بازگشت

تسلط بني عباس


چهار ديواري كاخ خلافت و قصرهاي افسانه اي هزار و يك شب دنيايي بود جدا از دنياي مردم. همانها بود كه داستانها پيرامونش ساخته و افسانه ها پرداخته اند، و شهر بغداد را تا امروز در اذهان مردم جهان به صورت شهري رؤيايي درآورده است. عشقها، هوسبازيها، گناهها، مستي ها، و بي خبري هاي خليفه و اطرافيانش، كنيزكان زيبا و به اصطلاح ستارگان هنرمند و طناز، نوازندگان و رقصندگان دل از خليفه و درباريانش ربوده و در آن عالم بي خبري حجابها برداشته و عناوين كنار گذاشته مي شد و گاهي تا صبح و گاهي تا روز بعد اين خوشگذراني ها ادامه مي يافت. و تنها كاري كه جناب خليفه انجام مي داد، نمازي در صبحگاهي در مسجدي براي مردمي، كه يعني ما از اين راه به نان و نوا رسيده ايم و بر خر مراد سوار شده ايم، اسلام را به بازيچه گرفتيم و مسلمانها را اسباب دست كرديم. كدام نماز؟ همين كه وسيله ي عوام فريبي شده بود و بهره برداري بيشتر از مردم، كتابهاي تاريخ اين دوران، پر است از خوشگذراني ها و لهو و لعب اين به اصطلاح جانشينان پيغمبر! (كامل ابن اثير، مروج الذهب مسعودي، ابن خلكان، ابن الوردي، عصر المأمون و بسياري از تواريخ ديگر) چه بسيار ديده شده بود كه خليفه در حال مستي به مسجد آمده و به محراب ايستاده و حتي يكي از خلفاي بني اميه لباس خود را به معشوقه اش پوشانيد و روانه ي مسجدش كرد و او نيز براي مردم امامت كرد، كدام مردم؟ و يكي ديگر نماز صبح را چهار ركعت خواند. چون به او تذكر دادند، گفت: «امروز چون



[ صفحه 80]



شنگول و سرحال هستم اگر مي خواهيد باز هم بيشتر بخوانم.» [1] .

غرق در فساد بودند و بيت المال مسلمين تيول آنها و پشتوانه ي شور و شرابشان، با توجه به درآمد سرشاري كه جهان اسلام داشت و برخلاف صريح قرآن و احكام اسلامي اموال مردم غارت مي شد و زنان و دخترانشان اسير و براي عيش و نوش خليفه فرستاده مي شدند، و اگر استثنائا خليفه اي تا حدي درستكار مثل عمر بن عبدالعزيز در بني اميه يا مثل المهتدي در بني عباس پيدا مي شدند، بسيار محدود و مطرود و زود از كار بركنارشان مي كردند، يا آنها را مي كشتند. مگر در ميان تندباد مي توان شمعي افروخت؟ [2] وقتي در اثر بي توجهي عمومي و ترك امر به معروف و نهي از منكر و اقدام نكردن نيكان براي اصلاح، فساد همگاني شود، ديگر تلاش يك نفر و دو نفر بي فايده است، و اصلاح مشكل مي شود. بايد انقلاب و دگرگوني ايجاد شود، اصلاحات در حدي بسيار محدود مؤثر است و تا حدي آلام مردم را تسكين مي دهد ولي اثر عميق اجتماعي ندارد. درست مثل كساني كه در مناطق مالارياخيز اقدام به كشتن پشه هاي مالاريا مي كنند. البته در حد خود، كاري است ولي وقتي كار اساسي انجام شده كه باتلاق و محل توليد پشه مالاريا خشك شود. بايد فساد از ريشه قطع گردد، يزيدها و متوكلهاي دائم الخمر و جنايتكار و حاميان پست و رذل آنها بايد از ميان برداشته شوند. عناصر آلوده اي كه داعيه ي رهبري اسلامي دارند و به نام اسلام و مسلماني به هر گناهي دست مي آلايند و جنايتي را ناكرده نمي گذارند. بايد باشند.

واي به حال مسلمانها با اين پيشوايانشان! راستي چقدر دردناك است كه از امام حسين عليه السلام خواسته مي شود كه با يزيد بيعت كند. و از امام رضا عليه السلام خواسته مي شود وليعهد و جانشين مأمون باشد!! اين حاكمان نمي دانند كه مردان خدا، امامان پاك نهاد شيعه و مؤمنان باتقوي، از اين قماش نيستند. اينها دين را به دنيا نمي فروشند، چرا افراد نادرست گمان مي كنند كه مردان حق هم نياز و، افكارشان مانند آنها است؟ بيچاره ها براي چند درهم اضافه تر قيصريه را به آتش مي كشند، خونها مي ريزند، بدن مردم را مي سوزانند،



[ صفحه 81]



