حركت داشت و اين وسيله ي تفريح آنها شده بود. عده اي از مبارزان



[ صفحه 35]



را زنده زنده ميان ديوارها مي گذاشتند و يا آنها را در محلي قرار داده و دور بدنشان را با گچ و آجر مي ساختند، تا در نهايت ناراحتي مرگشان برسد. وصف ستمكاري آن زمان بسيار است، گرچه هيچ كس جرأت نوشتن و نشر اين مطالب را نداشت و بسياري به خاطر نوشتن برخي از همين مطالب محكوميت هايي پيدا كردند و جانشان را بر سر آن گذاشتند. آن ستمكاران حتي خانواده و زن و فرزند محكومان و مقتولان را راحت نمي گذاشتند. كشتارهاي دسته جمعي آنها معروف است. يكي از خدمتگزاران صديق و چاكران جان نثارشان به نام حميد بن قحطبه در يك شب به دستور هارون شصت نفر از سادات علوي، از آزادمردان پاك ايمان را سر بريد و بدن مقدس آنها را در گودال افكند. بعضي از زنداني ها را با گرسنگي و برخي را از تشنگي و عده اي را زير شكنجه و شلاق مي كشتند، جرم آنها تنها مخالفت با حكام ظالم و نالايق بود و بس. و از همه شگفت آورتر آن بود كه همه ي اين جنايات را به نام اسلام و مسلماني و جانشيني پيامبر صلي الله عليه و آله و ولي امر مسلمين انجام مي دادند. اسلامي كه در آن ظلم نيست، مبنايش بر آزادي خواهي و انسانيت و حق گويي و حقيقت خواهي است. چگونه وسيله ي دست رجاله هايي شده بود كه براي نابود كردن آزادي و انسانيت و مسلماني از آن سوءاستفاده مي كردند، و امروز نيز [2] همه ي جنايات را به نام آزادي و انسان دوستي و امنيت انجام مي دهند. شلاق همان شلاق است، و رنجها همان است. ستمها و حق كشي ها و عوامفريبي ها همان گونه است. سگهاي زنجيري يكسان پارس مي كنند. و آيا از گذشته حقيقت ها آشكار نشد؟ و آيا در آينده تاريخ چگونه قضاوت خواهد كرد؟ آيا منصور دوانيقي، هارون الرشيد، مأمون، معتصم، متوكل و... پس از يازده قرن هنوز شناخته نشده اند؟ يا نامشان به نيكي ياد مي شود؟ روزگار بر ظالم و مظلوم هر دو سپري مي شود، ولي بايد يقين داشت كه پايان كار از آن اهل تقوي و درستكاري است. بني اميه، بني عباس و قدرتمندان پس از آنها هر كدام به چه سرنوشتهايي دچار شدند؟ راستي تاريخ عجيب زبان گويايي دارد!! و سخن هايش چقدر دلنشين است!!! امام هفتم شهيد شده در زندان و امام هشتم شهيد شده در غربت، مزارهايشان



[ صفحه 36]



قبله گاه بزرگان و كعبه ي دلهاي مشتاقان گرديده است. در گوشه و كنار كشور ما قبر هزاران امام زاده وجود دارد كه اكثر آنها به دست حكام جور شهيد شده اند و يا در حال فرار به اين سو و آن سو پناهنده شده بودند. هر كدام چقدر مورد تجليل و احترامند. از اول تا حال چه بسيار مردماني كه به زيارت آن قبرهاي دورافتاده رفته و ضريح مطهرشان را مي بوسند و پناهگاه توده ي مردم هستند. ولي قبر قاتلها كجا است؟ زورآوران كجايند؟ آنها كه نفوذ و قدرت و اسلحه و جاسوسان بسيار داشتند، پس چه شدند؟ قبر كوچك رقيه دختر سه ساله ي امام حسين عليه السلام در شام بيشتر مورد احترام است يا قبر معاويه امپراتور مقتدر وقت؟ ابن زياد با همه ي زورمندي و لشكركشي و يا حجاج بن يوسف با همه ي آدم كشي در مقابل عظمت اين دختر سه ساله چه ارزشي دارند؟ آيا جز لعن و نفرت و نفرين چيزي براي آنها باقي مانده است؟ آيا زمامداران با قدرت و عمال خيانتكارشان عمر ابد يافتند؟ «خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين» [3] در دنيا و آخرت زيانكار است و اين چه بدبختي بزرگي است.

حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام در قم، حرم پاك حضرت احمد بن موسي شاهچراغ عليه السلام در شيراز و ديگر اماكن متبركه حتي اگر سند صحيحي هم براي اثبات برخي از آنها وجود نداشته باشد، باز هم مورد تجليل و احترام هستند، زيرا سمبل مخالفت با ظالم بوده اند و طرفدار حق، رحمة الله عليهم اجمعين.

در آن دوران مثل امروز مسلمانها از نظر كلي و اصولي به دو گروه بزرگ تقسيم مي شدند: يكي سني و ديگري شيعه؛ شيعيان معتقدند كه پيامبر صلي الله عليه و آله در زمان حيات خود حضرت علي عليه السلام را جانشين خود ساخت و او خليفه ي بلافصل پيامبر صلي الله عليه و آله است. امام است و پيشوا، چه جنگ كند و چه خانه نشين باشد در هر صورت امام است و رهبر. از همان زمان تا امروز در اين خصوص بحثها شده و كتابهاي بسياري نوشته شده و هر كدام از دو گروه راه خود را درست مي دانستند. و سنيان معتقدند كه بعد از مرگ پيامبر عده اي در سقيفه جمع شدند و ابوبكر را براي خلافت برگزيدند. او عمر را جانشين خود كرد و عمر



[ صفحه 37]



انتخاب خليفه را به عهده ي شورايي گذاشت كه شش نفر عضو داشت و اين شورا عثمان را انتخاب كرد و سپس مردم عليه مظالم عثمان شوريدند و او را كشتند و علي عليه السلام را جانشين او ساختند و به همين ترتيب روند كار تا امروز ادامه دارد و اين اصطلاح سني و سني گري در زمان عباسيان پيدا شد و از اول اين نام بر كسي اطلاق مي شد كه روش و سنت پيغمبر خدا را دنبال كند و بدان عمل نمايد. بسياري از پيشوايان اهل سنت و جماعت با عباسيان درگيري پيدا كردند كه در آينده روي آن بحثها خواهيم داشت. روي همان طرز فكرهاي اعتزالي، اشعري، جبري، قدري و خلق قرآن و... شيعيان هميشه رودرروي بني اميه و بني عباس بوده اند. با اينكه برخي خلفا مثل مأمون به معتقدات شيعه تظاهر مي كردند ولي نتوانستند حمايت آنها را جلب كنند. اهل سنت و جماعت كمتر به مسائل سياسي و حكومتي مي پرداختند. تابع اولوالامر اصطلاحي خودشان بودند. او را آزاد مي گذاشتند كه هر كاري مي خواهد انجام دهد، ولي شيعه ها دائماً معترض به اين احكام و موي دماغ آنها بودند. گاهي آزادگان سني مذهب هم كه از اين حكومتها ناراضي بودند، گرايش به علويان و ديگر انقلابيون زمان پيدا مي كردند. مثلاً ابوحنيفه امام حنفي ها كه پيشواي يكي از مذاهب چهارگانه اهل سنت است، از نفس زكيه انقلابي علوي حمايت مي كرد، كه همين امر باعث شد منصور خليفه ي عباسي او را مسموم كند. مالك بن انس امام فرقه ي مالكي يكي ديگر از مذاهب چهارگانه اهل سنت به تأييد نفس زكيه فتوي داد و باعث شد كه از طرف منصور او را گرفتند و تازيانه زدند. [4] .

شيعيان و سني ها به مرور زمان هر كدام به فرقه هاي مختلف تقسيم شدند ولي تقريباً اختلاف عمده اي در بين نبود كه به خون هم تشنه باشند، همه مسلمان بودند. با يك خدا، يك پيغمبر و يك دين و يك قبله و يك قرآن و...