شكنجه مي دهند، زندان مي كنند و... ولي مبارزان راه حق به خاطر خدا از همه چيز گذشته اند. ترك درهم و دينار و مقامهاي ظاهري را كرده اند. بر همان معيارهاي خود پيشنهاد ولايتعهدي را به حضرت رضا عليه السلام مي دهند شايد به گمان آنكه امام هم مثل خود خليفه در مجلس بنشيند و العياذ بالله از دست ساقي ساغر گيرد، و شاعر هم در وصف مي و نگاه معشوق شعر بسرايد و خليفه و وليعهدش را به اوج لذت برساند، پناه بر خدا، اين بدبختها نمي دانند كه اينها، از آب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند، در مجلسي حتي در حضور امام جواد عليه السلام نوازندگان را حاضر مي كنند و آنها را وادار به زدن و كوبيدن مي كنند. براي همين ها بود كه فضل بن سهل وزير مأمون تعجب مي كند كه چرا امام رضا عليه السلام زيربار خلافت و وليعهدي نمي رود. به اطرافيانش مي گويد به خدا تا به امروز هيچ چيز را پست تر و بي ارزش تر از سلطنت نديده بودم. نه اينكه امام رضا عليه السلام نخواهد مثلا پيشواي مردم باشد. امام حكومت را مي خواهد ولي نه با وجود دست اندركاراني مثل مأمون. در حكومت حق اولين كسي كه به جرم ناحق و تباه كردن اموال مردم و خونهاي به ناحق ريخته شده بايد محاكمه شود خود مأمون است، و به ترتيب همه ي وابستگان به حكومت و عاملان ستمكار عباسي، پس چگونه امام رضا عليه السلام مي تواند وليعهد چنين عنصري باشد؟ و با اين دار و دسته كار كند؟ غلامهاي خانه زاد و چاكران جان نثار به پشتوانه ي مقام خلافت بر جان و مال و ناموس مردم بيچاره و زبون تسلط يافته اند و براي هر جنايتي آماده اند، آن هم به اسم اسلام و به نام نامي حضرت خليفه! گاهي اصلا روح خليفه ي بدبخت هم از كارهاي اينان خبر نداشت، ولي اين سگهاي تربيت شده هر كاري را كه در مسير هواي نفسشان بود، انجام مي دادند. چه كسي مي توانست مقاومت كند؟ اگر كسي از حدود الهي و يا حقوق مردم سخن مي گفت متهم مي شد كه عليه دين اسلام قيام كرده و بر خليفه ي مسلمين خروج نموده و از نظر آنان، ريختن خونش واجب مي شد. معتصم براي موالي خود شهر سامراء را بنا كرد و همه ي اين عوامل جنايت را در آنجا ساكن نمود تا آسوده تر به فساد خود بپردازند و اين شهر را پادگان نظامي و لشكرگاه كرد كه بعدها مزار پاك امامان ما حضرت علي النقي عليه السلام و حضرت امام حسن عسكري عليه السلام در آنجا قرار گرفت، در آنجا شهيد شدند و



[ صفحه 82]



در آنجا دفنشان كردند، و مي خواستند كه زيارتگاه نگردد و امامزاده نشوند! و آيا نشدند؟

اين غلامان ترك دست آموز آنقدر در دستگاه خلافت قدرت پيدا كردند كه حتي عزل و نصب خليفه به دست آنها انجام مي گرفت. هر كه را مي خواستند مي كشتند و زندان مي كردند، حتي بدون اجازه وارد حرم خليفه مي شدند. دخالتهاي مستقيم در كار خليفه ها و سرنوشت مسلمانها داشتند.



يكي بچه ي گرگ مي پروريد

چو پرورده شد، خواجه را بر دريد [3] .

احكام اسلامي را علنا زير پا مي گذاشتند، نام اسلام تا جايي برايشان ارزش داشت كه با منافع آنها تضاد نداشته باشد. وجود اين عناصر از جهت ديگري نيز براي اسلام زيانبار بود، كه در نقش رهبر و پيشوا هر گناهي را مرتكب مي شدند و نومسلمانها اسلام را در قيافه ي اينها مي ديدند و از هر چه مسلماني بود بيزار مي شدند، و همين ها مانع گرايش همگان به اسلام بودند.

عباسيان كه به پشتوانه ي ايراني ها روي كار آمده بودند، برحسب ظاهر آنها را مورد لطف قرار مي دادند ولي اگر احساس مي شد كه از مسير بندگي تخطي مي كنند ابومسلم وار كشته مي شدند و يا مثل خاندان برمك، همگي از دم تيغ مي گذشتند. علويان كه اصلا روي كار آمدن بني عباس به نام اين گروه بود، تا جايي محترم بودند كه به اصطلاح در سياست دخالتي نكنند و به خط قرمز خلافت وارد نشوند. و اگر از اين مرز پا فراتر مي گذاشتند، زندان، تبعيد و مرگ در انتظارشان بود زيرا، حكومت خويشاوند نمي شناسد. «الملك عقيم» در راه رياست، برادر، پسر، عمو، دانشمند، امام، هر كس كه مي خواهد باشد، اگر مانع راه است، بايد از ميان برداشته شود. عباسي ها چه بسيار عهدشكني ها و اعمال نادرستي كه در اين راه مرتكب شدند. [4] شعار انقلابيون در همه جا «الرضا من آل محمد» بود. يعني ما طرفدار كسي هستيم كه برترين شخصيت از آل محمد صلي الله عليه و آله باشد و مورد رضايت خدا حتي ابومسلم همراه خراساني ها با اين شعار قيام كردند تا بني اميه را واژگون كردند و بعد خود را به بني عباس فروختند، و چون ابومسلم به دست منصور عباسي كشته



[ صفحه 83]



شد، سرداران سپاهش را با پول خريدند و راضي كردند و راهي ايرانشان نمودند. در ديوان شاعران آن زمان چون ابونواس و ابوالعتاهيه مي توان تا حدي به فساد دستگاه خلافت پي برد، كتاب «الف ليل و ليله» (هزار و يك شب) خود سرگذشتي است از لهو و لعب و هوسبازي ها و هوسراني هاي خلفا، وزيران و حكام، كارگزاران آنها نيز به تبعيت از اربابانشان مجالس بزم و سروري داشتند و شعر و شرابي و ساز و ضربي و ديگر گور پدر مردم و اصلا كدام مردم؟؟؟

در اين نوشته ي مختصر نمي خواهم وضع دوران عباسيان را بازگو كنم، آنهايي كه علاقه مند آشنايي بدان هستند كتابهاي تاريخ شاهدي زنده براي اين مسائل است، به گوشه هايي از آن تنها اشاره اي مي شود، آن هم فقط براي شناخت بيشتر، اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله كه رودرروي اين طايفه بودند. خلفا و غذاهايشان، شرابهايشان، لباسهايشان، كاخهايشان، مركبهاي سواريشان، كنيزان و غلامانشان، شعرايشان، نويسندگان و گويندگانشان، آداب و رسومشان، افكار و عقايدشان، و... هر كدام بحثهايي را به دنبال دارد و به چند جمله از همه ي آنها اكتفا مي كنيم:

كاخهاي ايشان به سبك ايراني ها بود، از همان دوران كسراها و ساسانيان تقليد كرده بودند، اين را هم مثل ساير آداب و رسوم و پيرايه ها از ايراني ها گرفته بودند. اسلام اوليه ساده و در محيط ساده بود و اين گونه آرايش و پيرايش نداشت و ايران نزديكترين منطقه اي بود كه از آداب بزمش سرمشق گرفتند. و گاهي اين دنباله رويها از رومي ها هم بود، ظواهر زندگي عباسيان، تلفيقي شده بود از دو تمدن روز ايران و روم، ديوارهايشان را با خاتم، طلا و نقش هاي رنگارنگ زينت مي كردند. و سقفهايشان را گنبدي شكل مي ساختند. فرشهاي گرانبها مي گسترانيدند و اتاقهايشان را با كالاهاي نفيس تزيين مي نمودند. و ديوارها را با ديبا مي آراستند. [5] از مال كي؟؟

بهترين گلها را از گوشه و كنار دنيا من جمله از هندوستان مي آوردند كه تا ده هزار دينار قيمت باغها و باغچه هايشان بوده [6] (هر دينار تقريبا معادل ده درهم يا 1500 ريال زمان ما



[ صفحه 84]



بوده است، منظور سال 55 شمسي است) غلامان ظريف برمي گزيدند، به لهو و لعب دلبسته بودند و در كار غذا تفنن ها داشتند، شكار كمياب و ميوه ي نوبر را هموزن نقره مي خريدند. هنگام گرما نزديك آبي كه از دهان مجسمه هاي حيوانات مي ريخت جا مي گرفتند. در لباس و آرايش ظريف بودند. اسبان خويش را به ديبا و نقره مي آراستند. [7] قصرهاي بسيار در گوشه و كنار به مناسبتي بنا مي كردند و در هر كدام غلامان و كنيزان و نگهبانان و تزيينات زيادي قرار مي دادند، قصر الذهب، قصر الخلد با گل ميخ هاي طلا، ستونهاي طلا، كفها با سنگهاي مرمر رنگين و روي آن ديبا مي گسترانيدند و باز روي آن صندلي هاي جواهرنشان مي گذاشتند، جاي نشستن خود خليفه كه ديگر فوق العاده بود. حتي در ميان دجله قصري ساخته بودند. در شهر سامره چند كاخ بنا كردند كه يكي از آنها را طبري مورخ معروف وصف كرده است:

«به يك طرف رواق قبله اي بود كه چون تخم مرغي برافراشته شده بود و در ميان رواق ستوني از ساج منقش به طلا و لاجورد برآورده بودند و اين را، قبة المنطقه مي گفتند.» [8] .

قصرهاي اميران و بزرگان و حكام نيز دست كمي از قصر خلفا نداشت... جعفر برمكي براي ساختمان كاخ خودش بيست ميليون درهم خرج كرد و فقط اين مخارج بنا بود و لوازم و اثاث و خدم غير از اين مبلغ بود. هر درهم تقريبا به پول زمان ما حدود صد و پنجاه ريال مي شود، كه نقره بوده، با توجه به كمبود پول در آن زمانها، كاخها و قصرهاي امويان اندلس نيز دست كمي از عباسي ها نداشت. در خصوص سفره هاي هارون الرشيد نوشته اند كه هر روز سي نوع غذا به نزد او قرار مي دادند و هر روز ده هزار درهم خرج سفره او مي شد. در عروسي او با زبيده دختر جعفر عباسي فقط هزينه ي سفره اش پنجاه و پنج ميليون درهم شد. [9] براي تنوع در غذاهايشان نقل مي كنند كه گاهي از زبان ماهي خورش تهيه مي كردند كه قيمت آن هزار درهم مي شد فقط در يك ظرف كوچك غذا. و اكثر خلفا در سفره ي خود شراب داشتند. خرج سفره ي مأمون را در هر روز شش هزار دينار طلا



[ صفحه 85]



نوشته اند. لباسهايشان هم كمتر از غذاهايشان نبود.