همان طور كه گفته شد شيعه ها با حكومت هاي غاصب درگير بودند و از اينها بيشتر كشته مي شدند و براي ظالم هم كه شيعه و سني فرق نمي كرد هر كس را كه مانع راهش بود از ميان برمي داشت. خود مردم به خاطر اختلاف مذهب به جان هم نمي افتادند، اما بعدها



[ صفحه 38]



برخي حكومت ها در ايران و يا ساير بلاد اسلامي بهتر ديدند براي اجرا اغراض شخصي از اين وسيله استفاده كنند و دعواي شيعه و سني راه انداختند و مردم را به جان هم انداختند، تا خود آسوده به طغيان و جناياتشان ادامه دهند. چه خونها كه ريخته شد و چه خيانتها كه انجام شد. خون حسين عليه السلام و انقلاب كربلا شيعيان را به هيجان آورد كه ديگر آرام نشدند و آنها را مانند موج به حركت و تكاپو واداشت.

افراد تازه مسلمان از هر مليت و قومي بيشتر تابع آداب و رسوم ملي خويش بودند و به زودي نمي توانستند خود را با آداب و رسوم عربي اسلامي تطبيق دهند. ولي رفت و آمدها، مراوده هاي علمي و اقتصادي و مخصوصاً برنامه ي عبادي سياسي حج و زيارت و امثال آن همه ي مردم را يكنواخت كرد. يكنواختي كه داراي تنوع بسيار بود؛ از سرتاسر عالم با نژادها، قيافه ها و آداب و رسوم گوناگون كه امروز در مراسم حج اين تنوع به چشم مي خورد، از غرب و شرق، شمال و جنوب عالم همه در يك وقت معين و در يك جا و با يك برنامه، راستي كه چقدر زيبا و ملكوتي است.

مردم مسلمان اكثر دلباخته و شيفته ي حقايق بودند، بيشتر عاشق مرام و مسلك و كتاب آسماني خود و همه با دلگرمي به گفتار خدا و پيشوايان دين توجه داشتند و عاشقانه خويشتن را فداي ايده هاي پاك آنان مي كردند. ولي برخي رهبران و حكام و عالمان نادرست زمان از اين خواستها و عقايد پاك مردم سوءاستفاده مي كردند و آنان را به وادي گناه و شخص پرستي و به سمت ناحق مي كشاندند. و كارهاي نادرست و غلط خود را حق جلوه مي دادند و بدين وسيله عوام فريبي كرده و مردم را گمراه مي نمودند، و افراد ساده هم فريب اين رياكاريها را مي خوردند: «قل هل ننبئكم بالأخسرين اعمالاً، الذين ضل سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعاً» [5] آيا مي خواهيد بدانيد بدبخت ترين افراد چه كساني هستند؟ آنهايي مي باشند كه در زندگاني دنيا كوششهايشان بي نتيجه و گمراه كننده است و بيچاره ها گمان مي كنند كه كارهايشان ارزش دارد.

و چقدر رنج آور است كه انسان فعاليتي داشته باشد ولي نتيجه ي اين كوشش و فعاليت



[ صفحه 39]



عبث و بيهوده و بلكه به زيان خود و جامعه اش باشد؛ و امروز چه بسيار كسان كه مبناي زندگي و تلاششان بر هيچ و پوچ بنا نهاده شده و گاهي ديده مي شود كه از اين حركتهاي منفي دلخوشند. به راستي زيانكارترين افرد هستند. مال، عمر، جواني، آبرو، شخصيت، دين و همه چيز را فداي هيچ مي كنند و خود را در قعر جهنم مي اندازند. نه دنيا و نه آخرت و بلكه عذاب دردناك در انتظار آنها خواهد بود.



[ صفحه 41]




پاورقي

[1] اشاره به تعصب كمونيست ها قبل از پيروزي انقلاب، مخصوصاً در زندانهاي شاه مي باشد.

[2] منظور دوران طاغوت و هنگام نوشتن كتاب است.

[3] سوره ي حج، آيه ي 11.

[4] تاريخ سياسي اسلام، تأليف دكتر حسن ابراهيم حسن، چاپ قاهره، ص 136.

[5] سوره ي كهف، آيات 103 و 104.