درباره ي زبيده زن هارون نوشته اند كه كمربند و كفشهاي مرصع و جواهرنشان داشت و براي هر نوع از لباسهاي خود اسرافهاي عجيبي مي كرد. يك بار لباسي از پارچه ي كميابي تهيه كرده بود كه خرج آن پنجاه هزار دينار شده بود. [10] همه چيز و همه كارشان به همين نسبت، همان كه حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه خطبه ي شقشقيه فرمودند: «يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربيع» به اموال خدا كه مخصوص مردم است حمله ور شده بودند بسان شتري كه گياه بهاري را مي بلعد. [11] .

نه تنها در مركز حكومت بني عباس علنا احكام اسلام نقض مي شد، بلكه در ولايات نيز روش غلط و نادرست آنها از طرف عمالشان اعمال مي گرديد. اينان نيز براي انباشتن كيسه ي خويش از اموال مردم از هيچ گونه بيداد و ستم دريغ نداشتند به طور مثال در جوامع الحكايات عوفي آمده: «... در عهد معتصم دبيري بود بيكار و پيوسته قصه نوشتي و به در سراي معتصم رفتي و چون معتصم برنشستي او قصه عرضه كردي و مضمون قصه آن بود كه من زرنگ و فعالتر از ديگران هستم و اگر پست و مقامي به دست آرم بر موجودي خزانه اضافه كنم و خود ناني به چنگ آرم، شغلي كم اهميت به او دادند و آن اينكه مسجد بصره سنگ فرش شود، در راه سنگ جالبي پيدا كرد و چون به بصره رسيد گفت مسجد را با اين نوع سنگ بايد فرش كرد، مال بسياري از مردم گرفت براي چنان سنگي و با سنگ معمولي فرش كرد سپس اموال را برداشت و نزد معتصم آمد. معتصم گفت مردي كه از شغلي چنين بي رونق اين همه مال حاصل كرد او مستحق اعمال خطير باشد. پس بفرمود تا او را در عداد كتاب ديوان آوردند و اسباب وي منتظم شد.» [12] .

وقتي خليفه اين اجحاف ها را با جاه و مقام پاداش مي داد معلوم است كه حكامش براي جلب رضاي او چه آتشي برمي افروزند. براي توفير و اضافه كردن خزينه و بهره ي خويش، در حق مردم از هيچ گونه ستم و بيدادي دريغ نمي ورزيدند. شادروان گلزار



[ صفحه 86]



اصفهاني شاعر معاصر مي گويد:



زمام قافله اي چون فتاد در كف دزد

از آن مخواه متاعي به غير آه و فسوس [13] .

اكثر حكام و عاملان خليفه با دادن رشوه مقام خود را به دست مي آوردند. وزير هيچ عاملي را سركار نمي گذاشت جز آنكه از پيش مالي از او به رشوت بستاند و اين رشوه را «مرافق الوزراء» مي خواندند. نمونه اي از آن را در احوال خاقاني وزير المقتدر خليفه ي عباسي آورده اند: كه او عزل و توليت بسيار كردي تا حدي كه گويند در يك روز نظارت كوفه را به نوزده كس تفويض كرد و از هر كس رشوتي گرفت و هر كه كارش تمام مي شد روي به كوفه مي آورد، در راه اين جماعت به هم رسيدند گفتند چه كنيم؟ بالاخره آخرين كس به كوفه رفت و ديگران نزد خاقاني بازگشتند و او خجالت زده هر كدام را شغل ديگري داد. [14] اگر كسي از عهده ي پرداخت وجه مرافق برنمي آمد قسمتي را به نقد و باقي را تعهد مي كرد كه پس از مدتي بپردازد. عاملي كه شغل خود را بدين گونه به دست مي آورد، اموال مردم را غصب مي كرد. جزيه و باج و خراج هر مقدار كه مي خواست و از هر كه هوس مي كرد، مي گرفت، و در برابر طمعكاري و هوسبازي او هيچ مانعي وجود نداشت. داستان معن بن زائد يكي ديگر از اوراق اين جنايتهاست: [15] معن بن زائد در زمان مأمون حاكم سيستان شد. همان كه به سخا و كرم نيز مشهور بود و براي به دست آوردن چنين حسن شهرتي لازم بود ثروت بسياري در اختيار داشته باشد. در سيستان و بست به اخذ و غصب و مصادره ي اموال مردم دست زد و ستمها و ناروايي هاي بسيار روا داشت. يك نفر به نام عبيدالله بن علا نامه اي به منصور خليفه ي عباسي به شكايت فرستاد. نامه را در راه گرفتند و نزد معن آوردند. عبيدالله را حاضر كردند، او انكار كرد. دستور داد او را برهنه كردند، چهارصد تازيانه زدند. كسانش را گفت كه گردن بزنند. آنها خود را با مال گراني باز خريدند. چهل نفر از آنان را گفت كه براي او كاخي بسازند و امر كرد كه شتاب كنند تا پس از تمام شدن آن در جاي ديگري چنين و چنان كنند.



[ صفحه 87]



مردم چه چاره اي داشتند؟ وزير از اين عامل رشوه مي گرفت و خليفه از هر دو، شكايتها هم به جايي نمي رسيد و كسي هم توجهي نداشت. و عجيب اينكه ملك و زمين مردم را هم مي گرفتند. از درآمد آن استفاده مي كردند، خراج و ماليات آن را هم از صاحب ملك مي گرفتند. [16] به بهانه هاي مختلف اموال مردم را مصادره مي كردند. هر وزيري پس از يكي دو سال كه معزول مي شد زمين و ملك و آب بسيار داشت و هزاران هزار دينار زر نقد، و پس از مدتي كه مي خواست در سايه ي اين اموال دزدي و حرام، زندگي آسوده اي داشته باشد! دزد سومي از راه مي رسيد و اموال او را مصادره مي كرد و اين عمل را «استصفاء» مي ناميدند و بسياري از خليفگان وزيران خود را استصفاء كردند و آنها را به فقر و پريشاني انداختند. البته اگر مالي براي هر كسي سراغ داشتند آن را نيز استصفاء مي كردند. حتي در ديوان حكومت اداره اي به نام ديوان استصفاء پديد آوردند. اگر وزير و يا حاكمي را استصفاء مي كردند و مالي را كه از او مي خواستند نمي توانست بپردازد، دوباره او را به سر شغل سابق مي بردند تا از اموال مردم بتواند باقيمانده ي قرض خود را به دستگاه خليفه بپردازد. و اكثر گرفتن مال از مردم با خشونت و قساوت و گاهي كشتن انجام مي شد. [17] .

برخي از اين مال مردم خوردنها و غارتها و چپاولها آن اندازه زشت و زننده بود كه آدمي از نوشتن آن شرم دارد. آن قدر اين اموال زياد بود كه گاهي حساب آن براي خود اين خلفا و كارگزاران آنها مشكل مي شد، و منابع درآمد مختلف و ارقام نجومي، مسلماني ساده و برابري و يكساني اسلام را به چه روزي انداخته بودند. نويسنده كتاب «عصر المأمون» [18] جزئيات دارايي و مكنت چند تن از اين خلفا، مخصوصا معاصران امام جواد عليه السلام را نقل مي كند. اسراف كاري ها، چپاول كردنها، غارتها، و راههاي درآمد و انواع و اقسام مخارج ايشان را كه همگي نامشروع بود، بيان مي دارد. و جناياتي را كه خلفاي عباسي ناكرده نگذاشتند و هرگونه توانستند و از دستشان ساخته بود به فساد اخلاق جامعه



[ صفحه 88]



دامن زده بودند. آخر چرا؟ چرا برخي انسانها اين قدر پست و درنده خو مي شوند؟ كه هيچ معياري در زندگاني شان وجود ندارد. اين ديگر چه موجودي است و چه كاره است؟ «اولئك كالانعام بل هم اضل» [19] مانند حيوانات بلكه پست تر، گمراه تر، خوار و زبون تر. كجا حيوان تا اين قدر ظلم مي كند؟ لااقل وقتي شكمش سير شد، گوشه اي مي خوابد، ولي اين ستمكاران سيري ندارند، اگر دنيا را هم ببلعند باز هم گرسنه اند. واي كه اين انسان چقدر در خسران و زيان است! چقدر ممكن است بدبخت واقع شود و بيچاره در نهايت نكبت و پستي خود را مقتدر و صاحب اختيار مي داند. احساس خود برتربيني پيدا مي كند، فرعون وار ادعاي خدايي دارد. در صورتي كه ضعيف ترين و پست ترين مخلوق مي باشد. «و كل يوم عاشورا و كل أرض كربلا» به هر كجا كه روي آسمان همين رنگ است «ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين» [20] اي پروردگار ما به ما پايداري و مقاومت عنايت فرما و گامهايمان را محكم گردان كه در برابر عباسيان، در برابر بني اميه، در برابر جنايتكاران زمان، در برابر نادرستان، كافران، خودستايان، ستمكاران، منافقان و... بتوانيم مقاومت كنيم و پيروز شويم، وظيفه ي خود را در برابر دين تو انجام دهيم، تعهد خويشتن را نسبت به جامعه و به مردم زمانمان ادا نماييم، آمين.

آورده اند كه در زمان مأمون، حاكم كوفه به مردم بسيار ستم مي كرد، مردم نماينده اي نزد مأمون فرستادند، آن مرد به مأمون گفت كه عامل تو بدترين حكام روي زمين است، در سال اول حكومتش اساس خانه و فرش و ظرفهاي خود را فروختيم و به او داديم. در سال دوم ذخيره ي آب و ملك ما را گرفت و امسال چيزي نداريم كه به او بدهيم. به پايتخت خلافت آمده ايم كه استغاثه كنيم و بيچارگي خود را بيان نماييم، مأمون ناراحت شد و به آن نماينده دشنام داد و گفت دروغ مي گويي آن حاكم من عادل و رعيت پرور و خداترس است، او داراي صفاتي عالي و در حسن معاش با بندگان خدا و نيك نفسي و خيرانديشي مانند ندارد، آن مرد گفت: آري من دروغ گفتم و خليفه راست مي گويد و آن عامل به اين صفات موصوف است ولي بهتر نيست شما اين لطف را شامل حال همه ي مردم كنيد و اين



[ صفحه 89]



دور از انصاف است كه حاكم بدين خوبي فقط در كوفه باشد و مردم ساير ولايات از نعمت عدالت وجود او محروم باشند، مأمون گفت برخيز كه او را عزل كردم. [21] .

شاعري به نام احمد بن ابي نعيم در زمان مأمون شعري در فساد دستگاه بني عباس مي سرايد كه براي او درد سرهاي فراواني به بار مي آورد، به دو بيت آن توجه كنيد: [22] .



فالحمدلله كيف قد ذهب الله

عدل و قل الوفاء في الناس



اميرنا يرتشي و حاكمنا

يلوط و الرأس شر ما رأس



خدا را سپاس، چگونه عدالت از ميان رفته، و وفا در ميان مردم كم شده پادشاه ما رشوه مي گيرد و قاضي ما لواط كار است، و آنها كه در سر كار هستند چه بد مردماني مي باشند و بدترين كسانند.

در اين صورت آيا جاي شبهه مي ماند كه چرا امامان بر حق و پيشوايان شايسته شيعه با اين كسان مخالفت مي كردند و يك لحظه حاضر نبودند با اين عناصر ناپاك كنار آيند؟ امامها و پيروانشان در هر حال حتي در موقعيت وليعهدي و دامادي ايشان و آنگاه كه در زندان و تبعيد اينها بودند با آنان مبارزه مي كردند و لحظه اي آرام و آسوده شان نمي گذاشتند.

اولين كس از عباسيان كه داعيه ي خلافت داشت، محمد پسر علي بود كه به امام معروف بود. بعد از او پسرش ابراهيم امام ادعاي پدر را دنبال كرد. اين دار و دسته از فرزندان عباس عموي پيغمبر صلي الله عليه و آله بودند و هميشه به عنوان طرفداري از آل علي عليه السلام به ميدان مي آمدند. وقتي كه شاهد موفقيت را در آغوش ديدند، خود را امام خواندند و ابومسلم انقلابي ايراني را كه حكومت بني اميه را سركوب كرده بود، به طرفداري از خود برانگيخته و حكومت را به چنگ آوردند. اين ابراهيم امام كه دلش براي آدم كشي لك زده بود، هنوز روي كار نيامده در نامه اي براي ابومسلم مي نويسد: [23] «تو از اهل بيتي، سفارش مرا به خاطر بسپار. اين طوايف يمني را بنگر و با آنها باش و ميانشان سكونت گير كه خدا كار ما را جز به تأييد



[ صفحه 90]



ايشان راست نيارد، از طايفه ي ربيعه بدگمان مباش، مضريان دشمنان هم خانه اند. [24] به هر كدام از اينها مشكوك شدي خونش را بريز و اگر توانستي عرب زبان در خراسان نگذاري چنين كن، و هر كودكي كه قدش به پنج وجب رسيد و درباره ي او شك داشتي، خونش را بريز، و با اين پيرمرد (سليمان بن كثير) خلاف مكن و از اطاعت او سر مپيچ و چون مشكلي پيش آيد رأي او را چون رأي من شمار و...» ابومسلم خود نيز كاملا به وظيفه ي خود آشنا بود و ميان اين گروهها اختلاف مي انداخت و با يك دسته مي ساخت و حساب ديگران را مي رسيد و بالاخره يكي يكي نابودشان مي كرد، و خيال عباسيان را از اين جهت آسوده مي ساخت. ابراهيم امام با آن همه قساوتش نتوانست بهره اي از پادشاهي اش ببرد، گرفتار امويان شد و كشته شد، ولي برادرش عبدالله سفاح و برادر ديگرش ابوجعفر منصور دوانيقي كار او را دنبال كردند، تا به نتيجه رسيدند و خليفه شدند و به قول خودشان أميرالمؤمنين! واي به حال مؤمنين. با اين اميرانشان، و همين منصور بود كه در جواني شاگرد امام صادق عليه السلام بود و از مجاهدان علوي، ولي مقام و حكومت دنيا او را آن قدر پست و زبون كرد كه امام صادق عليه السلام را نيز شهيد نمود. الا لعنة الله علي قوم الظالمين.

يكي ديگر از خلفاي بني عباس المقتدر است، او هم دنباله رو پدران خود بود، درباره ي او نوشته اند: [25] «... چون بر سرير خلافت نشست، سيزده ساله بود، گويند در سرايش يازده هزار خادم خصي بودند، (خواجه - اخته) از رومي و سوداني، و خزاين جواهر در ايام او مملو بود. از آن جمله ياقوت پاره اي داشت كه هارون الرشيد آن را به سيصد هزار دينار بخريد، مقتدر اين همه نفايس را در اندك زماني برانداخت. او به لذات مشغول بود، ممالك خراب مي شد و خزاين تهي مي گشت...»

برخي ديگر نوشته اند: [26] «عباسي ها ابتدا با علويان روابط دوستانه داشتند، حتي به عنوان گرفتن انتقام خون شهيدان علوي، بني اميه را قتل عام كردند و قبرهاي بعضي از



[ صفحه 91]



خلفاي بني اميه را شكافته هر چه از جسدها باقيمانده بود، بيرون آورده و آتش زدند، ولي ديري نگذشت كه از جهت ظلم و ستم بر بني اميه پيشي گرفتند. بعضي از زعماي مذهبي را تازيانه زدند، علويها را كشتند، گروه گروه ايشان را زنده زنده دفن مي كردند، و پولهاي بيت المال را صرف هوسراني هاي خود مي نمودند. ابي الفرج اصفهاني نوشته است: [27] يك آوازه خوان زيبا در يك شب كه امين سرمست بود، چند بيت شعر خواند، امين خوشش آمد دستور داد سه ميليون درهم به او هديه كنند، زن آوازه خوان كه آن همه پول را در كيسه هاي رنگارنگ ديد بي اختيار خود را روي پاي امين انداخت و گفت: اين همه پول را به من مي بخشي؟ امين گفت: چيزي نيست اين پول را از يك ناحيه ناشناخته كشورهاي تحت فرماندهي ام مي گيرم. گفته اند كه خرج سفره ي مأمون هر روز شش هزار دينار بود» [28] مهدي عباسي در عروسي هارون با زبيده ظرفهاي طلاي پر از نقره به اين و آن داد و آن قدر جواهر و زيور به عروس بسته بودند كه توان راه رفتن نداشت... و چون عروس به نزد هارون شد دانه هاي مرواريد را كه در آستين داشت بر او افشاند كه بر حصير زربفت ريخت و حاضران از برداشت آنها خودداري كردند و هارون گفت كرم كنيد، و زبيده دانه اي برگرفت و باقي را حاضران جمع كردند... يك ميليون و سيصد و هشتاد و هشت هزار دينار از مال مهدي براي اين عروسي خرج شد [29] (از بيت المال مسلمانها)، بعد از مرگ منصور چهارده ميليون دينار و سيصد ميليون درهم در خزانه اش مانده بود، بعد از مرگ هارون بيش از نهصد ميليون درهم از وي باقي ماند. [30] .

امين پسر هارون در خيزرانيه قصرهاي عظيم بنا كرد كه بيست ميليون درهم خرج آنها شده بود. [31] زنان آنها نيز در مال و منال و طلا و جواهر غوطه مي خوردند. درآمد خيزران زن مهدي ساليانه به صد و شصت ميليون درهم مي رسيد. زبيده مادر امين وقتي لباسي تهيه كرد كه مخارج آن پنجاه هزار دينار شد. [32] زبيده فرشي از ديبا تهيه كرد كه تصوير حيوانات



[ صفحه 92]



و پرندگان از هر نوع با طلا بر آن نقش بود و چشمهاي آنها را از گوهر و ياقوت كرده بود و گويند كه يك ميليون دينار خرج آن كرد (هر دينار معادل پول امروز ايران تقريبا 150 تومان مي شود، و يك كتاب بزرگ 300 تا 350 صفحه اي را 30 تومان تقريبا قيمت گذاري مي كنند) باز مي نويسند: [33] همه اثاث خويش را زبيده طلاي مرصع كرد و لباس زربفت گران قيمت برگزيد و قبه ها از آبنوس و صندل و نقره ساخت و آويز پرده ها از طلا كرد و شمع عنبرين افروخت و كفش مرصع به گوهر به پا كرد، اين پولها از كجا به دست مي آمد؟ كدام توليد را داشتند و اين عناصر كل بر اجتماع چه كاري براي مردم مي كردند؟ آيا جز از خون دل مردم بود و حاصل رنجها و زحمتهاي آنها؟ اين عباسيان كه با كمك ايراني ها و ساير مردم ديندار و شيعيان پاك نهاد روي كار آمدند، چون به خلافت رسيدند، قول و قرارهاي خود را فراموش كردند و بر شدت فقر و تنگدستي مردم افزودند و بني عباس هم همان راه افراط و تفريط بني اميه را پيمودند.

در زمان بني عباس وضع روستائيان بيش از پيش سخت شد و تحمل ناپذير گشت، آويختن اجباري صفحه ي سربي به گردن روستائيان تقريبا تا اواسط قرن نهم معمول بود، روستايي خراجگذار وضع بسيار دشواري داشت و تا كاملا بدهي خود را به دولت نمي پرداخت، نمي توانست از محصول تازه استفاده كند. مأموران مراقب بودند كه زارع به غله مزرعه درو نشده، دست نزند و درو و خرمن كوبي به تأخير نيفتد و تحصيلداران ميزان سهم دولت را هر چه زودتر معين كرده به انبارهاي دولتي حمل كنند. به طور كلي شيوه ي دريافت خراج جنسي و نقدي بار سنگيني براي مردم بود و زارعين بيش از آنچه مقرر بود مي پرداختند. [34] مشمولين خراج به شكلهاي مختلف آزار و شكنجه مي ديدند و در معرض حمله ي جانوران و گربه هاي وحشي و زنبورها گذاشته مي شدند. [35] ارقام خراج به حدي بالا



[ صفحه 93]



رفت كه توده هاي رنجديده حتي آرزوي روزگار پيشين را مي كردند. خراجي را كه مردم ستم كش بعضي ولايات ايران در زمان مأمون مي پرداختند از اين قرار بود:

سواد (عراق): 130 ميليون و 200 هزار درهم

خراسان غير از ماوراءالنهر: 73 ميليون و 200 هزار درهم

فارس: 74 ميليون درهم

اهواز: 23 ميليون درهم

ري و جبال: 20 ميليون درهم

قسمتي از گرگان و طبرستان: 8 ميليون و 30 هزار درهم [36] .

شهر ري: 10 ميليون درهم

شهر نيشابور: 4 ميليون و 180 هزار و 900 درهم

شهر مرو: 1 ميليون و 147 هزار درهم

اين ارقام نمونه اي است از صدها هزار رقم ماليات ولايات و شهرهاي ديگر ممالك اسلامي كه به صورت سكه هاي طلا به خزانه ي خلفاي عباسي كه به اصطلاح بر جاي پيغمبر و ياران او نشسته بودند وارد مي شد و تمام آن صرف عيش و عشرت و لهو و لعب و ملاهي و مناهي مي گرديد. [37] .

به طور كلي در زمان عباسيان خراج و ماليات اراضي گوناگون بود، در بعضي جاها از روي مساحت و در پاره اي نقاط ديگر از روي محصول مي گرفتند، وصول ماليات موكول به زراعت بود و هر كدام از اين مالياتها مراتب و درجاتي داشت. [38] و اين استعمار وحشتناك و فشار طاقت فرسا بود كه فرياد مردم را برآورد و از گوشه و كنار جوامع اسلامي علم مخالفت برافراشته مي شد. گرچه عمال ستم چه ايراني و چه عرب نهضت هاي مردم را به شدت سركوب مي كردند و همه را از دم تيغ مي گذراندند.



[ صفحه 94]



يكي از اين نهضت ها قيام المحمره يا سرخ علمان بود و سرخ جامگان نيز گفته مي شد و سرخي علامت شورش عليه ستمكاران بود. [39] نكته اي كه نبايد از نظر دور داشت اين است كه آنها اگر مي كشتند با شمشير بود و در چندين روز مگر چند تن را مي توان كشت ولي امروز پاسخ اعتراضهاي مردم را با رگبار مسلسل مي دهند و در يك دقيقه هزاران نفر انسان بي پناه را به خاك و خون مي كشانند و وقايع قرن چهاردهم هجري در ايران و كشتارهاي مكرر در همه ي شهرستانهاي ايران به خاطر حمايت از دين و پيشوايان راستين آن، هنوز ادامه دارد. و روزي نيست كه فاجعه اي رخ ندهد و خانواده هايي به عزا ننشينند و جواناني به خاك و خون درنغلطند، [40] «انما اشكو بثي و حزني الي الله و اعلم من الله مالا تعلمون» غمها و دردهاي خويشتن را با خدا گوييم و از الطاف بي منتهاي خدا چيزهايي مي دانم كه شما آگاه نيستيد. [41] .


پاورقي

[1] تاريخ يعقوبي - تاريخ تمدن اسلام - تاريخ گزيده، ص 286.

[2] هزار ماه سياه، يا فجايع تاريخي امويان، نوشته ي ابوالفضل قاسمي.

[3] سعدي.

[4] تاريخ خلفا - تاريخ سياسي اسلام، ج 2.

[5] حضارة الاسلام.

[6] تاريخ سياسي اسلام، ص 302.

[7] به نقل از تاريخ سياسي اسلام، ج 2 - تاريخ خلفا.

[8] همان.

[9] همان.

[10] همان.

[11] نهج البلاغه، خطبه ي شقشقيه.

[12] جوامع الحكايات عوفي - دو قرن سكوت، ص 349.

[13] ديوان گلزار اصفهاني.

[14] تجارب السلف، ص 205 - دو قرن سكوت، ص 350.

[15] تاريخ سيستان، ص 145.

[16] الاغاني، ج 20، ص 47.

[17] دو قرن سكوت در مقاله ي پايان يك شب، بحث نسبتا مفصلي در اين خصوص دارد.

[18] تأليف دكتر احمد فريد رفاعي در مصر، ج 1، ص 330 - 311.

[19] سوره ي اعراف، آيه ي 172.

[20] سوره ي بقره، آيه 250.

[21] تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 467.

[22] شذرات الذهب، ج 2، ص 41.

[23] تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص 24.

[24] اين طايفه ها كه ابراهيم نام مي برد، يمني، ربيعه و مضريان اعرابي بودند كه در خراسان ساكن شده و انقلابيون علوي جزو اين گروهها بودند و شيعياني كه از دست بني اميه فرار كرده و به خراسان رفته بودند و اين خدمت عباسيان به آنهاست.

[25] تجارب السلف، نوشته هندوشاه.

[26] يعقوبي - ابي الفداء و مسعودي.

[27] اغاني - و شيعه در اسلام، ص 28.

[28] چند مطلب آخري از كتاب سرخ جامگان و نمدپوشان بود، ص 9 نقل از تاريخ طبري.

[29] تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص 217.

[30] تاريخ ايران بعد از اسلام، دكتر زرين كوب، ص 241.

[31] تاريخ ابن اثير، ج 6، ص 212.

[32] تاريخ سياسي اسلام، ص 308.

[33] در كتاب حضارة الاسلام به نقل از سرخ جامگان، ص 11 (اين قيمت گذاريها و معادل سازيها مربوط به سال 1354 است، و امروز قيمتها صدها برابر شده و همان كتاب با همان تعداد صفحه بيش از دو هزار تومان مي شود، در سال 80 شمسي).

[34] سرخ جامگان و نمدپوشان، ص 11، نقل از الخرايج، ابويوسف، ص 60.

[35] همان، ص 12، نقل از الوزراء و الكتاب، ص 186.

[36] همان نقل از الخراج، قدامة بن جعفر، ص 250، در كتاب زندگاني امام رضا عليه السلام، تأليف عمادزاده، در اين خصوص سخن بسيار است.

[37] بابك خرم دين، م - پرمون، ص 45 نقل از حجة الحق ابوعلي سينا، سيد صادق گوهرين، ص 115.

[38] تاريخ تمدن اسلام، ج 2، ترجمه جواهر كلام، به نقل بابك خرم دين، م - پرمون.

[39] در كتاب سرخ جامگان و نمدپوشان در خصوص اين گروه سخن بسيار است.

[40] منظور اواخر زمان شاه است كه اين مطالب نوشته مي شد.

[41] سوره ي يوسف، آيه ي 86.